English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (11 milliseconds)
English Persian
rehabilitate بحال نخست برگرداندن
rehabilitated بحال نخست برگرداندن
rehabilitates بحال نخست برگرداندن
rehabilitating بحال نخست برگرداندن
Other Matches
involuted بحال نخست برگشته
restore بحال اول برگرداندن
restored بحال اول برگرداندن
restitute بحال اول برگرداندن
restoring بحال اول برگرداندن
restores بحال اول برگرداندن
to let alone بحال خودواگذاردن
alas for him وای بحال او
leave alone بحال گذاردن
recvperate بحال امدن
bring to بحال اوردن
woe betide thee وای بحال تو بدابحال تو
come round بحال اول رسیدن
dilapidate بحال ویرانی دراوردن
equilibrate بحال تعادل دراوردن
to put to a pause بحال ایست دراوردن
self-pity دلسوزی بحال خود
fetch up بحال ایست درامدن
recoils بحال خود برگشتن
to come بحال ایست درامدن
let alone بحال خود واگذاردن
self pity دلسوزی بحال خود
recoil بحال خود برگشتن
recoil بحال نخستین برگشتن
recoiled بحال خود برگشتن
recoiled بحال نخستین برگشتن
recoiling بحال خود برگشتن
recoiling بحال نخستین برگشتن
sympathy for any one دلسوزی بحال کسی
recoils بحال نخستین برگشتن
mosey بحال گردش راه رفتن
relapsing مرتد بحال نخستین برگشتن
moseying بحال گردش راه رفتن
moseys بحال گردش راه رفتن
relapses مرتد بحال نخستین برگشتن
relapsed مرتد بحال نخستین برگشتن
relapse مرتد بحال نخستین برگشتن
moseyed بحال گردش راه رفتن
It is immaterial to her . بحال او هیچ فرقی نمی کند
to leave him to him self او را بحال خود واگذارید اورارها کنید
Leave her alone. اورا تنها (بحال خود ) بگذار
let it remain as it is بگذاری بحال خود باقی باشد
imprlmis نخست
first نخست
primes نخست
primed نخست
prime نخست
to stand any one in good stead بحال کسی سودمند بودن بدردکسی خوردن
primogeniture نخست زادگی
Prime Ministers نخست وزیر
prime ministership نخست وزیری
Prime Minister نخست وزیر
primeminister نخست وزیر
at first blush در وهله نخست
at first hand در وهله نخست
first moment عزم نخست
firstborn نخست زاده
firstling نخست زاده
grand vizier نخست وزیر
head of the state نخست وزیر
imprimis در مرحله نخست
first moment گشتاور نخست
imprlmis نخست انکه
first ling نخست زاده
first coat اندودیارنگ نخست
first begotten نخست زاده
ex prime minister نخست وزیرپیشین
book one کتاب نخست
premiers نخست وزیر
premier نخست وزیر
first half نیمه نخست
half-time نیمه نخست
Downing Street نخست وزیر
premiership نخست وزیری
first and foremost <adv.> دردرجه نخست
half نیمه نخست
first-born نخست زاده
primordium مرحله نخست
forename نام نخست
forenames نام نخست
first born نخست زاده
primigenial نخست پیدا شده
premiership دفتر نخست وزیری
from the very f. ازهمان وهله نخست
first audio stage مرحله صوتی نخست
whitest بازیگر نخست شطرنج
right of primogeniture حق نخست زادگی یا ارشدیت
top board میز نخست شطرنج
white بازیگر نخست شطرنج
it was we who went first ما بودیم که نخست رفتیم
whiter بازیگر نخست شطرنج
foremost جلوترین دردرجه نخست
puerperium مرحله بین زایمان واعاده زهدان بحال اولیه خود
deputy primeminister قائم مقام نخست وزیر
in the first flight دارای مقام نخست سردسته
premiership مقام نخست وزیری اولویت
base on halls گرفتن امتیاز با رسیدن به پایگاه نخست
premieres نخست وزیر نخستین نمایش یک نمایشنامه
premiering نخست وزیر نخستین نمایش یک نمایشنامه
premiere نخست وزیر نخستین نمایش یک نمایشنامه
It must be put up to the prime minister . باید بعرض نخست وزیر برسد
premiered نخست وزیر نخستین نمایش یک نمایشنامه
premier نخست وزیر نخستین نمایش یک نمایشنامه
to drink to a person نخست خودنوشیدن وسپس دیگریرابنوشیدن واداشتن
premiers نخست وزیر نخستین نمایش یک نمایشنامه
Chancellor صدر اعظم نخست وزیر رئیس اداره
I acted as interpreter for the Prime Minister at yesterday's meeting. من در جلسه دیروز مترجم نخست وزیر بودم.
Chancellors صدر اعظم نخست وزیر رئیس اداره
fence off کوشش برای کسب مقام نخست شمشیربازی
He undertook the primiership at the age of eighty. درهشتاد سالگی عهده دار سمت نخست وزیری شد
renvoi برگرداندن
blenches برگرداندن
convert برگرداندن
redeploy [staff] برگرداندن
reset برگرداندن
transact برگرداندن
send back برگرداندن
retroject برگرداندن
rootle برگرداندن
bring back برگرداندن
retorts برگرداندن
retort برگرداندن
to turn off برگرداندن
to put a bout برگرداندن
to bring back برگرداندن
to send back برگرداندن
evert برگرداندن
replays برگرداندن
dishonored برگرداندن چک
dishonors برگرداندن چک
dishonour برگرداندن چک
dishonoured برگرداندن چک
dishonouring برگرداندن چک
dishonours برگرداندن چک
blench برگرداندن
blenched برگرداندن
blenching برگرداندن
reflect برگرداندن
reflects برگرداندن
dishonoring برگرداندن چک
averts برگرداندن
averting برگرداندن
replaying برگرداندن
upset برگرداندن
upsets برگرداندن
upsetting برگرداندن
translate برگرداندن
translated برگرداندن
translates برگرداندن
translating برگرداندن
regurgitate برگرداندن
regurgitated برگرداندن
regurgitates برگرداندن
regurgitating برگرداندن
avert برگرداندن
averted برگرداندن
replay برگرداندن
diverging برگرداندن
reversion برگرداندن
reflecting برگرداندن
turnover برگرداندن
replayed برگرداندن
aestivate رخوت تابستانی داشتن تابستان را بحال رخوت گذراندن
evocate فراخواندن برگرداندن
evoking فراخواندن برگرداندن
spades بابیل برگرداندن
replicated برگرداندن تازدن
re echo دوباره برگرداندن
replicating برگرداندن تازدن
replicates برگرداندن تازدن
spade بابیل برگرداندن
curl of the lip برگرداندن یا اویختن لب
replicate برگرداندن تازدن
decode برگرداندن رمز
evokes فراخواندن برگرداندن
evoke فراخواندن برگرداندن
returned مراجعت برگرداندن
returning مراجعت برگرداندن
make up <idiom> بازیافتن ،برگرداندن
return مراجعت برگرداندن
returns مراجعت برگرداندن
decodes برگرداندن رمز
to put a bout a horse سر اسب را برگرداندن
decoded برگرداندن رمز
to pay back برگرداندن افزودن
repatriates بمیهن خود برگرداندن
repatriating بمیهن خود برگرداندن
turn تاه زدن برگرداندن
reversing برگرداندن پشت و رو کردن
repatriated بمیهن خود برگرداندن
reverses برگرداندن پشت و رو کردن
intervert سوی دیگر برگرداندن
reverse برگرداندن پشت و رو کردن
repatriation برگشتن یا برگرداندن به میهن
repatriations برگشتن یا برگرداندن به میهن
reversed برگرداندن پشت و رو کردن
handtwist retrieve طرز برگرداندن نخ ماهیگیری
repatriate بمیهن خود برگرداندن
bead برگرداندن لبههای ورق
beads برگرداندن لبههای ورق
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com