Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (11 milliseconds)
English
Persian
To take into account (consideration).
بحساب آوردن
Search result with all words
to regard somebody
[something]
as something
کسی
[چیزی]
را بعنوان چیزی بحساب آوردن
to count for lost
از دست رفته بحساب آوردن
Other Matches
on my own account
بحساب خودم
on the map
بحساب اوردنی
unaccounted
بحساب نیامده
the investigation of accounts
رسیدگی بحساب
make little of
بحساب نیاوردن
to carry to a
بحساب بردن
uncharged
بحساب هزینه نیامده
fixes
بحساب کسی رسیدن
to pay in
بحساب بانک گذاشتن
fix
بحساب کسی رسیدن
to go for nothing
هیچ بحساب امدن
Put it on my account. I'll foot the bill. Charge it to me.
بحساب من بگذار
[پای من حساب کن ]
scores
حساب کردن بحساب اوردن
I reckon she is twenty.
بحساب من بیست سالش است
They consider him as an outsider .
اورا غریبه بحساب می آورند
score
حساب کردن بحساب اوردن
scored
حساب کردن بحساب اوردن
No one sent me, I am here on my own account.
هیچکسی من را نفرستاد من بحساب خودم اینجا هستم.
The campaign was considered to have failed.
مبارزه
[انتخاباتی]
شکست خورده بحساب آورده شد.
I'm not very hungry, so please don't cook on my account.
من خیلی گرسنه نیستم، پس لطفا بحساب من آشپزی نکن.
Is that enough to be a problem?
آیا این کافی است یک مشکل بحساب بیاید؟
veil of money
نظریهای که براساس ان پول فقط بعنوان پوشش برای کالاها و خدمات بحساب می اید
on your own account
بابت خود
[بحساب خود]
I consider that a mistake.
[I regard that as a mistake.]
این به نظر من اشتباه است.
[این را من اشتباه بحساب می آورم.]
Yo be down one ones luck. to have a run of bad luck
بد آوردن
make something happen
به اجرا در آوردن
actualise
[British]
به اجرا در آوردن
fall on feet
<idiom>
شانس آوردن
it never rains but it pours
<idiom>
چپ و راست بد آوردن
actualize
به اجرا در آوردن
to bring to the
[a]
boil
به جوش آوردن
to bring the water to the boil
آب را به جوش آوردن
carry ineffect
به اجرا در آوردن
carry out
به اجرا در آوردن
put ineffect
به اجرا در آوردن
put inpractice
به اجرا در آوردن
put into effect
به اجرا در آوردن
carry into effect
به اجرا در آوردن
obtain
به دست آوردن
implement
به اجرا در آوردن
wring
به دست آوردن
achieve
به دست آوردن
vasbyt
تاب آوردن
compass
به دست آوردن
woo
به دست آوردن
win
به دست آوردن
procure
به دست آوردن
get
به دست آوردن
gain
به دست آوردن
realize
به دست آوردن
receive
به دست آوردن
find
به دست آوردن
conciliate
به دست آوردن
step
به دست آوردن
take
به دست آوردن
to get
[hold of]
something
آوردن چیزی
to bring something
آوردن چیزی
To show a deficit . To run short .
کسر آوردن
acquire
بدست آوردن
To bring into existence .
بوجود آوردن
song and dance
<idiom>
دلیل آوردن
tough break
<idiom>
بدبیاری آوردن
play-acts
ادا در آوردن
abrade
سر غیرت آوردن
attenuation
بدست آوردن
play-acting
ادا در آوردن
play-acted
ادا در آوردن
acquire
به دست آوردن
holdouts
دوام آوردن
To cite an example .
مثال آوردن
gains
بدست آوردن
gained
بدست آوردن
gain
بدست آوردن
play-act
ادا در آوردن
To phrase.
به عبارت در آوردن
come by
<idiom>
بدست آوردن
To cry out .
فریاد بر آوردن
holdout
دوام آوردن
metaphraze
به عبارت دیگر در آوردن
drive someone round the bend
<idiom>
جان کسی را به لب آوردن
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself .
از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
to get
[hold of]
something
بدست آوردن چیزی
to give somebody an appetite
کسی را به اشتها آوردن
eke out
<idiom>
به سختی بدست آوردن
To play the drunk . To start a drunken row.
مست بازی در آوردن
to obtain something
بدست آوردن چیزی
gun for something
<idiom>
بازحمت بدست آوردن
to set the clock forward
ساعت را جلو آوردن
retaken
دوباره به دست آوردن
To seek refuge ( shelter).
پناه آوردن ( بردن )
To score points.
امتیاز آوردن ( ورزش )
To mimic someone.
ادای کسی را در آوردن
retaking
دوباره به دست آوردن
to bring something
گیر آوردن چیزی
to get
[hold of]
something
گیر آوردن چیزی
to bring something
بدست آوردن چیزی
to live through something
تاب چیزی را آوردن
To put someone on his mettle . To rouse someone .
کسی را سر غیرت آوردن
To process and treat something .
چیزی راعمل آوردن
To produce a witness.
دردادگاه شاهد آوردن
push someone's buttons
<idiom>
کفر کسی را در آوردن
To stir the nation to action.
ملت را بحرکت در آوردن
retake
دوباره به دست آوردن
retakes
دوباره به دست آوردن
in luck
<idiom>
خوش شانسی آوردن
nose down
<idiom>
پایین آوردن دماغه
in for
<idiom>
مطمئن بدست آوردن
write up
<idiom>
مقامی را به حساب آوردن
turn (someone) on
<idiom>
به هیجان آوردن شخصی
take back
<idiom>
ناگهانی بدست آوردن
to disgrace oneself
خفت آوردن بر خود
to serve something
غذا
[چیزی]
آوردن
to bring to the same plane
[height]
به یک صفحه
[بلندی]
آوردن
play up to someone
<idiom>
با چاپلوسی سودبدست آوردن
to run into debt
قرض بالا آوردن
luck out
<idiom>
خوش شانسی آوردن
put one's finger on something
<idiom>
کاملابه خاطر آوردن
to take something into account
چیزی را در حساب آوردن
to bring back memories
خاطره ها را به یاد آوردن
in order to
<idiom>
اعتماد شخص را بدست آوردن
parenting
پس انداختن و بار آوردن فرزند
He felt sick,. he fell I'll.
حال کسی را جا آوردن ( با کتک )
to buoy something
[up]
چیزی را بالا روی آب آوردن
rack one's brains
<idiom>
به مغز خود فشار آوردن
to get something to somebody
برای کسی چیزی را آوردن
to overexert
زیاد به خود فشار آوردن
To hit a wining streak.
شانس آوردن ( درقمار وغیره )
To hold an official inquiry.
تحقیق رسمی بعمل آوردن
to buoy something
[up]
چیزی را به میزان بالا آوردن
captures
عمل بدست آوردن داده
capturing
عمل بدست آوردن داده
gain the ear
<idiom>
رگ خواب کسی را به دست آوردن
To make ( find , get ) an opportunity .
فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
give someone a good run for her money
<idiom>
رقابت شدید به وجود آوردن
To obtain the desired result .
نتیجه مطلوب را بدست آوردن
collecting
بدست آوردن یا دریافت داده
collect
بدست آوردن یا دریافت داده
stick it out
<idiom>
طاقت آوردن ،ادامه دادن
ring a bell
<idiom>
یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
round up
<idiom>
گرد هم آوردن ،جمع آوری
play down
<idiom>
ارزش چیزی را پایین آوردن
capture
عمل بدست آوردن داده
collects
بدست آوردن یا دریافت داده
to bring somebody before the judge
کسی را در حضور قاضی آوردن
To draw someone out. To pump someone.
از کسی حرف در آوردن ( کشیدن )
to bring the matter before a court
[the judge]
دعوایی را در حضور قاضی آوردن
To know someone blind spots.
رگ خواب کسی را بدست آوردن
sound an alarm
زنگ خطر را به صدا در آوردن
To bring someone to his senses
کسی راسر عیل آوردن
To deliver (strike) a blow
ضربه زدن ( وارد آوردن )
To turn (apple)to someone.
به کسی رو آوردن ( متوسل شدن )
to have breakfast brought to your room
ناشتا را به اتاقتان
[در هتل]
آوردن
[بیاورند]
brains
مغز کسی را در آوردن بقتل رساندن
analysis
بدست آوردن اطلاعات و نتایج از داده
to dig up
با به هم زدن
[جستجو کردن]
از خاک در آوردن
to launch a product with much fanfare
کالایی را با هیاهو به صحنه نمایش آوردن
To take something to pieces.
دل وروده چیزی را در آوردن ( اوراق کردن )
To maki faces.
دهن کجی کردن ( ادا در آوردن )
To put it in black and white . To commit some thing to paper .
روی کاغذ آوردن ( کتبی و رسمی )
take something into account
<idiom>
بخاطر آوردن وتصمیم گیری کردن
keep the wolf from the door
<idiom>
نان بخور و نمیری گیر آوردن
to get somebody on the phone
<idiom>
کسی را پشت تلفن گیر آوردن
To cut down expenses .
خرج را کم کردن ( مخارج راپایین آوردن )
to stand the test
برای مدت زیاد دوام آوردن
to stand the test of time
برای مدت زیاد دوام آوردن
make good
<idiom>
بوجود آوردن چیزی درست دربیاد
lose out
<idiom>
بد شانسی آوردن ،مقام نیاوردن ،باختن
to get a good return on an investment
بازده سودمندی در سرمایه گذاریی بدست آوردن
to make somebody's blood boil
<idiom>
خون کسی را به جوش آوردن
[اصطلاح مجازی]
rack one's brains
<idiom>
سخت فکر کردن یاچیزی را بخاطر آوردن
To drive someone up the wall.
کسی رابتنگ آوردن (تحت فشار مالی )
to go to
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
to push for an answer
[in reference to something]
برای پاسخ فشار آوردن
[در رابطه با چیزی]
To crane ones neck .
گردن کشیدن (دراز کردن بیرون آوردن )
to go away
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
learning curve
نمایش گرافیکی بدست آوردن دانش در زمان
bring up
<idiom>
معرفی چیزی برای بحث (مذاکره)آوردن
go-getter
<idiom>
شخصی کار میکند برایبدست آوردن موقعیتی بهتر
getting
دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده
to handle something
چیزی را تحت کنترل آوردن
[وضعیتی یا گروهی از مردم]
gets
دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده
get
دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده
to push your luck
[British English]
to press your luck
[American English]
زیاده روی کردن
[شورکاری را در آوردن]
[اصطلاح مجازی]
copper mordant
دندانه سولفات مس جهت بوجود آوردن رنگ سبز
make a living
<idiom>
پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
to tax someone
[something]
بیش از اندازه بارکردن
[فشار آوردن بر]
کسی
[چیزی]
to pull
[British E]
/ make
[American E]
a face
شکلک در آوردن
[به خاطر قهر بودن]
[اصطلاح روزمره]
To move heaven and earth.
زمین وزمان را بحرکت در آوردن ( بهر اقدامی دست زدن )
adjustable split die
وسیله ای برای در آوردن دنده یا روزه در سطح خارجی اجسام
scans
بررسی تصویر یا شی یا لیستی از موضوعات برای بدست آوردن داده مشروح آن
scanned
بررسی تصویر یا شی یا لیستی از موضوعات برای بدست آوردن داده مشروح آن
scan
بررسی تصویر یا شی یا لیستی از موضوعات برای بدست آوردن داده مشروح آن
distributes
عمل بدست آوردن اطلاع از داده هایی که در محلهای مختلف قرار دارند
distribute
عمل بدست آوردن اطلاع از داده هایی که در محلهای مختلف قرار دارند
distributing
عمل بدست آوردن اطلاع از داده هایی که در محلهای مختلف قرار دارند
MIP mapping
روش محاسبه پیکس ها در یک تصور برای بدست آوردن فاصله شی از دید بیننده
images
سیستم الکترونیکی یا کامپیوتری پردازش تصویر و بدست آوردن اطلاعات تصویر
image
[سیستم الکترونیکی یا کامپیوتری پردازش تصویر و بدست آوردن اطلاعات تصویر]
It is formed by alternatively lifting and lowering one warp thread across one weft thread
این است که توسط روش دیگر بلند کردن و پایین آوردن موضوع یکی پیچ و تاب در سراسر یک موضوع پود تشکیل
DEFRAG
در DOS-MS ابزار از حالت پراکندگی در آوردن در DOS-MS
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com