English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (28 milliseconds)
English Persian
take something into account <idiom> بخاطر آوردن وتصمیم گیری کردن
Other Matches
seller's market بازاری که در ان اختیار معامله وتصمیم گیری در دست فروشنده است
rack one's brains <idiom> سخت فکر کردن یاچیزی را بخاطر آوردن
To memorize. to learn by heart. حفظ کردن ( بخاطر سپردن )
to act in somebody's name بخاطر کسی عمل کردن
buddy system شناگران بخاطر ایمنی دو نفره کردن
to execute somebody for something کسی را بخاطر چیزی اعدام کردن
misremember غلط واشتباه بخاطر اوردن فراموش کردن
to report to the police خود را به پلیس معرفی کردن [بخاطر خلافی]
to boondoggle [American English] پول و وقت تلف کردن [برای پروژه ای با سرمایه دولت بخاطر انگیزه سیاسی]
to dig up با به هم زدن [جستجو کردن] از خاک در آوردن
To maki faces. دهن کجی کردن ( ادا در آوردن )
To cut down expenses . خرج را کم کردن ( مخارج راپایین آوردن )
To take something to pieces. دل وروده چیزی را در آوردن ( اوراق کردن )
To crane ones neck . گردن کشیدن (دراز کردن بیرون آوردن )
to go to ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
to go away ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
to push your luck [British English] to press your luck [American English] زیاده روی کردن [شورکاری را در آوردن] [اصطلاح مجازی]
He's a wet blanket. او [مرد] آدم روح گیری [نا امید کننده ای یا ذوق گیری] است.
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
shoots زدن با تیر پرتاب کردن اندازه گیری کردن ارتفاع خورشید
shoot زدن با تیر پرتاب کردن اندازه گیری کردن ارتفاع خورشید
ensue پی گیری کردن
ensued پی گیری کردن
ensues پی گیری کردن
follow up پی گیری کردن
decoppering مس گیری کردن
It is formed by alternatively lifting and lowering one warp thread across one weft thread این است که توسط روش دیگر بلند کردن و پایین آوردن موضوع یکی پیچ و تاب در سراسر یک موضوع پود تشکیل
dry-clean لکه گیری کردن
precluded پیش گیری کردن
precludes پیش گیری کردن
decarbonize کاربن گیری کردن
seceding کناره گیری کردن
decarbonate کاربن گیری کردن
fuelled سوخت گیری کردن
deburr پلیسه گیری کردن
dry-cleaning لکه گیری کردن
fuel سوخت گیری کردن
preclude پیش گیری کردن
hold aloof کناره گیری کردن
fueled سوخت گیری کردن
dry-cleaned لکه گیری کردن
dry-cleans لکه گیری کردن
dry cleanse لکه گیری کردن
emending غلط گیری کردن
emended غلط گیری کردن
fuelling سوخت گیری کردن
intercept جلو گیری کردن
fuels سوخت گیری کردن
targeting هدف گیری کردن
throw up کناره گیری کردن از
refueled سوخت گیری کردن
refueling سوخت گیری کردن
intercepting جلو گیری کردن
prevented پیش گیری کردن
refuelled سوخت گیری کردن
preventing پیش گیری کردن
emend غلط گیری کردن
refuels سوخت گیری کردن
prevent پیش گیری کردن
refuel سوخت گیری کردن
precluding پیش گیری کردن
refuelling سوخت گیری کردن
prevents پیش گیری کردن
intercepted جلو گیری کردن
crack down on <idiom> سخت گیری کردن
intercepts جلو گیری کردن
To remove the stains . لکه گیری کردن
cavils خرده گیری کردن
to seclude oneself کناره گیری کردن
desalt نمک گیری کردن از
emends غلط گیری کردن
emendate غلط گیری کردن
retires کناره گیری کردن
retire کناره گیری کردن
caviling خرده گیری کردن
caviled خرده گیری کردن
shells سبوس گیری کردن
shelling سبوس گیری کردن
shell سبوس گیری کردن
ranging قلق گیری کردن
targetting هدف گیری کردن
targetted هدف گیری کردن
cavilled خرده گیری کردن
point هدف گیری کردن
tup جفت گیری کردن
to take measures اندازه گیری کردن
to split hairs نکته گیری کردن
caulk بتونه گیری کردن
measure اندازه گیری کردن
target هدف گیری کردن
targeted هدف گیری کردن
targets هدف گیری کردن
secede کناره گیری کردن
seceded کناره گیری کردن
proofreading غلط گیری کردن
petrol بنزین گیری کردن
to keep one's distance کناره گیری کردن
proofreads غلط گیری کردن
proofread غلط گیری کردن
cavil خرده گیری کردن
secedes کناره گیری کردن
to give wide berth to کناره گیری کردن از
factorize فاکتور گیری کردن
over refine زیادنکته گیری کردن
fussiness ایراد گیری کردن
fuel تقویت سوخت گیری کردن
fueled تقویت سوخت گیری کردن
to keep oneself to oneself کناره گیری ازمردم کردن
to throw up کناره گیری کردن از استعفادادن از
to snuff out در نتیجه گل گیری خاموش کردن
intercross تقاطع کردن جفت گیری
to retire in to oneself از جامعه کناره گیری کردن
fuelling تقویت سوخت گیری کردن
fuels تقویت سوخت گیری کردن
fuelled تقویت سوخت گیری کردن
hypercriticize زیاده خرده گیری کردن
abdicates کناره گیری کردن استعفا دادن
abdicating کناره گیری کردن استعفا دادن
dispart تقسیم شدن هدف گیری کردن
meters بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
abdicated کناره گیری کردن استعفا دادن
abdicate کناره گیری کردن استعفا دادن
carp از روی خرده گیری صحبت کردن
metres بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
metre بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
meter بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
take something to heart <idiom> به صورت جدی تصمیم گیری کردن
mate جفت گیری یاعمل جنسی کردن
aims قصد داشتن هدف گیری کردن
interceded میانجی شدن میانه گیری کردن
fussing ایراد گرفتن خرده گیری کردن
aim قصد داشتن هدف گیری کردن
aimed قصد داشتن هدف گیری کردن
intercedes میانجی شدن میانه گیری کردن
fussed ایراد گرفتن خرده گیری کردن
fusses ایراد گرفتن خرده گیری کردن
fuss ایراد گرفتن خرده گیری کردن
intercede میانجی شدن میانه گیری کردن
interceding میانجی شدن میانه گیری کردن
mates جفت گیری یاعمل جنسی کردن
mated جفت گیری یاعمل جنسی کردن
through بخاطر
quantize با تئوری و فرمول صفات وکیفیت چیزی را تعیین کردن نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن
to correct yhe press چیز چاپ شده غلط گیری کردن
dispart شکاف مگسک هدف گیری کردن تفنگ
methodize در اصول وعقاید دینی سخت گیری کردن
to retire from [to] a place از [به] جایی کناره گیری کردن [یا منزوی شدن]
outbreed جفت گیری کردن انواع مختلف جانوران
to be round with any one با کسی رک حرف زدن وسخت گیری کردن
to send in one's papers کناره گیری از کار کردن استعفا دادن
learn by rote بخاطر سپردن
learn by heart بخاطر سپردن
in this vein <adv.> بخاطر همین
for that reason <adv.> بخاطر همین
as a result of this <adv.> بخاطر همین
memorise [British] بخاطر سپردن
as a consequence <adv.> بخاطر همین
memorised بخاطر سپردن
in consequence <adv.> بخاطر همین
in this wise <adv.> بخاطر همین
by implication <adv.> بخاطر همین
as a result <adv.> بخاطر همین
therefore <adv.> بخاطر همین
whereby <adv.> بخاطر همین
in this way <adv.> بخاطر همین
in his own name بخاطر خودش
hence <adv.> بخاطر همین
consequently <adv.> بخاطر همین
thus [therefore] <adv.> بخاطر همین
memorises بخاطر سپردن
in this manner <adv.> بخاطر همین
pro- برای بخاطر
only فقط بخاطر
to call to remembrance بخاطر اوردن
pro برای بخاطر
for this reason <adv.> بخاطر همین
in this sense <adv.> بخاطر همین
insofar <adv.> بخاطر همین
in this respect <adv.> بخاطر همین
by impl <adv.> بخاطر همین
memorizing بخاطر سپردن
memorizes بخاطر سپردن
thru بخاطر بواسطه
to have in remembrance بخاطر داشتن
for good's sake بخاطر خدا
memorized بخاطر سپردن
memorising بخاطر سپردن
call to mind بخاطر اوردن
memorize بخاطر سپردن
in so far <adv.> بخاطر همین
metre اندازه گیری کردن بصورت مسجع ومقفی دراوردن
metres اندازه گیری کردن بصورت مسجع ومقفی دراوردن
zero قلق گیری کردن تنظیم درجه جنگ افزار
meter اندازه گیری کردن بصورت مسجع ومقفی دراوردن
go in for <idiom> شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
meters اندازه گیری کردن بصورت مسجع ومقفی دراوردن
zeros قلق گیری کردن تنظیم درجه جنگ افزار
zeroes قلق گیری کردن تنظیم درجه جنگ افزار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com