English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 195 (10 milliseconds)
English Persian
in his own name بخاطر خودش
Other Matches
be your own worst enemy <idiom> از ماست که بر ماست [کسی که به دست خودش برای خودش دردسر می تراشد.]
he pays his own money نه اینکه از پول خودش یا پول خودش رامیدهد
himself خودش
itself خودش
herself خودش
on/upon one's head <idiom> برای خودش
in his own similitude مانند خودش
it tells its own tale از خودش پیداست
number one <idiom> برای دل خودش
in his own similitude بصورت خودش
herself خود ان زن خودش را
to his own profit بفایده خودش
in his own name به اسم خودش
in his own hand writing بخط خودش
his own car [car of his own] خودروی خودش [مرد]
He shot himself. او به خودش شلیک کرد.
He is behind it . He is at the bottom of it. زیر سر خودش است
It is her all right. خود خودش است
he pays his own money پولش را خودش میدهد
There he is in the flesh. there he is as large as life. خودش حی وحاضر است
his hat cover his fanily خودش است و کلاهش
She pressed the child to her side. بچه را به خودش چسباند
vicarious saccifice خودش به جای دیگران
Hear it in his own words. از زبان خودش بشنوید
She considers herself to be the mastermind. She thimks she knows it all. خودش را عقل کل می داند
He has got too big for his boots . He tends to swagger . It has gone to his head . خودش را گه کرده است
all his g.are swans غازهای خودش همه غوهستند
It is a gain . اینهم خودش غنیمت است
It is the work of her enemies . کار دست خودش داد
He lowered himself in the esteem of his friends. خودش را از چشم دوستانش انداخت
She is the center of attraction . آن زن همه را بسوی خودش می کشد
She only thinks of her self . she is self – centered. فقط بفکر خودش است
He fouled his reputation . گند زد به آبرو ؟ حیثیت خودش
She looks after number one . she does herself well . نمیگذارد برای خودش بد بگذرد.
The letter is in his own handwriting . نامه بخط خودش است
He fabcies himself as a writer (author). به خیال خودش نویسنده است
it pulls its weight نسبت به سنگینی خودش خوب می کشد
autoinoculation تلقیح کسی با مایه بدن خودش
He was quite a fellow in his day. زمانی برای خودش آدمی بود
One must uphold ones dignity. احترام هر کسی دست خودش است
She was reading the book to herself. کتاب را آهسته ( پیش خودش) می خواند
She fabricates them. she makes them up . اینها را از خودش می سازد ( درمی آورد)
breezed تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
He did away with himself . کلک خودش را کند ( خود کشی کرد )
primes عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
self feeder ماشینی که موادلازمه ازطرف خودش بدان میرسد
He went underground to avoid arrest. او [مرد] خودش را غایم کرد تا دستگیرش نکنند.
prime عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
primed عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
He is afraid of his own shadow. ازسایه خودش می ترسد . [خیلی ترسو است.]
He forced his way thru the crowd . بزور خودش رااز میان جمعیت رد کرد
Being an actor has a certain amount of kudos attached to it. بازیگر بودن خودش تا اندازه ای جلال دربردارد .
breezing تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
autogamous مربوط به لقاح یا باروری گل بوسیله گرده خودش
He's back to his usual self. او [مرد ] دوباره برگشت به رفتار قدیمی خودش.
get what's coming to one <idiom> هرکسی نوع رفتار را خودش رقم میزند
breeze تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
hansardize متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
breezes تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
fricandeau گوشت گوساله سرخ کرده درروغن خودش
through بخاطر
give someone enough rope and they will hang themself <idiom> به کسی طناب بدی تا راحت خودش دار بزند
automatic آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
antigen مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
automatics آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
She gave me her phone number , but I'll be blessed if I can remember it ! شماره تلفن خودش را به من داد ولی مگریادم می آید !
antigens مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
A prophet is not without honour, save in his own c. <proverb> یک پیامبر را همه جا ارج مى نهند جز در سرزمین و خانه خودش.
multiplication عملیات ریاضی که یک عدد را یک واحد به خودش اضافه میکند
twicer حروف چینی که خودش هم چاپ کننده است دو مرده
thus [therefore] <adv.> بخاطر همین
for that reason <adv.> بخاطر همین
in this manner <adv.> بخاطر همین
consequently <adv.> بخاطر همین
in this vein <adv.> بخاطر همین
hence <adv.> بخاطر همین
as a consequence <adv.> بخاطر همین
whereby <adv.> بخاطر همین
by implication <adv.> بخاطر همین
therefore <adv.> بخاطر همین
as a result <adv.> بخاطر همین
in this wise <adv.> بخاطر همین
in this way <adv.> بخاطر همین
by impl <adv.> بخاطر همین
learn by rote بخاطر سپردن
in consequence <adv.> بخاطر همین
learn by heart بخاطر سپردن
pro برای بخاطر
pro- برای بخاطر
memorise [British] بخاطر سپردن
memorises بخاطر سپردن
memorising بخاطر سپردن
thru بخاطر بواسطه
only فقط بخاطر
in this respect <adv.> بخاطر همین
insofar <adv.> بخاطر همین
in so far <adv.> بخاطر همین
in this sense <adv.> بخاطر همین
for this reason <adv.> بخاطر همین
memorised بخاطر سپردن
memorize بخاطر سپردن
memorized بخاطر سپردن
to call to remembrance بخاطر اوردن
to have in remembrance بخاطر داشتن
for good's sake بخاطر خدا
as a result of this <adv.> بخاطر همین
call to mind بخاطر اوردن
memorizes بخاطر سپردن
memorizing بخاطر سپردن
braking length طول پارگی نخ [طولی از نخ که در اثر وزن خودش پاره شود]
He feels he must have the last word. او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
I dare you to say it to his face. خیلی راست می گویی ( اگه مردی ) جلوی خودش بگه
a guilty conscience [about] وجدان با گناه [بخاطر]
To memorize something. To commit somthing to memory. چیزی را بخاطر سپردن
wherefore بچه دلیل بخاطر چه
because of [for] medical reasons بخاطر دلایل پزشکی
pollution tax مالیات بخاطر الودگی
to bring somebody into line زور کردن کسی که خودش را [به دیگران] وفق بدهد یا هم معیار بشود
remembered یاد اوردن بخاطر داشتن
wanted [for] [کسی را قانونی] خواستن [بخاطر]
call up شیپور احضار بخاطر اوردن
notation بخاطر سپاری حاشیه نویسی
call-up شیپور احضار بخاطر اوردن
remembers یاد اوردن بخاطر داشتن
call-ups شیپور احضار بخاطر اوردن
remember یاد اوردن بخاطر داشتن
to act in somebody's name بخاطر کسی عمل کردن
foy سوری که بخاطر مسافرت میدهند
he had need remember بایستی بخاطر داشته باشید
to fear [for] ترس داشتن [بخاطر یا برای]
anxiously [about] or [for] <adv.> بطورنگران [مشتاقانه ] [بخاطر] یا [برای]
notations بخاطر سپاری حاشیه نویسی
He helped me for my fathers sake. بخاطر پدرم به من کمک کنید
hold a grudge <idiom> کسی را بخاطر کاری نبخشیدن
To memorize. to learn by heart. حفظ کردن ( بخاطر سپردن )
privacy حق یک شخص برای کسترش دادن یا محدود کردن دستیابی به داده مربوط به خودش
answer سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
answered سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
striking off the roll اسم یک solicitor را به تقاضای خودش یا بعلت ارتکاب خطا از لیست وکلاحذف کردن
answering سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
Carrie is her own worst enemy, she's always falling out with people. کری همیشه با همه بحث و جدل می کند و برای خودش دردسر می تراشد.
answers سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
to execute somebody for something کسی را بخاطر چیزی اعدام کردن
take something into account <idiom> بخاطر آوردن وتصمیم گیری کردن
They are famed for their courage. بخاطر شجاعت وجسارتشان شهرت دارند
She married for love ,not for money . بخاطر عشق ازدواج کردنه پول
buddy system شناگران بخاطر ایمنی دو نفره کردن
wooler جانوری که بخاطر پشمش پرورش مییابد
fractal <adv.> <noun> شکل هندسی که در خودش تکرار میشود هر قدر که آنرا بزرگ کنید یک حالت دارد
to beg of somebody دست به دامن کسی شدن [بخاطر چیزی]
to be out of action [because of injury] غیر فعال شدن [بخاطر آسیب] [ورزش]
to beg somebody for something دست به دامن کسی شدن [بخاطر چیزی]
to be tied up in something دست کسی بند بودن [بخاطر چیزی]
to go and lose بخاطر غفلت از دست دادن [اصطلاح روزمره]
rack one's brains <idiom> سخت فکر کردن یاچیزی را بخاطر آوردن
to send things flying [بخاطر ضربه] به اطراف در هوا پراکنده شدن
to report to the police خود را به پلیس معرفی کردن [بخاطر خلافی]
misremember غلط واشتباه بخاطر اوردن فراموش کردن
powers اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
powering اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
powered اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
power اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
self compiling compiler کامپایلری که به زبان اصلی خودش نوشته شده و قابلیت کامپایل کردن خود را نیز دارد
to lose sleep over something [someone] <idiom> بخاطر چیزی [کسی] نگران بودن ا [صطلاح روزمره]
to lose sleep over something [someone] <idiom> بخاطر چیزی [کسی] دلواپس بودن [صطلاح روزمره]
let point امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
Don't get annoyed at this! بخاطر این دلخور نشو ! [اوقاتت تلخ نشود!]
set down معلق ساختن سوارکار یا راننده ارابه بخاطر خطا
Many thanks for the sympathy shown to us [on the passing of our father] . خیلی سپاسگذارم برای همدردی شما [بخاطر فوت پدرمان] .
latchkey child [کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
He was killed when his parachute malfunctioned. بخاطر اینکه چترش کار نکرد [عیب فنی داشت] او [مرد] کشته شد.
He bought them expensive presents, out of guilt. او [مرد] بخاطر احساس گناهش برای آنها هدیه گران بها خرید.
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
to boondoggle [American English] پول و وقت تلف کردن [برای پروژه ای با سرمایه دولت بخاطر انگیزه سیاسی]
He has grown into a man . برای خودش مردی شده ( بزرگ شده )
insitu واقع در جای طبیعی خودش در جای خود
latchkey kid [colloquial] [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
I worked ten hours a day this week and my boss bit my head off for not doing my share of the work! من این هفته روزی ده ساعت کار کردم، اما رئیسم بخاطر کم کاری توبیخم کرد!
latchkey child [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
peripheral که به سیستم کامپیوتری اصلی متصل است . 2-هر وسیلهای که امکان ارتباط بین سیستم و خودش را فراهم کند ولی توسط سیستم اجرا نمیشود
under lease وقتی مستاجر اصلی ملک برای مدتی کمتر از مدت باقیمانده اجاره خودش ملک را اجاره دهد
She is the one who has done . It is her own doing کار کار خودش است
For Gods sake!For heavens sake. بخاطر خدا ( برای خاطر خدا )
externals که به کامپیوتر اصلی وصل است . 2-هر وسیلهای که ارتباطات بین کامپیوتر و خودش را ممکن می سازد ولی مستقیماگ توسط کامپیوتر اصلی پردازش نمیشود
external که به کامپیوتر اصلی وصل است . 2-هر وسیلهای که ارتباطات بین کامپیوتر و خودش را ممکن می سازد ولی مستقیماگ توسط کامپیوتر اصلی پردازش نمیشود
privacy قانونی که کاربران غیر محغاز نمیتوانند درباره افراد خصوصی از پایگاه داده ها داده دریافت کنند یا هر شخص فقط میتواند اطلاعات مربوط به خودش را در پایگاه داده بداند
lool لول [تارهای نامتقارن] [این حالت بخاطر قرار گرفتن پود بین تارها بوجود آمده و در حقیقت نشان دهنده اختلاف سطح تارها با یکدیگر است.]
to blame somebody for something کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه]
it has escaped my remembrance در یاد ندارم بخاطر ندارم
geometric design طرح هندسی [این طرح در ابتدا بخاطر ذهنی بافی و سهولت بیشتر در بافت، بین عشایر و روستاها شهرت یافت. ولی امروزه هم به صورت ساده گذشته و هم بصورت پیچیده بین بافندگان استفاده می شود.]
autotelic هنر بخاطر هنر
corn-rowing [grinning] راه راه شدن پرزها بخاطر رفت و شد زیاد روی فرش که پرزها بصورت شیارهای باریک در جهت عمود با ترافیک روی فرش قرار می گیرند
grinning [cornrowing] [راه راه شدن پرزها بخاطر رفت و شد زیاد روی فرش که پرزها بصورت شیارهای باریک در جهت عمود با ترافیک روی فرش قرار می گیرند.]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com