Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
because of
[for]
medical reasons
بخاطر دلایل پزشکی
Other Matches
security reasons
دلایل امنیتی
reasons of safety
دلایل امنیتی
wherefores
دلایل - علل
an infinity of reasons
دلایل بی شمار
symbolically
مط العه دلایل و عقاید
symbolic
مط العه دلایل و عقاید
for reasons of safety
به خاطر دلایل امنیتی
for security reasons
به خاطر دلایل امنیتی
logic
دانش تفکرات و دلایل
argumentum
یک سلسله دلایل قابل قبول
to cut the ground from under a person's
دلایل کسی را خنثی کردن
professional service
تیمهای متخصص پزشکی قسمتهای تخصصی پزشکی
premedical
دوره مقدماتی پزشکی وابسته به پیش پزشکی
hack
تجزیه کردن سیستم کامپیوتری به دلایل غیرقانونی
hacked
تجزیه کردن سیستم کامپیوتری به دلایل غیرقانونی
hacks
تجزیه کردن سیستم کامپیوتری به دلایل غیرقانونی
attachment
توقیف و ضبط شخص یا مال به دلایل قانونی ضمیمه
otorhinolaryngology
پزشکی گوش و حلق و بینی
[پزشکی]
ENT medicine
پزشکی گوش و حلق و بینی
[پزشکی]
backtracks
برگشت در لیست پردازش ها با شروع از هدف و رسیدن به دلایل و اثباتها
backtracked
برگشت در لیست پردازش ها با شروع از هدف و رسیدن به دلایل و اثباتها
backtrack
برگشت در لیست پردازش ها با شروع از هدف و رسیدن به دلایل و اثباتها
machines
یری را تقلید می کنند و حاوی دلایل اولیه و سایر خصوصیات انسان هستند
machine
یری را تقلید می کنند و حاوی دلایل اولیه و سایر خصوصیات انسان هستند
machined
یری را تقلید می کنند و حاوی دلایل اولیه و سایر خصوصیات انسان هستند
malfunction
تابع نرم افزاری برای یافتن کمک کردن به تشخیص دلایل خطا یا اشتباه
malfunctioned
تابع نرم افزاری برای یافتن کمک کردن به تشخیص دلایل خطا یا اشتباه
malfunctions
تابع نرم افزاری برای یافتن کمک کردن به تشخیص دلایل خطا یا اشتباه
prolixity
بی ربط یاغیرلازم در اقرارنامه یااستشهادیه که ممکن است انرا از عداد دلایل خواهان خارج کند
diagnostic
محل و دلایل خطا نرم افزاری یا مشکل سخت افزاری
habeas corpus
حکم توقیف از طرف دادگاه باذکر دلایل توقیف
AI
طراحی و پیشبرد برنامههای کامپیوتری که از هوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید می کنند و شامل دلایل ابتدایی و سایر خصوصیات بشری هستند
through
بخاطر
in so far
<adv.>
بخاطر همین
for this reason
<adv.>
بخاطر همین
in this sense
<adv.>
بخاطر همین
for good's sake
بخاطر خدا
as a result
<adv.>
بخاطر همین
thus
[therefore]
<adv.>
بخاطر همین
therefore
<adv.>
بخاطر همین
whereby
<adv.>
بخاطر همین
in this way
<adv.>
بخاطر همین
hence
<adv.>
بخاطر همین
consequently
<adv.>
بخاطر همین
as a consequence
<adv.>
بخاطر همین
by implication
<adv.>
بخاطر همین
in consequence
<adv.>
بخاطر همین
in this manner
<adv.>
بخاطر همین
as a result of this
<adv.>
بخاطر همین
for that reason
<adv.>
بخاطر همین
to call to remembrance
بخاطر اوردن
in this vein
<adv.>
بخاطر همین
in this wise
<adv.>
بخاطر همین
to have in remembrance
بخاطر داشتن
insofar
<adv.>
بخاطر همین
pro
برای بخاطر
pro-
برای بخاطر
learn by heart
بخاطر سپردن
memorise
[British]
بخاطر سپردن
memorised
بخاطر سپردن
memorises
بخاطر سپردن
memorising
بخاطر سپردن
memorizing
بخاطر سپردن
memorize
بخاطر سپردن
thru
بخاطر بواسطه
memorized
بخاطر سپردن
call to mind
بخاطر اوردن
in this respect
<adv.>
بخاطر همین
by impl
<adv.>
بخاطر همین
only
فقط بخاطر
memorizes
بخاطر سپردن
learn by rote
بخاطر سپردن
in his own name
بخاطر خودش
artificial intelligence
طراحی برنامههای کامپیوتری که ازهوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید میکند و ارائه کننده دلایل پایه و خصوصیات انسان است
intelligence
طراحی برنامههای کامپیوتری که ازهوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید میکند و ارائه کننده دلایل پایه و خصوصیات انسان است
pollution tax
مالیات بخاطر الودگی
a guilty conscience
[about]
وجدان با گناه
[بخاطر]
To memorize something. To commit somthing to memory.
چیزی را بخاطر سپردن
wherefore
بچه دلیل بخاطر چه
hold a grudge
<idiom>
کسی را بخاطر کاری نبخشیدن
He helped me for my fathers sake.
بخاطر پدرم به من کمک کنید
wanted
[for]
[کسی را قانونی]
خواستن
[بخاطر]
to act in somebody's name
بخاطر کسی عمل کردن
to fear
[for]
ترس داشتن
[بخاطر یا برای]
anxiously
[about]
or
[for]
<adv.>
بطورنگران
[مشتاقانه ]
[بخاطر]
یا
[برای]
To memorize. to learn by heart.
حفظ کردن ( بخاطر سپردن )
call-ups
شیپور احضار بخاطر اوردن
call-up
شیپور احضار بخاطر اوردن
remember
یاد اوردن بخاطر داشتن
foy
سوری که بخاطر مسافرت میدهند
he had need remember
بایستی بخاطر داشته باشید
remembered
یاد اوردن بخاطر داشتن
remembers
یاد اوردن بخاطر داشتن
notations
بخاطر سپاری حاشیه نویسی
call up
شیپور احضار بخاطر اوردن
notation
بخاطر سپاری حاشیه نویسی
She married for love ,not for money .
بخاطر عشق ازدواج کردنه پول
wooler
جانوری که بخاطر پشمش پرورش مییابد
They are famed for their courage.
بخاطر شجاعت وجسارتشان شهرت دارند
take something into account
<idiom>
بخاطر آوردن وتصمیم گیری کردن
buddy system
شناگران بخاطر ایمنی دو نفره کردن
to execute somebody for something
کسی را بخاطر چیزی اعدام کردن
to be out of action
[because of injury]
غیر فعال شدن
[بخاطر آسیب]
[ورزش]
to send things flying
[بخاطر ضربه]
به اطراف در هوا پراکنده شدن
to go and lose
بخاطر غفلت از دست دادن
[اصطلاح روزمره]
to be tied up in something
دست کسی بند بودن
[بخاطر چیزی]
to report to the police
خود را به پلیس معرفی کردن
[بخاطر خلافی]
to beg somebody for something
دست به دامن کسی شدن
[بخاطر چیزی]
rack one's brains
<idiom>
سخت فکر کردن یاچیزی را بخاطر آوردن
misremember
غلط واشتباه بخاطر اوردن فراموش کردن
to beg of somebody
دست به دامن کسی شدن
[بخاطر چیزی]
Don't get annoyed at this!
بخاطر این دلخور نشو !
[اوقاتت تلخ نشود!]
to lose sleep over something
[someone]
<idiom>
بخاطر چیزی
[کسی]
نگران بودن ا
[صطلاح روزمره]
set down
معلق ساختن سوارکار یا راننده ارابه بخاطر خطا
to lose sleep over something
[someone]
<idiom>
بخاطر چیزی
[کسی]
دلواپس بودن
[صطلاح روزمره]
let point
امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
Many thanks for the sympathy shown to us
[on the passing of our father]
.
خیلی سپاسگذارم برای همدردی شما
[بخاطر فوت پدرمان]
.
latchkey child
[کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
aeromedical unit
یکان تخلیه پزشکی هوایی یکان مسئول تخلیه پزشکی
He bought them expensive presents, out of guilt.
او
[مرد]
بخاطر احساس گناهش برای آنها هدیه گران بها خرید.
He was killed when his parachute malfunctioned.
بخاطر اینکه چترش کار نکرد
[عیب فنی داشت]
او
[مرد]
کشته شد.
to boondoggle
[American English]
پول و وقت تلف کردن
[برای پروژه ای با سرمایه دولت بخاطر انگیزه سیاسی]
I worked ten hours a day this week and my boss bit my head off for not doing my share of the work!
من این هفته روزی ده ساعت کار کردم، اما رئیسم بخاطر کم کاری توبیخم کرد!
latchkey kid
[colloquial]
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
latchkey child
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
to esteem somebody or something
[for something]
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
For Gods sake!For heavens sake.
بخاطر خدا ( برای خاطر خدا )
medico
پزشکی
medic
پزشکی
natural philosophy
پزشکی
medicines
پزشکی
leech craft
پزشکی
medicine
پزشکی
doctorhood
پزشکی
medical profession
پزشکی
medical
پزشکی
doctoral
پزشکی
lool
لول
[تارهای نامتقارن]
[این حالت بخاطر قرار گرفتن پود بین تارها بوجود آمده و در حقیقت نشان دهنده اختلاف سطح تارها با یکدیگر است.]
to blame somebody for something
کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی
[اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن]
[جرم یا گناه]
it has escaped my remembrance
در یاد ندارم بخاطر ندارم
rubeola
{sg}
سرخک
[پزشکی]
lockjaw
کزاز
[پزشکی]
ophthalmitis
گل مژه
[پزشکی]
tetanus
کزاز
[پزشکی]
catalepsy
کزاز
[پزشکی]
hair loss
ریزش مو
[پزشکی]
brachio
<prefix>
بازویی
[پزشکی]
scarlet
مخملک
[پزشکی]
scarlet fever
مخملک
[پزشکی]
morbilli
{sg}
سرخک
[پزشکی]
measles
سرخک
[پزشکی]
three-day measles
سرخجه
[پزشکی]
German measles
سرخجه
[پزشکی]
rubella
{sg}
سرخجه
[پزشکی]
stethoscope
گوشی پزشکی
osteoporosis
استئوپروز
[پزشکی]
oncology
آنکولوژی
[پزشکی ]
fast heart beat
تندتپشی
[پزشکی]
tachyrhythmia
تندتپشی
[پزشکی]
halitosis
هالیتوز
[پزشکی]
bad breath
هالیتوز
[پزشکی]
fetor oris
هالیتوز
[پزشکی]
dry mouth
زروستومی
[پزشکی]
dry mouth syndrome
زروستومی
[پزشکی]
xerostomia
زروستومی
[پزشکی]
tachycardia
تندتپشی
[پزشکی]
monitor
پایش
[پزشکی ]
defibrillator
دفیبریلاتور
[پزشکی]
immune defect
نقص ایمنی
[پزشکی]
immunodeficiency
نقص ایمنی
[پزشکی]
syringe
سرنگ
[پزشکی]
syringe
آبکنک
[پزشکی]
vaccine
واکسن
[پزشکی]
cyst
کیست
[پزشکی]
defibrillator
تارلرزه بر
[پزشکی]
allergy
آلرژی
[پزشکی]
allergy
حساسیت
[پزشکی]
cysts
کیست ها
[پزشکی]
red measles
سرخک
[پزشکی]
hair loss
آلوپسی
[پزشکی]
alopecia
آلوپسی
[پزشکی]
baldness
آلوپسی
[پزشکی]
lopecia
آلوپسی
[پزشکی]
loss of hair
آلوپسی
[پزشکی]
cephalgia
سردرد
[پزشکی]
cephalea
سردرد
[پزشکی]
headache
سردرد
[پزشکی]
headache
{sg}
سردرد
[پزشکی]
loss of hair
ریزش مو
[پزشکی]
lopecia
ریزش مو
[پزشکی]
mumps
اوریون
[پزشکی]
epidemic parotitis
اوریون
[پزشکی]
alopecia
ریزش مو
[پزشکی]
baldness
ریزش مو
[پزشکی]
headaches
سردرد
[پزشکی]
back pain
کمردرد
[پزشکی]
back pain
{sg}
کمردرد
[پزشکی]
dandruff
{sg}
شوره سر
[پزشکی]
scurf
شوره سر
[پزشکی]
stomach upset
دل درد
[پزشکی]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com