English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (22 milliseconds)
English Persian
to permit oneself بخود اجازه دادن
Other Matches
self importance دادن بخود
monopolising بخود انحصار دادن
to summon up courage جرات بخود دادن
lay out oneself بخود زحمت دادن
monopolises بخود انحصار دادن
to stint oneself تنگی بخود دادن
monopolised بخود انحصار دادن
to take the sun افتاب بخود دادن
screw up one's courage جرات بخود دادن
monopolize بخود انحصار دادن
to be moped بخود راه دادن
monopolized بخود انحصار دادن
to f. oneself بخود دلخوشی دادن
monopolizing بخود انحصار دادن
monopolizes بخود انحصار دادن
To give way to doubt. To waver. بخود تردید راه دادن
to buck up فرزشدن نیرویاجرات بخود دادن
To give way to gloomy thoughts . فکرهای بد بخود راه دادن
intervert بخود اختصاص دادن برگرداندن
to put on frills سیمای ساختگی بخود دادن بادکردن
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
appropriation قصدتملک و بخود اختصاص دادن مال مسروقه
lets اجازه دادن
to allow اجازه دادن
letting اجازه دادن
let اجازه دادن
grant اجازه دادن
allow اجازه دادن
permit اجازه دادن
permits اجازه دادن
permitting اجازه دادن
have it <idiom> اجازه دادن
suffers اجازه دادن
authorizing اجازه دادن
grant اجازه دادن
allowances اجازه دادن
granted اجازه دادن
authorising اجازه دادن
authorize اجازه دادن
take in <idiom> اجازه دادن
grants اجازه دادن
authorizes اجازه دادن
go through <idiom> اجازه دادن
authorises اجازه دادن
allowance اجازه دادن
suffered اجازه دادن
lincense or cence اجازه دادن
suffer اجازه دادن
to admit of اجازه دادن
entered اجازه دخول دادن
allow اجازه دادن ستودن
enter اجازه دخول دادن
allowing اجازه دادن ستودن
license اجازه رفتن دادن
keep someone on <idiom> اجازه همکاری دادن
allows اجازه دادن ستودن
let in اجازه دخول دادن
enters اجازه دخول دادن
licensing اجازه رفتن دادن
give out <idiom> اجازه فرار دادن
let someone through اجازه ورود دادن
let by اجازه رد شدن دادن
keep the home fires burning <idiom> اجازه ادامه دادن
keep the ball rolling <idiom> اجازه فعالیت دادن
licenses اجازه رفتن دادن
licences اجازه رفتن دادن
authorisations اختیاردادن اجازه دادن
authorization اختیاردادن اجازه دادن
to let in اجازه دخول دادن
licence اجازه رفتن دادن
thole گذاردن اجازه دادن
to put oa a semblance of anger سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
to license a play اجازه نمایش داستانی را دادن
let out اجازه بیرون امدن دادن
give oneself up to <idiom> اجازه خوشی را به کسی دادن
lincense اجازه یا پروانه یا امتیاز دادن به
to give a اجازه حضوردادن گوش دادن
to license a book اجازه چاپ کتابی را دادن
to permit somebody something به کسی اجازه چیزی را دادن
take on <idiom> استخدام کردن،اجازه دادن
authorizes اجازه دادن برای انجام کاری
franker اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
authorises اجازه دادن برای انجام کاری
to let out اجازه برون امدن دادن اشکارساختن
authorize اجازه دادن برای انجام کاری
give free rein to <idiom> اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
franks اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
to let it get to that point اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد
authorising اجازه دادن برای انجام کاری
franking اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
franked اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
authorizing اجازه دادن برای انجام کاری
frank اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
to empower somebody to participate به کسی اجازه شرکت کردن دادن
frankest اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
authorizes اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorises اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
graceful degradation اجازه دادن به بخشهایی از سیستم برای کار کردن پس از خرابی یک بخش
finder واسط کاربر گرافیکی به Macintosh اجازه دادن به کابر به مشاهده فایل ها و شروع برنامههای کاربردی با استفاده از Mouse
flowchart صفحه پلاستیکی با نشانههای بریده شده موقت برای اجازه دادن به نشانه ها تا به آسانی و به سرعت رسم شوند
flow diagram صفحه پلاستیکی با نشانههای بریده شده موقت برای اجازه دادن به نشانه ها تا به آسانی و به سرعت رسم شوند
conferencing اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
electronic cottage مفهوم اجازه دادن به کارگران برای اینکه در خانه بمانند و کارها را توسط بکارگیری ترمینالهای کامپیوتر که به یک دفترمرکزی متصل میباشد انجام دهند
flat برنامه پایگاه داده که به دادههای رابط های اجازه نمیدهند. و فقط اجازه ذخیره داده در یک فایل میدهد
flattest برنامه پایگاه داده که به دادههای رابط های اجازه نمیدهند. و فقط اجازه ذخیره داده در یک فایل میدهد
exquatur اجازه اقدام دادن به کنسول منظور اجازهای است که به کنسول داده میشود تا به وفایف خود عمل کند
clearance اجازه ترخیص اجازه نامه
emulation رفتار یک چاپگر یا کامپیوتر که دقیقاگ مشابه دیگری باشد و به برنامههای مشابه اجازه اجرا و به دادههای مشابه اجازه پردازش می دهند
c استفاده از سیستم کامپیوتری برای اجازه دادن به کاربران برای ارسال و دریافت پیام از سایر کاربران
prior admission اجازه پرواز قبلی هوایی اجازه عبور قبلی
self respect احترام بخود
self trust اعتماد بخود
self dependent متکی بخود
self relative نسبت بخود
spontaneous خود بخود
introspect بخود برگشتن
assumable بخود گرفتنی
self pity ترحم بخود
self-pity ترحم بخود
self confident مطمئن بخود
self congratulation تبریک بخود
self dramatization بخود بندی
arrogation بخود بستن
self consequence اهمیت بخود
self exaltation بخود بالیدن
aplomb اطمینان بخود
playact بخود بستن
assume بخود گرفتن
feign بخود بستن
self help کمک بخود
dissemble بخود بستن
sham بخود بستن
to imbrue with blood بخود اغشتن
to imbrue in blood بخود اغشتن
assumed بخود بسته
by it self خود بخود
spohnge بخود کشیدن
to remember oneself بخود امدن
assumes بخود گرفتن
self-help کمک بخود
preens بخود بالیدن
to suck in بخود کشیدن
preened بخود بالیدن
bethink بخود امدن
he was restored to reason بخود امد
preening بخود بالیدن
preen بخود بالیدن
substantive متکی بخود
pretend بخود بستن
narcissism عشق بخود
muster up your courage جرات بخود بدهید
abiogenesis تولید خود بخود
self subsistence اعاشه خود بخود
delusion of reference هذیان بخود بستن
assumed بخود گرفته عاریتی
lion skin دلیری بخود بسته
to be convulsed with laughter از خنده بخود پیچیدن
self rewarding پاداش دهنده بخود
appropriator بخود اختصاص دهنده
diffidently با نداشتن اعتماد بخود
to stand on one's own legs متکی بخود بودن
autoplasty پیوند از خود بخود
self divison تقسیم خود بخود
strike an attitude حالتی بخود گرفتن
self fertility لقاح خود بخود
self fruitful بخود بخودگرده افشان
self activity فعالیت خود بخود
self charging خود بخود پر شونده
self slayer مبادرت کننده بخود کشی
attitudinize حالت خاصی بخود گرفتن
self rising خود بخود بلند شونده
arrogate غصب کردن بخود بستن
self registering خود بخود ثبت کننده
to overstrain oneself زیاد بخود فشار اوردن
pretendedly بطور ساختگی یا بخود بسته
autolysis هضم یا گوارش خود بخود
self formed خود بخود تشکیل شده
self regulating خود بخود تنظیم شونده
self tightening خود بخود تنگ شونده
self insured خود بخود بیمه شده
materialised صورت خارجی بخود گرفتن
introspect بخود امدن درخود فرورفتن
pretend بخود بستن دعوی کردن
pretending بخود بستن دعوی کردن
pretends بخود بستن دعوی کردن
feigns بخود بستن جعل کردن
assume بخود بستن وانمود کردن
feign بخود بستن جعل کردن
to rally one dispersed نیروی تازه بخود دادان
assumes بخود بستن وانمود کردن
materialises صورت خارجی بخود گرفتن
materialized صورت خارجی بخود گرفتن
self moved دارای حرکت خود بخود
self lubricating خود بخود نرم شونده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com