English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (35 milliseconds)
English Persian
pretend بخود بستن دعوی کردن
pretending بخود بستن دعوی کردن
pretends بخود بستن دعوی کردن
Other Matches
arrogate غصب کردن بخود بستن
assume بخود بستن وانمود کردن
feign بخود بستن جعل کردن
feigns بخود بستن جعل کردن
assumes بخود بستن وانمود کردن
sham بخود بستن
dissemble بخود بستن
playact بخود بستن
pretend بخود بستن
feign بخود بستن
arrogation بخود بستن
delusion of reference هذیان بخود بستن
pretending دعوی یاادعا کردن اقامه دعوی کردن
pretends دعوی یاادعا کردن اقامه دعوی کردن
pretend دعوی یاادعا کردن اقامه دعوی کردن
refocillate تجدید حیات کردن بخود اوردن
restitution of conjugal rights دعوی الزام شوهر به مراجعت به خانه دعوی الزام به ایفاء وفایف زناشویی
quarrelling دعوی کردن
quarrel دعوی کردن
sue دعوی کردن
set up claim to دعوی کردن
quarreling دعوی کردن
sued دعوی کردن
quarrelled دعوی کردن
sues دعوی کردن
suing دعوی کردن
quarreled دعوی کردن
quarrels دعوی کردن
go to law اقامه دعوی کردن دادخواهی کردن عارض شدن
stet processus گزارش اصلاحی تنظیم کردن ترک دعوی کردن
quarrelling دعوی کردن منازعه
quarrelled دعوی کردن منازعه
lodge a complaint اقامه دعوی کردن
quarreled دعوی کردن منازعه
litigates طرح دعوی کردن
quarrels دعوی کردن منازعه
litigating طرح دعوی کردن
litigate طرح دعوی کردن
subduct ترک دعوی کردن
quarrel دعوی کردن منازعه
quarreling دعوی کردن منازعه
litigated طرح دعوی کردن
disclaim ترک دعوی کردن
relinquish a claim ترک دعوی کردن
traversing تکذیب کردن دعوی
disclaiming ترک دعوی کردن
traverses تکذیب کردن دعوی
traversed تکذیب کردن دعوی
traverse تکذیب کردن دعوی
relinquishes ترک دعوی کردن
to go [fall] together by the ears [outdated] <idiom> شروع به دعوی کردن
disaffirm ترک دعوی کردن
relinquish ترک دعوی کردن
disclaims ترک دعوی کردن
pretend to دعوی یا ادعا کردن
relinquished ترک دعوی کردن
disclaimed ترک دعوی کردن
to pretend to wisdom دعوی عقل یا حکمت کردن
dismissal عزل مختومه کردن دعوی
dismissals عزل مختومه کردن دعوی
litigating دعوی کردن مورد اعتراض قراردادن
bring a suit against a person اقامه دعوی علیه کسی کردن
bring an action against someone علیه کسی اقامه دعوی کردن
lodge a complaint against someone علیه کسی اقامه دعوی کردن
litigate دعوی کردن مورد اعتراض قراردادن
litigated دعوی کردن مورد اعتراض قراردادن
to start quarrelling <idiom> شروع به دعوی کردن [اصطلاح روزمره]
litigates دعوی کردن مورد اعتراض قراردادن
redundancies در دفاع دعوی از مسائل خارجی استفاده کردن
redundancy در دفاع دعوی از مسائل خارجی استفاده کردن
process جریان دعوی از مجرای قانون تعقیب کردن
processes جریان دعوی از مجرای قانون تعقیب کردن
to square up خود را آماده کردن [برای دعوی یا حمله]
disaffirm دعوی سابق را به صلح ختم کردن نقض احکام صادره از دادگاهها
attach 1-بستن یا متصل کردن 2-وصل کردن یک گره یا ورود به یک سرور در شبکه
attaching 1-بستن یا متصل کردن 2-وصل کردن یک گره یا ورود به یک سرور در شبکه
attaches 1-بستن یا متصل کردن 2-وصل کردن یک گره یا ورود به یک سرور در شبکه
dog down بستن و جذم کردن درب محکم کردن درپوش اشیاء
contract مخفف کردن مقاطعه کردن قرارداد بستن
bound خیز محدود کردن مقید کردن بستن
mach hold بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
trover دعوی مطالبه قیمت مال مغصوب دعوی مطالبه قیمت مال مورد استفاده بلاجهت
assessed تعیین کردن بستن
bindings صحافی کردن به هم بستن
binding صحافی کردن به هم بستن
assess تعیین کردن بستن
shut off قطع کردن بستن
assesses تعیین کردن بستن
turn off <idiom> بستن ،خاموش کردن
steek بستن سجاف کردن
assessing تعیین کردن بستن
blocks بستن مسدود کردن
blocked بستن مسدود کردن
block بستن مسدود کردن
astringe جمع کردن بستن
compounding a felony سازش کردن در دعوی ناشی از جنایت با پرداخت مبلغی به عنوان غرامت به مجنی علیه یا قائم مقام او
to lay on بستن مالیات تحمیل کردن
stamp نقش بستن منقوش کردن
to bar apatn بستن و مسدود کردن راه
stipulating پیمان بستن تصریح کردن
To turn the tap on (off). شیر آب را باز کردن ( بستن )
seals مهر و موم کردن بستن
cincture احاطه کردن کمرچیزی را بستن
stamps نقش بستن منقوش کردن
decamp رخت بر بستن کوچ کردن
stipulates پیمان بستن تصریح کردن
string مربی خم کردن کمان و بستن زه
to form a notion اندیشه کردن خیال بستن
stipulate پیمان بستن تصریح کردن
decamps رخت بر بستن کوچ کردن
decamping رخت بر بستن کوچ کردن
decamped رخت بر بستن کوچ کردن
wattle نرده گذاری کردن بستن
seal مهر و موم کردن بستن
set بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
shunted موازی کردن بستن بسته شدن
shunts موازی کردن بستن بسته شدن
gags پوزه بند بستن محدود کردن
gagging پوزه بند بستن محدود کردن
gag پوزه بند بستن محدود کردن
sets بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
setting up بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
lace بندکفش را بستن یراق دوزی کردن
laces بندکفش را بستن یراق دوزی کردن
seel چشم خود را بستن کور کردن
shunt موازی کردن بستن بسته شدن
trussed بهم بستن بادبان را جمع کردن
levied مالیات بستن بر جمع اوری کردن
truss بهم بستن بادبان را جمع کردن
trusses بهم بستن بادبان را جمع کردن
levying مالیات بستن بر جمع اوری کردن
levy مالیات بستن بر جمع اوری کردن
levies مالیات بستن بر جمع اوری کردن
trussing بهم بستن بادبان را جمع کردن
gagged پوزه بند بستن محدود کردن
to occlude بستن [جلو چیزی راگرفتن ] [مسدود کردن]
buckles باسگک بستن دست وپنجه نرم کردن
buckled باسگک بستن دست وپنجه نرم کردن
shut off <idiom> بستن شیرآب یا خاموش کردن کلید برق
lacevi بستن با بند سفت کردن حاشیه دارکردن
buckle باسگک بستن دست وپنجه نرم کردن
To be out to do some thing . کمر همت بستن ( کمر انجام کاری را بستن )
assembly بستن و سوار کردن قطعات اسلحه اجتماع یکانها
narcissism عشق بخود
assumable بخود گرفتنی
assume بخود گرفتن
self respect احترام بخود
self confident مطمئن بخود
self dramatization بخود بندی
self exaltation بخود بالیدن
he was restored to reason بخود امد
self consequence اهمیت بخود
self dependent متکی بخود
self-help کمک بخود
self trust اعتماد بخود
self pity ترحم بخود
self-pity ترحم بخود
self congratulation تبریک بخود
spontaneous خود بخود
self importance دادن بخود
self help کمک بخود
self relative نسبت بخود
assumes بخود گرفتن
preen بخود بالیدن
assumed بخود بسته
to imbrue with blood بخود اغشتن
by it self خود بخود
to remember oneself بخود امدن
spohnge بخود کشیدن
preens بخود بالیدن
preening بخود بالیدن
substantive متکی بخود
aplomb اطمینان بخود
preened بخود بالیدن
to imbrue in blood بخود اغشتن
introspect بخود برگشتن
to suck in بخود کشیدن
bethink بخود امدن
pleadings افهارات طرفین دعوی صورت افهارات طرفین دعوی
self divison تقسیم خود بخود
to stand on one's own legs متکی بخود بودن
to permit oneself بخود اجازه دادن
self fertility لقاح خود بخود
muster up your courage جرات بخود بدهید
self rewarding پاداش دهنده بخود
to take the sun افتاب بخود دادن
self subsistence اعاشه خود بخود
to be convulsed with laughter از خنده بخود پیچیدن
self fruitful بخود بخودگرده افشان
diffidently با نداشتن اعتماد بخود
to be moped بخود راه دادن
abiogenesis تولید خود بخود
to stint oneself تنگی بخود دادن
monopolize بخود انحصار دادن
monopolizes بخود انحصار دادن
monopolised بخود انحصار دادن
appropriator بخود اختصاص دهنده
monopolized بخود انحصار دادن
lion skin دلیری بخود بسته
self activity فعالیت خود بخود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com