English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (36 milliseconds)
English Persian
assume بخود بستن وانمود کردن
assumes بخود بستن وانمود کردن
Other Matches
pretending بخود بستن دعوی کردن
pretend بخود بستن دعوی کردن
feign بخود بستن جعل کردن
feigns بخود بستن جعل کردن
arrogate غصب کردن بخود بستن
pretends بخود بستن دعوی کردن
sham بخود بستن
dissemble بخود بستن
playact بخود بستن
arrogation بخود بستن
feign بخود بستن
pretend بخود بستن
delusion of reference هذیان بخود بستن
sham وانمود کردن
pretends وانمود کردن
play-act وانمود کردن
shams وانمود کردن
simulating وانمود کردن
simulates وانمود کردن
feigns وانمود کردن
feign وانمود کردن
play-acts وانمود کردن
let on <idiom> وانمود کردن
simulate وانمود کردن
play-acting وانمود کردن
make believe <idiom> وانمود کردن
to make believe وانمود کردن
pretend وانمود کردن
feign وانمود کردن
pretending وانمود کردن
possum وانمود کردن
play at وانمود کردن
possums وانمود کردن
dissemble وانمود کردن
sham وانمود کردن
pretend وانمود کردن
lead on وانمود کردن
simulafe وانمود کردن
play-acted وانمود کردن
put on وانمود کردن بکارانداختن
simulating وانمود سازی کردن
to set up for...... خود را..........وانمود کردن
simulate وانمود سازی کردن
simulates وانمود سازی کردن
simulates تقلید نشان دادن وانمود کردن
simulate تقلید نشان دادن وانمود کردن
simulating تقلید نشان دادن وانمود کردن
heroize خود را پهلوان وانمود کردن قهرمان وپهلوان وانمودکردن
refocillate تجدید حیات کردن بخود اوردن
represented نمایندگی کردن وانمود کردن
represent نمایندگی کردن وانمود کردن
represents نمایندگی کردن وانمود کردن
attach 1-بستن یا متصل کردن 2-وصل کردن یک گره یا ورود به یک سرور در شبکه
attaches 1-بستن یا متصل کردن 2-وصل کردن یک گره یا ورود به یک سرور در شبکه
attaching 1-بستن یا متصل کردن 2-وصل کردن یک گره یا ورود به یک سرور در شبکه
dog down بستن و جذم کردن درب محکم کردن درپوش اشیاء
bound خیز محدود کردن مقید کردن بستن
contract مخفف کردن مقاطعه کردن قرارداد بستن
mach hold بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
blocks بستن مسدود کردن
binding صحافی کردن به هم بستن
turn off <idiom> بستن ،خاموش کردن
blocked بستن مسدود کردن
assessed تعیین کردن بستن
assess تعیین کردن بستن
shut off قطع کردن بستن
assessing تعیین کردن بستن
block بستن مسدود کردن
astringe جمع کردن بستن
steek بستن سجاف کردن
assesses تعیین کردن بستن
bindings صحافی کردن به هم بستن
feinting وانمود
affectation وانمود
feints وانمود
pretension وانمود
feigning وانمود
faking وانمود
pretenders وانمود گر
posers وانمود کن
affectations وانمود
feinted وانمود
pretenses وانمود
dissimulation وانمود
pretences وانمود
make believe وانمود
pretence وانمود
pretensions وانمود
poseur وانمود کن
make-believe وانمود
poseurs وانمود کن
feint وانمود
fakery وانمود
poser وانمود کن
pretender وانمود گر
To turn the tap on (off). شیر آب را باز کردن ( بستن )
stipulating پیمان بستن تصریح کردن
to lay on بستن مالیات تحمیل کردن
seals مهر و موم کردن بستن
wattle نرده گذاری کردن بستن
cincture احاطه کردن کمرچیزی را بستن
stamps نقش بستن منقوش کردن
to form a notion اندیشه کردن خیال بستن
stipulates پیمان بستن تصریح کردن
decamping رخت بر بستن کوچ کردن
decamped رخت بر بستن کوچ کردن
to bar apatn بستن و مسدود کردن راه
seal مهر و موم کردن بستن
stipulate پیمان بستن تصریح کردن
decamp رخت بر بستن کوچ کردن
decamps رخت بر بستن کوچ کردن
string مربی خم کردن کمان و بستن زه
stamp نقش بستن منقوش کردن
seemed وانمود شدن
factitious وانمود کننده
simulations وانمود تظاهر
simulation وانمود تظاهر
simular وانمود کننده
affecter وانمود کننده
seems وانمود شدن
seem وانمود شدن
shunt موازی کردن بستن بسته شدن
levied مالیات بستن بر جمع اوری کردن
gags پوزه بند بستن محدود کردن
gagging پوزه بند بستن محدود کردن
trusses بهم بستن بادبان را جمع کردن
trussing بهم بستن بادبان را جمع کردن
trussed بهم بستن بادبان را جمع کردن
laces بندکفش را بستن یراق دوزی کردن
lace بندکفش را بستن یراق دوزی کردن
setting up بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
set بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
gag پوزه بند بستن محدود کردن
gagged پوزه بند بستن محدود کردن
truss بهم بستن بادبان را جمع کردن
levies مالیات بستن بر جمع اوری کردن
sets بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
shunted موازی کردن بستن بسته شدن
levying مالیات بستن بر جمع اوری کردن
shunts موازی کردن بستن بسته شدن
seel چشم خود را بستن کور کردن
levy مالیات بستن بر جمع اوری کردن
simulator دستگاه وانمود ساز
simulators دستگاه وانمود ساز
lacevi بستن با بند سفت کردن حاشیه دارکردن
buckle باسگک بستن دست وپنجه نرم کردن
buckles باسگک بستن دست وپنجه نرم کردن
shut off <idiom> بستن شیرآب یا خاموش کردن کلید برق
buckled باسگک بستن دست وپنجه نرم کردن
to occlude بستن [جلو چیزی راگرفتن ] [مسدود کردن]
To be out to do some thing . کمر همت بستن ( کمر انجام کاری را بستن )
assembly بستن و سوار کردن قطعات اسلحه اجتماع یکانها
he pretended to be asleep چنین وانمود کرد که خواب است
Dont sidetrack the issue. خودت را به کوچه علی چپ نزن ( وانمود به ندانستن )
self importance دادن بخود
spontaneous خود بخود
preens بخود بالیدن
introspect بخود برگشتن
self respect احترام بخود
self confident مطمئن بخود
preening بخود بالیدن
self help کمک بخود
to imbrue in blood بخود اغشتن
self dependent متکی بخود
bethink بخود امدن
self congratulation تبریک بخود
self exaltation بخود بالیدن
self consequence اهمیت بخود
self dramatization بخود بندی
by it self خود بخود
assume بخود گرفتن
to imbrue with blood بخود اغشتن
substantive متکی بخود
preen بخود بالیدن
he was restored to reason بخود امد
assumes بخود گرفتن
assumable بخود گرفتنی
to remember oneself بخود امدن
self trust اعتماد بخود
preened بخود بالیدن
assumed بخود بسته
spohnge بخود کشیدن
to suck in بخود کشیدن
self relative نسبت بخود
narcissism عشق بخود
self pity ترحم بخود
aplomb اطمینان بخود
self-pity ترحم بخود
self-help کمک بخود
snake in the grass <idiom> دشمنی که وانمود به دوستی میکند (دشمن دوست نما)
to be convulsed with laughter از خنده بخود پیچیدن
strike an attitude حالتی بخود گرفتن
autoplasty پیوند از خود بخود
assumed بخود گرفته عاریتی
muster up your courage جرات بخود بدهید
self rewarding پاداش دهنده بخود
to permit oneself بخود اجازه دادن
to be moped بخود راه دادن
to f. oneself بخود دلخوشی دادن
screw up one's courage جرات بخود دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com