English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 211 (13 milliseconds)
English Persian
assume بخود گرفتن
assumes بخود گرفتن
Search result with all words
materialised صورت خارجی بخود گرفتن
materialises صورت خارجی بخود گرفتن
materialising صورت خارجی بخود گرفتن
materialize صورت خارجی بخود گرفتن
materialized صورت خارجی بخود گرفتن
materializes صورت خارجی بخود گرفتن
materializing صورت خارجی بخود گرفتن
attitudinize حالت خاصی بخود گرفتن
strike an attitude حالتی بخود گرفتن
Other Matches
spohnge بخود کشیدن
self congratulation تبریک بخود
self consequence اهمیت بخود
introspect بخود برگشتن
substantive متکی بخود
self trust اعتماد بخود
self dependent متکی بخود
sham بخود بستن
self confident مطمئن بخود
to imbrue in blood بخود اغشتن
playact بخود بستن
to imbrue with blood بخود اغشتن
self-help کمک بخود
pretend بخود بستن
self relative نسبت بخود
feign بخود بستن
dissemble بخود بستن
narcissism عشق بخود
self dramatization بخود بندی
to remember oneself بخود امدن
spontaneous خود بخود
by it self خود بخود
self respect احترام بخود
preening بخود بالیدن
self help کمک بخود
preen بخود بالیدن
bethink بخود امدن
he was restored to reason بخود امد
assumable بخود گرفتنی
arrogation بخود بستن
assumed بخود بسته
to suck in بخود کشیدن
self-pity ترحم بخود
self exaltation بخود بالیدن
self pity ترحم بخود
self importance دادن بخود
aplomb اطمینان بخود
preens بخود بالیدن
preened بخود بالیدن
self divison تقسیم خود بخود
screw up one's courage جرات بخود دادن
to summon up courage جرات بخود دادن
self activity فعالیت خود بخود
self charging خود بخود پر شونده
self fruitful بخود بخودگرده افشان
self fertility لقاح خود بخود
assumed بخود گرفته عاریتی
self subsistence اعاشه خود بخود
self rewarding پاداش دهنده بخود
lion skin دلیری بخود بسته
monopolises بخود انحصار دادن
diffidently با نداشتن اعتماد بخود
abiogenesis تولید خود بخود
monopolising بخود انحصار دادن
appropriator بخود اختصاص دهنده
monopolize بخود انحصار دادن
monopolizing بخود انحصار دادن
monopolizes بخود انحصار دادن
monopolized بخود انحصار دادن
lay out oneself بخود زحمت دادن
to stand on one's own legs متکی بخود بودن
to be convulsed with laughter از خنده بخود پیچیدن
to be moped بخود راه دادن
delusion of reference هذیان بخود بستن
to f. oneself بخود دلخوشی دادن
to take the sun افتاب بخود دادن
to stint oneself تنگی بخود دادن
muster up your courage جرات بخود بدهید
autoplasty پیوند از خود بخود
monopolised بخود انحصار دادن
to permit oneself بخود اجازه دادن
self slayer مبادرت کننده بخود کشی
self rising خود بخود بلند شونده
to rally one dispersed نیروی تازه بخود دادان
self tightening خود بخود تنگ شونده
to buck up فرزشدن نیرویاجرات بخود دادن
assumes بخود بستن وانمود کردن
assume بخود بستن وانمود کردن
To give way to gloomy thoughts . فکرهای بد بخود راه دادن
pretends بخود بستن دعوی کردن
pretending بخود بستن دعوی کردن
pretend بخود بستن دعوی کردن
To give way to doubt. To waver. بخود تردید راه دادن
to overstrain oneself زیاد بخود فشار اوردن
pretendedly بطور ساختگی یا بخود بسته
self regulating خود بخود تنظیم شونده
self registering خود بخود ثبت کننده
self moved دارای حرکت خود بخود
self lubricating خود بخود نرم شونده
self insured خود بخود بیمه شده
feigns بخود بستن جعل کردن
feign بخود بستن جعل کردن
introspect بخود امدن درخود فرورفتن
arrogate غصب کردن بخود بستن
autolysis هضم یا گوارش خود بخود
agonise بخود پیچیدن معذب شدن
intervert بخود اختصاص دادن برگرداندن
self formed خود بخود تشکیل شده
that is his look این کار وابسته بخود اوست
cupboard love عشق بخود بسته یاغرض الود
self support اتکاء بخود تکفل مخارج خود
self unloading خود بخود تخلیه کننده بار
self digestion جذب خود بخود مواد غذایی
self pollination گرده افشانی خود بخود گیاه
to put on frills سیمای ساختگی بخود دادن بادکردن
refocillate تجدید حیات کردن بخود اوردن
aut پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و" خودکار"
auto پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
autos پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
ultromotivy جنبش خود بخود نیروی خودبخودی جنبی
appropriation قصدتملک و بخود اختصاص دادن مال مسروقه
stylolite ستون سنگی همجنس صخره متصل بخود
ingratiatory طرف توجه قرار دهنده امیخته بخود شیرینی
to take medical advice دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
flagellant کسیکه برای بخشودگی ازگناهان بخود شلاق میزند موجود یا انگل تاژک دار
grips طرز گرفتن وسیله گرفتن
to seal up درز گرفتن کاغذ گرفتن
calebrate جشن گرفتن عید گرفتن
grip طرز گرفتن وسیله گرفتن
slag کفه گرفتن تفاله گرفتن
gripped طرز گرفتن وسیله گرفتن
clams بچنگال گرفتن محکم گرفتن
take in <idiom> زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
gripping طرز گرفتن وسیله گرفتن
clam بچنگال گرفتن محکم گرفتن
pseudomorph جسم معدنی که نمودجسم معدنی دیگر ر را بخود گرفته باشد
self reacting بطور خودکار متعادل شونده خود بخود تطبیق شونده
to put oa a semblance of anger سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
reflexively چنانکه بخود فاعل برگرد د چنانکه مفعول ان
self fertility خود باروری حاصلخیزی خود بخود
curses come home to roost دشنام بخود دشنام دهنده برمیگرد د
idiomorphic دارای شکل مخصوص بخود دارای شکل صحیح خود
self correcting خود بخود اصلاح شونده اصلاح کننده نفس خود
To tell some one his fortune . برای کسی فال گرفتن ( فال کسی را گرفتن )
resumes از سر گرفتن
infold در بر گرفتن
inclasp در بر گرفتن
detracts گرفتن
detracting گرفتن
withdrawal پس گرفتن
detracted گرفتن
detract گرفتن
to nestle oneself جا گرفتن
seize گرفتن
recapture پس گرفتن
seized گرفتن
to take fast hold of گرفتن
to shut off را گرفتن
cork گرفتن
disesteem کم گرفتن
overtaken گرفتن
false grip گرفتن
get at گرفتن
to station oneself جا گرفتن
despumate کف گرفتن از
blinds گرفتن
to take a wife زن گرفتن
blinded گرفتن
blind گرفتن
withdrawals پس گرفتن
catch on گرفتن
devest گرفتن
resuming از سر گرفتن
corks گرفتن
situating جا گرفتن
holds گرفتن
capturing گرفتن
encumber گرفتن
encumbered گرفتن
to begin again از سر گرفتن
encumbering گرفتن
encumbers گرفتن
to break in گرفتن
to bring to a stop را گرفتن
to put a stop to را گرفتن
indwell جا گرفتن
to call back پس گرفتن
to addict oneself خو گرفتن
grabbed گرفتن
hold گرفتن
catch گرفتن
grabs گرفتن
tithes ده یک گرفتن از
reoccupy از سر گرفتن
capture گرفتن
grabbing گرفتن
raclaim پس گرفتن
captures گرفتن
to catch a fly بل گرفتن
overtakes گرفتن
withdraw پس گرفتن
resumption از سر گرفتن
recapturing پس گرفتن
recaptures پس گرفتن
recaptured پس گرفتن
to hunt out گرفتن
deglutinate گرفتن
lay to heart به دل گرفتن
situate جا گرفتن
situates جا گرفتن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com