Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 211 (14 milliseconds)
English
Persian
assume
بخود گرفتن
assumes
بخود گرفتن
Search result with all words
materialised
صورت خارجی بخود گرفتن
materialises
صورت خارجی بخود گرفتن
materialising
صورت خارجی بخود گرفتن
materialize
صورت خارجی بخود گرفتن
materialized
صورت خارجی بخود گرفتن
materializes
صورت خارجی بخود گرفتن
materializing
صورت خارجی بخود گرفتن
attitudinize
حالت خاصی بخود گرفتن
strike an attitude
حالتی بخود گرفتن
Other Matches
spohnge
بخود کشیدن
self congratulation
تبریک بخود
self consequence
اهمیت بخود
introspect
بخود برگشتن
substantive
متکی بخود
self trust
اعتماد بخود
self dependent
متکی بخود
sham
بخود بستن
self confident
مطمئن بخود
to imbrue in blood
بخود اغشتن
playact
بخود بستن
to imbrue with blood
بخود اغشتن
self-help
کمک بخود
pretend
بخود بستن
self relative
نسبت بخود
feign
بخود بستن
dissemble
بخود بستن
narcissism
عشق بخود
self dramatization
بخود بندی
to remember oneself
بخود امدن
spontaneous
خود بخود
by it self
خود بخود
self respect
احترام بخود
preening
بخود بالیدن
self help
کمک بخود
preen
بخود بالیدن
bethink
بخود امدن
he was restored to reason
بخود امد
assumable
بخود گرفتنی
arrogation
بخود بستن
assumed
بخود بسته
to suck in
بخود کشیدن
self-pity
ترحم بخود
self exaltation
بخود بالیدن
self pity
ترحم بخود
self importance
دادن بخود
aplomb
اطمینان بخود
preens
بخود بالیدن
preened
بخود بالیدن
self divison
تقسیم خود بخود
screw up one's courage
جرات بخود دادن
to summon up courage
جرات بخود دادن
self activity
فعالیت خود بخود
self charging
خود بخود پر شونده
self fruitful
بخود بخودگرده افشان
self fertility
لقاح خود بخود
assumed
بخود گرفته عاریتی
self subsistence
اعاشه خود بخود
self rewarding
پاداش دهنده بخود
lion skin
دلیری بخود بسته
monopolises
بخود انحصار دادن
diffidently
با نداشتن اعتماد بخود
abiogenesis
تولید خود بخود
monopolising
بخود انحصار دادن
appropriator
بخود اختصاص دهنده
monopolize
بخود انحصار دادن
monopolizing
بخود انحصار دادن
monopolizes
بخود انحصار دادن
monopolized
بخود انحصار دادن
lay out oneself
بخود زحمت دادن
to stand on one's own legs
متکی بخود بودن
to be convulsed with laughter
از خنده بخود پیچیدن
to be moped
بخود راه دادن
delusion of reference
هذیان بخود بستن
to f. oneself
بخود دلخوشی دادن
to take the sun
افتاب بخود دادن
to stint oneself
تنگی بخود دادن
muster up your courage
جرات بخود بدهید
autoplasty
پیوند از خود بخود
monopolised
بخود انحصار دادن
to permit oneself
بخود اجازه دادن
self slayer
مبادرت کننده بخود کشی
self rising
خود بخود بلند شونده
to rally one dispersed
نیروی تازه بخود دادان
self tightening
خود بخود تنگ شونده
to buck up
فرزشدن نیرویاجرات بخود دادن
assumes
بخود بستن وانمود کردن
assume
بخود بستن وانمود کردن
To give way to gloomy thoughts .
فکرهای بد بخود راه دادن
pretends
بخود بستن دعوی کردن
pretending
بخود بستن دعوی کردن
pretend
بخود بستن دعوی کردن
To give way to doubt. To waver.
بخود تردید راه دادن
to overstrain oneself
زیاد بخود فشار اوردن
pretendedly
بطور ساختگی یا بخود بسته
self regulating
خود بخود تنظیم شونده
self registering
خود بخود ثبت کننده
self moved
دارای حرکت خود بخود
self lubricating
خود بخود نرم شونده
self insured
خود بخود بیمه شده
feigns
بخود بستن جعل کردن
feign
بخود بستن جعل کردن
introspect
بخود امدن درخود فرورفتن
arrogate
غصب کردن بخود بستن
autolysis
هضم یا گوارش خود بخود
agonise
بخود پیچیدن معذب شدن
intervert
بخود اختصاص دادن برگرداندن
self formed
خود بخود تشکیل شده
that is his look
این کار وابسته بخود اوست
cupboard love
عشق بخود بسته یاغرض الود
self support
اتکاء بخود تکفل مخارج خود
self unloading
خود بخود تخلیه کننده بار
self digestion
جذب خود بخود مواد غذایی
self pollination
گرده افشانی خود بخود گیاه
to put on frills
سیمای ساختگی بخود دادن بادکردن
refocillate
تجدید حیات کردن بخود اوردن
aut
پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و" خودکار"
auto
پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
autos
پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
ultromotivy
جنبش خود بخود نیروی خودبخودی جنبی
appropriation
قصدتملک و بخود اختصاص دادن مال مسروقه
stylolite
ستون سنگی همجنس صخره متصل بخود
ingratiatory
طرف توجه قرار دهنده امیخته بخود شیرینی
to take medical advice
دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
flagellant
کسیکه برای بخشودگی ازگناهان بخود شلاق میزند موجود یا انگل تاژک دار
grips
طرز گرفتن وسیله گرفتن
to seal up
درز گرفتن کاغذ گرفتن
calebrate
جشن گرفتن عید گرفتن
grip
طرز گرفتن وسیله گرفتن
slag
کفه گرفتن تفاله گرفتن
gripped
طرز گرفتن وسیله گرفتن
clams
بچنگال گرفتن محکم گرفتن
take in
<idiom>
زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
gripping
طرز گرفتن وسیله گرفتن
clam
بچنگال گرفتن محکم گرفتن
pseudomorph
جسم معدنی که نمودجسم معدنی دیگر ر را بخود گرفته باشد
self reacting
بطور خودکار متعادل شونده خود بخود تطبیق شونده
to put oa a semblance of anger
سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
reflexively
چنانکه بخود فاعل برگرد د چنانکه مفعول ان
self fertility
خود باروری حاصلخیزی خود بخود
curses come home to roost
دشنام بخود دشنام دهنده برمیگرد د
idiomorphic
دارای شکل مخصوص بخود دارای شکل صحیح خود
self correcting
خود بخود اصلاح شونده اصلاح کننده نفس خود
To tell some one his fortune .
برای کسی فال گرفتن ( فال کسی را گرفتن )
resumes
از سر گرفتن
infold
در بر گرفتن
inclasp
در بر گرفتن
detracts
گرفتن
detracting
گرفتن
withdrawal
پس گرفتن
detracted
گرفتن
detract
گرفتن
to nestle oneself
جا گرفتن
seize
گرفتن
recapture
پس گرفتن
seized
گرفتن
to take fast hold of
گرفتن
to shut off
را گرفتن
cork
گرفتن
disesteem
کم گرفتن
overtaken
گرفتن
false grip
گرفتن
get at
گرفتن
to station oneself
جا گرفتن
despumate
کف گرفتن از
blinds
گرفتن
to take a wife
زن گرفتن
blinded
گرفتن
blind
گرفتن
withdrawals
پس گرفتن
catch on
گرفتن
devest
گرفتن
resuming
از سر گرفتن
corks
گرفتن
situating
جا گرفتن
holds
گرفتن
capturing
گرفتن
encumber
گرفتن
encumbered
گرفتن
to begin again
از سر گرفتن
encumbering
گرفتن
encumbers
گرفتن
to break in
گرفتن
to bring to a stop
را گرفتن
to put a stop to
را گرفتن
indwell
جا گرفتن
to call back
پس گرفتن
to addict oneself
خو گرفتن
grabbed
گرفتن
hold
گرفتن
catch
گرفتن
grabs
گرفتن
tithes
ده یک گرفتن از
reoccupy
از سر گرفتن
capture
گرفتن
grabbing
گرفتن
raclaim
پس گرفتن
captures
گرفتن
to catch a fly
بل گرفتن
overtakes
گرفتن
withdraw
پس گرفتن
resumption
از سر گرفتن
recapturing
پس گرفتن
recaptures
پس گرفتن
recaptured
پس گرفتن
to hunt out
گرفتن
deglutinate
گرفتن
lay to heart
به دل گرفتن
situate
جا گرفتن
situates
جا گرفتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com