Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 239 (13 milliseconds)
English
Persian
enchant
بدام عشق انداختن
enchants
بدام عشق انداختن
Search result with all words
lure
بوسیله تطمیع بدام انداختن
lured
بوسیله تطمیع بدام انداختن
lures
بوسیله تطمیع بدام انداختن
luring
بوسیله تطمیع بدام انداختن
mesh
: بدام انداختن
meshes
: بدام انداختن
meshing
: بدام انداختن
nail
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
nailed
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
nails
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
hook
بدام انداختن
hooks
بدام انداختن
decoy
بدام انداختن
decoyed
بدام انداختن
decoying
بدام انداختن
decoys
بدام انداختن
snare
بدام انداختن
snares
بدام انداختن
trap
بدام انداختن
entrap
بدام انداختن
entrapped
بدام انداختن
entrapping
بدام انداختن
entraps
بدام انداختن
ensnare
بدام انداختن
ensnared
بدام انداختن
ensnares
بدام انداختن
ensnaring
بدام انداختن
inveigle
بدام انداختن
inveigled
بدام انداختن
inveigles
بدام انداختن
inveigling
بدام انداختن
ensnarl
بدام انداختن
enticement
بدام انداختن
entoil
بدام انداختن
insnare
بدام انداختن
snard
بدام انداختن
trepanation
بدام انداختن
Other Matches
dropping
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
trapping
بدام اندازی
To go out of fashion (style).
بدام افتادم
entices
تطمیع بدام کشیدن
nett
اصلی بدام افکندن
net
اصلی بدام افکندن
nets
اصلی بدام افکندن
entice
تطمیع بدام کشیدن
enticed
تطمیع بدام کشیدن
psyche
بدام عشقش گرفتارشد
trammel
تعدیل کردن بدام افتادن
haul
همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
hauled
همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
hauling
همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
hauls
همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
bring down
به زمین انداختن حریف انداختن شکار
horrifying
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify
بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard
بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrifies
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified
بهراس انداختن به بیم انداختن
steer roping
کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
let down
پایین انداختن انداختن
billiard point
در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
throw
انداختن
floriate
گل انداختن در
slings
انداختن
to skips over
انداختن
relegating
انداختن
hitched
انداختن
hitch
انداختن
spilled or spilt
انداختن
thrusts
انداختن
throwing
انداختن
thrust
انداختن
sling
انداختن
slinging
انداختن
throws
انداختن
rut
خط انداختن
thrusting
انداختن
ruts
خط انداختن
hitches
انداختن
hitching
انداختن
let fall
انداختن
felled
انداختن
fell
انداختن
hurls
انداختن
hurled
انداختن
hurl
انداختن
to put back
پس انداختن
flings
انداختن
flinging
انداختن
fling
انداختن
string
زه انداختن به
run home
جا انداختن
leave out
انداختن
felling
انداختن
blob
لک انداختن
to pick off
تک تک انداختن
souse
انداختن
jaculate
انداختن
spilled
انداختن
spilling
انداختن
spills
انداختن
to play a searchlight
انداختن
lash vt
انداختن
lay away
انداختن
fells
انداختن
retroject
پس انداختن
launches
به اب انداختن
to draw lots
انداختن
deleting
انداختن
to leave out
انداختن
deletes
انداختن
hews
انداختن
hewing
انداختن
hewed
انداختن
hew
انداختن
to let drop
انداختن
deleted
انداختن
delete
انداختن
overthrown
بر انداختن
to lay by the heels
بر انداختن
overthrows
بر انداختن
benite
به شب انداختن
hewn
انداختن
launched
به اب انداختن
prostrate
از پا انداختن
stagger
از پا انداختن
to fire off a postcard
انداختن
launch
به اب انداختن
launching
به اب انداختن
line
خط انداختن در
lines
خط انداختن در
brush finish
خط انداختن
overthrowing
بر انداختن
overthrow
بر انداختن
pilling
تل انداختن
relegates
انداختن
relegated
انداختن
bottom
ته انداختن
emplace
جا انداختن
to let fall
انداختن
blobs
لک انداختن
bottoms
ته انداختن
relegate
انداختن
omit
انداختن
omitting
انداختن
overthrew
بر انداختن
omits
انداختن
deracination
بر انداختن
omitted
انداختن
spill
انداختن
to hew down
انداختن
deactivating
از اثر انداختن
initiated
راه انداختن
imperilling
در مخاطره انداختن
molted
پوست انداختن
imperils
در مخاطره انداختن
pickles
ترشی انداختن
molting
پوست انداختن
knock-up
از کار انداختن
knock-ups
از کار انداختن
emasculate
از مردی انداختن
emasculated
از مردی انداختن
emasculates
از مردی انداختن
emasculating
از مردی انداختن
pickle
ترشی انداختن
trap
درتله انداختن
deactivates
از اثر انداختن
imperil
در مخاطره انداختن
inaugurates
براه انداختن
inaugurating
براه انداختن
throw out
بیرون انداختن
throw away
دور انداختن
Put the cat among the pigeon
ولوله راه انداختن
to help forward
جلو انداختن
deactivate
از اثر انداختن
disables
از کار انداختن
to freeze out
ازکاروکسب انداختن
disabling
از کار انداختن
initiating
راه انداختن
to a. the ball
اماده انداختن
initiates
راه انداختن
imperilled
در مخاطره انداختن
imperiling
در مخاطره انداختن
deactivated
از اثر انداختن
inaugurate
براه انداختن
inaugurated
براه انداختن
disable
از کار انداختن
imperiled
در مخاطره انداختن
trap
در تله انداختن
molts
پوست انداختن
to break down
ازپا انداختن
wharf
لنگر انداختن
trigger
راه انداختن
triggered
راه انداختن
triggers
راه انداختن
miscast
بناحق انداختن
endangered
به مخاطره انداختن
endanger
به مخاطره انداختن
to chop dowm a tree
درختی را انداختن
immobilizing
از رواج انداختن
depresses
ازارزش انداختن
depress
ازارزش انداختن
endangering
به مخاطره انداختن
to bring any one to his knees
کسیرابلابه انداختن
allure
بطمع انداختن
deforms
ازشکل انداختن
to crack a joke
مزه انداختن
defer
عقب انداختن
to break a jest
مزه انداختن
deferring
عقب انداختن
deforming
ازشکل انداختن
to bottom a chair
ته انداختن بصندلی
defers
عقب انداختن
to apply a leech
زالو انداختن
endangers
به مخاطره انداختن
deform
ازشکل انداختن
to cut the painter
جدایی انداختن
immobilised
از رواج انداختن
slobbers
دهان را اب انداختن
slobbering
دهان را اب انداختن
slobbered
دهان را اب انداختن
slobber
دهان را اب انداختن
moults
پوست انداختن
moulted
پوست انداختن
expelling
بیرون انداختن
expels
بیرون انداختن
knock up
از کار انداختن
to fling up the heels
جفتک انداختن
immobilises
از رواج انداختن
immobilising
از رواج انداختن
immobilizes
از رواج انداختن
disfigure
از شکل انداختن
disfigured
از شکل انداختن
disfigures
از شکل انداختن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com