English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 162 (9 milliseconds)
English Persian
procrastinate بدفع الوقت گذراندن
procrastinated بدفع الوقت گذراندن
procrastinates بدفع الوقت گذراندن
procrastinating بدفع الوقت گذراندن
temporised بدفع الوقت گذراندن
temporises بدفع الوقت گذراندن
temporising بدفع الوقت گذراندن
temporize بدفع الوقت گذراندن
temporized بدفع الوقت گذراندن
temporizes بدفع الوقت گذراندن
temporizing بدفع الوقت گذراندن
temporalize بدفع الوقت گذراندن
Search result with all words
stand off دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
stand-off دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
stand-offs دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
Other Matches
procrastinatingly بدفع الوقت
time server ابن الوقت
opportunism ابن الوقت بودن
To be a time server . To sail with the wind . ابن الوقت بودن
spite check کیش دفع الوقت
whiffler ادم ابن الوقت
gain time دفع الوقت کردن
To be a time -server . To sail with the wind . To be unprincipled. نان را به نرخ روز خوردن ( ابن الوقت بودن )
averts گذراندن
averting گذراندن
avert گذراندن
surviving گذراندن
to rime away one's time گذراندن
survives گذراندن
survived گذراندن
averted گذراندن
pass گذراندن
to be at ease به گذراندن
survive گذراندن
to make a shift گذراندن
passes گذراندن
to have a rough time بد گذراندن
passed گذراندن
aestivate تابستان را گذراندن
idle وقت گذراندن
idled وقت گذراندن
temporising وقت گذراندن
idles وقت گذراندن
idlest وقت گذراندن
filrate از صافی گذراندن
filtration از صافی گذراندن
Sundays یکشنبه را گذراندن
interlace ازهم گذراندن
temporize وقت گذراندن
temporises وقت گذراندن
temporized وقت گذراندن
temporised وقت گذراندن
temporizes وقت گذراندن
temporizing وقت گذراندن
play away به بازی گذراندن
leach از صافی گذراندن
laugh away با خنده گذراندن
belate ازموقع گذراندن
to enjoy oneself خوش گذراندن
filtering از صافی گذراندن
token passing گذراندن نشانه
to sleep away one's time بخواب گذراندن
to rub through or along بسختی گذراندن
to rough it سخت گذراندن
To overstep the mark. To go too far. از حد معمول گذراندن
to laugh away با خنده گذراندن
to gain time به بهانه گذراندن
niggle وقت گذراندن
piddled وقت گذراندن
piddle وقت گذراندن
temporalize وقت گذراندن
niggles وقت گذراندن
niggled وقت گذراندن
Sunday یکشنبه را گذراندن
piddles وقت گذراندن
dillydally بیهوده وقت گذراندن
to stay overnight مدت شب را [جایی] گذراندن
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself . از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
gripped بریدگی برای گذراندن اب
get on گذران کردن گذراندن
To review the past in ones minds eye . گذشته را از نظر گذراندن
To pass a bI'll through parliament . لایحه یی را از مجلس گذراندن
to loaf a way one's time بیهوده وقت گذراندن
to lop a bout بیهوده وقت گذراندن
to mope a way به افسردگی و پکری گذراندن
to muck a bout بیهوده وقت گذراندن
outwear کهنه شدن گذراندن
jauk بیهوده وقت گذراندن
to talk away بصحبت یاگفتگو گذراندن
infltrate از سوراخهای صافی گذراندن
hang around وقت را به بطالت گذراندن
get through به پایان رساندن گذراندن
serve one's term of imprisonment حبس خود را گذراندن
lobbies برای گذراندن لایحهای
passes گذراندن تصویب شدن
dawdle بیهوده وقت گذراندن
dawdled بیهوده وقت گذراندن
dawdles بیهوده وقت گذراندن
dawdling بیهوده وقت گذراندن
loaf وقت را بیهوده گذراندن
gripping بریدگی برای گذراندن اب
grip بریدگی برای گذراندن اب
grips بریدگی برای گذراندن اب
moon بیهوده وقت گذراندن
moons بیهوده وقت گذراندن
lobbied برای گذراندن لایحهای
passed گذراندن تصویب شدن
weekends تعطیل اخرهفته را گذراندن
lobby برای گذراندن لایحهای
pass گذراندن تصویب شدن
fare گذراندن گذران کردن
weekend تعطیل اخرهفته را گذراندن
fared گذراندن گذران کردن
fares گذراندن گذران کردن
faring گذراندن گذران کردن
while سپری کردن گذراندن
testamur گواهی نامه گذراندن امتحانات
to loaf a way one's time وقت خود را ببطالت گذراندن
to p at or in an occpation بیهوده بر سر کاری وقت گذراندن
passed گذرگاه کارت عبور گذراندن
To bring something to someones attention . چیزی را ازنظر کسی گذراندن
To get a pass. امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
hang out <idiom> به بطالت گذراندن روزگار کردن
passes گذرگاه کارت عبور گذراندن
pass گذرگاه کارت عبور گذراندن
reeve طناب را ازشکاف یا سوراخ گذراندن
to pull any one across a river کسی را با کرجی پارویی ازرودخانه گذراندن
peel گذراندن گوی حریف از دروازه کروکه
peels گذراندن گوی حریف از دروازه کروکه
snooze خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snoozed خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
serves گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
snoozes خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snoozing خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
convalesce بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
served گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
serve گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
dallying وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
convalesced بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
convalescing بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
convalesces بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
dallied وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
dallies وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
dally وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
pass گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
passed گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pase گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
passes گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
to keep a person company پیش کسی بودن وبا او وقت گذراندن
reeve ازتنگنا یا جای باریکی گذشتن نخ را از سوراخ سوزن گذراندن
make a living <idiom> پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
push ball بازی که منظورازان گذراندن توپ است ازدروازه طرف مقابل بزورتنه و دست
point after touchdown [یک امتیاز با گذراندن توپ بر فراز دروازه با ضربه پا پس از کسب شش امتیاز با رسیدن به پشت خط پایان]
aestivate رخوت تابستانی داشتن تابستان را بحال رخوت گذراندن
slugs یواش یواش وکرم واربیهوده وقت گذراندن
slugged یواش یواش وکرم واربیهوده وقت گذراندن
slug یواش یواش وکرم واربیهوده وقت گذراندن
wear stripes دوره زندانی را گذراندن زندانی بودن
infltrate با تراوش گذراندن تراوش کردن
throughput capacity فرفیت عبور دهی کالا فرفیت تخلیه و عبوردهی بارانداز یا اسکله فرفیت گذراندن کالا
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com