Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (41 milliseconds)
English
Persian
lynch
بدون محاکمه مجازات کردن یاکشتن
lynched
بدون محاکمه مجازات کردن یاکشتن
lynches
بدون محاکمه مجازات کردن یاکشتن
Other Matches
lynch law
مجازات بدون دادرسی که مردم از پیش خود معین کنند, مجازات مجرمین بدون رسیدگی قضایی وقانونی
take one's own medicine
<idiom>
پذیرش محاکمه بدون شکایت
trials
محاکمه محاکمه کردن
trial
محاکمه محاکمه کردن
try by martial law
به وسیله دادگاه نظامی محاکمه شدن طبق قوانین زمان جنگ محاکمه شدن
new trial
محاکمه جدید تجدید محاکمه
court martial
محاکمه نظامی محاکمه نظامی کردن
to lay up any ones heels
کسی رابزمین زدن یاکشتن
tries
محاکمه کردن
jurisdiction
محاکمه کردن
try
محاکمه کردن
to take somebody to court
کسی را محاکمه کردن
retry
دوباره محاکمه کردن
to put somebody on trial
کسی را محاکمه کردن
court-martialling
دردیوان حرب محاکمه کردن
court-martials
دردیوان حرب محاکمه کردن
court-martialled
دردیوان حرب محاکمه کردن
court-martial
دردیوان حرب محاکمه کردن
court martial
در دادگاه نظامی محاکمه کردن
punished
مجازات کردن
punishes
مجازات کردن
sanction
مجازات کردن
sanctioned
مجازات کردن
punish
مجازات کردن
sanctioning
مجازات کردن
sanctions
مجازات کردن
probate
محاکمه کردن استنطاق کردن
punitive damages
خسارت ناشی از مجازات خسارت حاصله از اجرای مجازات
punish
مجازات کردن کیفر دادن
punished
مجازات کردن کیفر دادن
punishes
مجازات کردن کیفر دادن
trials
محاکمه
trial
محاکمه
legal procedure
محاکمه
hearings
محاکمه
jurisdiction
محاکمه
trial at the bar
محاکمه
hearing
محاکمه
case
محاکمه
court procedure
محاکمه
cases
محاکمه
cross examination
به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
retrials
محاکمه مجدد
drumhead court martial
محاکمه صحرایی
summary trial
محاکمه اختصاری
mistrial
محاکمه بی جهت
retrial
محاکمه مجدد
He was put on trial.
او محاکمه شد.
[حقوق]
sub judice
قبل از محاکمه
justiciable
تحت محاکمه
to go t. a trial
محاکمه شدن
trial attorney
وکیل محاکمه
he was on his trial
او را محاکمه میکردند
day of the trial
روز محاکمه
re hearing
تجدید محاکمه
to undergo a trial
محاکمه شدن
mistrial
محاکمه غلط
informally
بدون تشریفات بدون رعایت مراسم اداری یا قانونی
without any reservation
بدون هیچ قید وشرط بدون استثنا مطلقا
be tried at bar
به طور علنی محاکمه شدن
unformed
بدون شکل منظم هندسی بدون سازمان
run through
<idiom>
ازاول تا آخر بدون توقف کردن تمرین کردن
flattest
ضربه بدون ایجاد پیچ در گوی بیلیارد حالت کشیده و بدون انحنای بادبان دریای ارام سطح اب مناسب ماهیگیری
flat
ضربه بدون ایجاد پیچ در گوی بیلیارد حالت کشیده و بدون انحنای بادبان دریای ارام سطح اب مناسب ماهیگیری
independently
آزاد یا بدون کنترل یا بدون اتصال
of no interest
بدون اهمیت
[بدون جلب توجه]
deice
بدون یخ کردن
Taoism
روش فکری منسوب به lao-tseفیلسوف چینی که مبتنی است بر اداره مملکت بدون وجوددولت و بدون اعمال فرمها واشکال خاص حکومت
depolarize
بدون قطب کردن
denitrify
بدون نیترات کردن
delouses
بدون شپش کردن
degum
بدون صمغ کردن
disequilibrate
بدون تعادل کردن
delousing
بدون شپش کردن
deloused
بدون شپش کردن
delouse
بدون شپش کردن
unseam
بدون درز کردن
parataxis
مرتب شدن بدون ربط منطقی توالی دو عبارت یا جمله بدون ربط یا عوامل دستوری دیگر
ad-libbing
بدون نوشته صحبت کردن
live in a small way
بدون سر و صدا زندگی کردن
ad-libbed
بدون نوشته صحبت کردن
prejudge
بدون رسیدگی قضاوت کردن
prejudged
بدون رسیدگی قضاوت کردن
prejudges
بدون رسیدگی قضاوت کردن
prejudging
بدون رسیدگی قضاوت کردن
unvoice
بدون صدا ادا کردن
ad-lib
بدون نوشته صحبت کردن
ad-libs
بدون نوشته صحبت کردن
achylous
بدون کیلوس بدون قیلوس
unbranched
بدون انشعاب بدون شعبه
offhand
بدون مقدمه بدون تهیه
unstressed
بدون اضطراب بدون کشش
sanctioning
مجازات
pains and penalties
مجازات
penalties
مجازات
the lash
مجازات
sanction
مجازات
sanctioned
مجازات
rocket
[British E]
مجازات
penalty
مجازات
wite
مجازات
sanctions
مجازات
reprimands
مجازات
reprimanded
مجازات
castigation
مجازات
reprimand
مجازات
punishment
مجازات
retribution
مجازات
reprimanding
مجازات
smooth
صاف کردن بدون اشکال بودن
smoothed
صاف کردن بدون اشکال بودن
glide
پرواز کردن بدون نیروی موتور
drip-dry
خشک کردن پارچه بدون چلاندن ان
glided
پرواز کردن بدون نیروی موتور
glides
پرواز کردن بدون نیروی موتور
cohabits
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabiting
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabit
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabited
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
no answer
[n/a]
[in forms]
بدون پاسخ
[در برگه برای پر کردن]
to feel women up
عشقبازی کردن با زنها
[بدون رضایت زن]
do without
<idiom>
بدون هیچ چیزی کار کردن
obtruding
بدون تقاضا چیزی را مطرح کردن
obtrudes
بدون تقاضا چیزی را مطرح کردن
to make a grab at women
عشقبازی کردن با زنها
[بدون رضایت زن]
obtruded
بدون تقاضا چیزی را مطرح کردن
obtrude
بدون تقاضا چیزی را مطرح کردن
smoothest
صاف کردن بدون اشکال بودن
knock about
<idiom>
بدون برنامه ریزی سفر کردن
to grope women
عشقبازی کردن با زنها
[بدون رضایت زن]
drip dry
خشک کردن پارچه بدون چلاندن ان
cold turkey
<idiom>
ترک کردن اعتیاد بدون دارو
smooths
صاف کردن بدون اشکال بودن
forfeitable
قابل مجازات
punishable
مستحق مجازات
mitigation of punishment
تخفیف مجازات
punishability
مجازات کردنی
sentence
حکم به مجازات
suspension of punishment
تعلیق مجازات
punishability
قابلیت مجازات
sentences
حکم به مجازات
supplementary punishment
مجازات تکمیلی
punishment of a minor offence
مجازات تکدیری
sentencing
حکم به مجازات
punishable
قابل مجازات
punitory
متضمن مجازات
disciplinary punishment
مجازات انضباطی
severe punishment
مجازات شاق
castigator
مجازات کننده
fasces
قدرت مجازات
accessory punishment
مجازات تبعی
to death penalty
اعدام مجازات
commutation
تخفیف مجازات
suspended sentence
مجازات تعلیقی
probation
تعلیق مجازات
punishment
کیفر مجازات
to get ticked off
[British E]
<idiom>
مجازات شدن
pecuniary penalty
مجازات مالی
pecuniary pumishment
مجازات نقدی
pecuniary punishment
مجازات نقدی
suspended sentences
مجازات تعلیقی
communication of punishment
ابلاغ مجازات
capital punishment
اعدام مجازات
culpability
قابلیت مجازات
agravation of punishment
تشدید مجازات
reprieval
تعلیق مجازات
death penalty
مجازات اعدام
capital punishment
مجازات اعدام
principal punishment
مجازات اصلی
theories of punishment
اهداف مجازات
criminous
مستحق مجازات
theories of punishment
فلسفه مجازات
culpable
قابل مجازات
deterrennt punishment
مجازات ترهیبی
to get a rocket
[British E]
<idiom>
مجازات شدن
absolution
انصراف از مجازات
deterrent punishment
مجازات ارعابی
degrading punishment
مجازات ترذیلی
degradatory punishment
مجازات ترذیلی
reformative punishment
مجازات تادیبی
doom
حکم مجازات
divine legislation
تشدید مجازات
multitasking
همزمان بدون کم کردن سرعت اجرای پردازنده
free lance
کار کردن بدون وابستگی بحزب یا جماعتی
multi tasking
همزمان بدون کم کردن سرعت اجرای پردازنده
Give the benefit of the doubt
<idiom>
[باور کردن اظهارات شخصی بدون مدرک]
roughdry
بدون صافکاری و اتو کشی خشک کردن
adlib
بدون مقدمه صحبت کردن بمیل خود
indictable
<adj.>
سزاوار مجازات
[حقوقی]
indictable
<adj.>
مستحق مجازات
[حقوقی]
penal
<adj.>
مستوجب مجازات
[حقوقی]
culpable
<adj.>
مستوجب مجازات
[حقوقی]
penal
<adj.>
سزاوار مجازات
[حقوقی]
punishable
<adj.>
مستوجب مجازات
[حقوقی]
punishable
<adj.>
سزاوار مجازات
[حقوقی]
it is death to
مجازات 0000مرگ است
commutation
تبدیل مجازات به اخف
actionable
<adj.>
سزاوار مجازات
[حقوقی]
chargeable
<adj.>
سزاوار مجازات
[حقوقی]
actionable
<adj.>
مستوجب مجازات
[حقوقی]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com