Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 50 (6 milliseconds)
English	Persian
dismass	بدو مرخص
Search result with all words
release	مرخص کردن
released	مرخص کردن
releases	مرخص کردن
discharge	مرخص کردن
discharge	مرخص کردن پس دادن
discharge	مرخص کردن هیات منصفه از دادگاه نقض حکم یا دستور دادگاه
discharges	مرخص کردن
discharges	مرخص کردن پس دادن
discharges	مرخص کردن هیات منصفه از دادگاه نقض حکم یا دستور دادگاه
license	پروانه دادن مرخص کردن
licensing	پروانه دادن مرخص کردن
licence	پروانه دادن مرخص کردن
licences	پروانه دادن مرخص کردن
licenses	پروانه دادن مرخص کردن
relieve	مرخص کردن نگهبانها
relieves	مرخص کردن نگهبانها
relieving	مرخص کردن نگهبانها
dismiss	مرخص کردن معاف کردن
dismiss	مرخص کردن
dismiss	منفصل کردن یکان مرخص
dismisses	مرخص کردن معاف کردن
dismisses	مرخص کردن
dismisses	منفصل کردن یکان مرخص
dismissing	مرخص کردن معاف کردن
dismissing	مرخص کردن
dismissing	منفصل کردن یکان مرخص
send	مرخص کردن
sending	مرخص کردن
sends	مرخص کردن
assoil	مرخص کردن
close station	خدمه بدو مرخص
close station	افراد بدو مرخص
dimissory	مرخص کننده
dismass	مرخص
dismissal of the armey	مرخص کردن از ارتش
furlough	مرخصی دادن به مرخص کردن
let go	مرخص کردن
letter of recall	نامهای است که رئیس یک کشور به رئیس کشور دیگرنوشته و از او تقاضای مرخص کردن سفیری را که کارش در مملکت مرسل الیه پایان یافته میکند
lincense or cence	مرخص کردن اجازه استفاده از چیزی
the boys were excused	شاگردان مرخص شدند
unmew	رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
dismissive	وابسته به مرخص سازی
After his discharge from the army, he came to Tehran .	پس از اینکه از خدمت ارتش مرخص شد آمد تهران.
May I take my leave ? May I be excused ?	مرخص می فرمایید ؟
let out <idiom>	روانه کردن یا مرخص شدن (ازکلاس)
Consider yourself dismissed.	حساب کنید که شما مرخص شده اید.
to dismiss [remove] the board of managers	مرخص کردن [معاف کردن] هیئت مدیره
to fall out	مرخص کردن [ارتش]
to dismiss [American E]	مرخص کردن [ارتش]
Partial phrase not found.

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com