English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English Persian
He had a nast fall. بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
Other Matches
He fell on his face. با صورت خورد زمین
bounce shot گویی که به زمین می خورد وبه طرف دروازه می رود
slap shot ضربه محکم که تیغه چوب هاکی پشت گوی به زمین می خورد و ان را بلند میکند
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything. او [زن] گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او [زن] کلا همه چیز می خورد.
clowning دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
clowned دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
touch judge هریک از داوران مامورمراقبت در طرفین زمین برای تماس توپ با زمین
clown دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
ground return انعکاسات سطح زمین روی صفحه رادار امواج انعکاسی زمین
clowns دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
center field قسمت دوردست زمین پایگاه 2و چپ و راست زمین بیس بال
hercules نوعی موشک زمین به زمین با بردزیاد هواپیمای باری هرکولس
geotaxis گرایشی که نیروی جاذبه زمین انراهدایت میکند زمین گرایی
pancakes در رهگیری هوایی یعنی می خواهم به زمین بنشینم یا به زمین بنشینید
pancake در رهگیری هوایی یعنی می خواهم به زمین بنشینم یا به زمین بنشینید
inductive earthing زمین پیچکی زمین کردن نقطه ستاره بایک بوبین
frost heave برامدگی زمین یا سنگفرش که دراثر یخ زدن ایجاد میگردد یخ زدگی وبادکردگی زمین
regulus نوعی موشک اتمی هدایت شونده زمین به زمین که بانیروی جت حرکت میکند
off side سمت راست زمین کریکت مقابل زمین توپزن
honest john نوعی موشک برد کوتاه زمین به زمین توپخانه
nap of the earth از نزدیک زمین در سطح زمین پرواز سینه مال
geognosy زمین شناسی از لحاظ ساختمان و ترکیب زمین
tellurian ساکن زمین دستگاه سنجش حرکات زمین
to break up از هم جدا شدن [پوسته زمین] [زمین شناسی]
encounters زد و خورد
encountering زد و خورد
encountered زد و خورد
prize fighting زد و خورد
encounter زد و خورد
engagements زد و خورد
feedback پس خورد
engagement زد و خورد
feeds خورد
punch-up زد و خورد
passage of arms زد و خورد
feed خورد
ate خورد
punch-ups زد و خورد
to sinister in خورد رفتن
eating خورد و خوراک
in-fighting زد و خورد از فاصلهی کم
squish خورد کردن
to rub a thing in چیزیرا خورد
pin feed خورد سنجاقی
he drank himself to death خورد که مرد
he partook of fare ازخوراک ما خورد
parallel feed خورد موازی
it ran into ten editions ده چاپ خورد
pulverizer خورد کننده
passage at arms زدو خورد
the timber warped تیرپیچ خورد
regulating slack خورد دادن
drank نوشابه خورد
drank خورد سرکشید
cross feed خورد متقابل
feedback باز خورد
face down feed خورد رو به پایین
card feed خورد کارت
melec زدو خورد
face up feed خورد رو به بالا
feedback circuit مدار پس خورد
self absorbed در خورد فرورفته
misfeed سوء خورد
waterline خط بر خورد اب باکشتی
drank عرق خورد
perelotok زمین یا قشر یخ زده زمین قشر زمستانی زمین
rolling terrain زمین با پستی و بلندی کم زمین هموار
sergeant گروهبان موشک زمین به زمین سارجنت
styx نوعی موشک زمین به زمین دریایی
sergeants گروهبان موشک زمین به زمین سارجنت
He is good for nothing. به هیچ دردنمی خورد
She had three bowls of soup. سه کاسه سوپ خورد
warfare نزاع زدو خورد
overwhelmingly خورد کننده پرقدرت
The stone struch me on the face. سنگ خورد به صورتم
It is of no use to me. I have no use for it. بدرد من نمی خورد
THere is not even a ripple in the water . <proverb> آب از آب تکان نمى خورد .
I am in a good mood today. حالش بهم خورد
He sprained (twisted) his ankle. پایش پیچ خورد
a dog in the manger <idiom> نه خود خورد نه کس دهد
My head hit the wall. سرم خورد به دیوار
overwhelming خورد کننده پرقدرت
At the beginning of the month (year). سرش ؟ بسنگ خورد
it is quite another story now ان دفتر را گاو خورد
It melts in the mouth. مثل آب مشروب می خورد
eating disorder اختلال خورد و خوراک
whang صدای بر خورد دو جسم
I don't believe that ... چشمم آب نمی خورد که ...
I don't expect that ... چشمم آب نمی خورد که ...
the ship struck a arock کشتی بسنگ خورد
the ship was snagged کشتی بچیزی خورد
diners کسی که شام می خورد
diner کسی که شام می خورد
he wrenched his ankle قوزکش پیچ خورد
he sprained his ankle قوزکش پیچ خورد
It wI'll pass off without one single incident آب از آب تکان نخواهد خورد
I wont budge an inch. من که از جایم تکان نخواهم خورد
abstemious ممسک در خورد ونوش و لذات
They became estranged . They fell out . میانه آنها بهم خورد
force-feed به زور به خورد کسی دادن
they came to a rupture میانه انها بهم خورد
Appearances are deceptive. فریب ظاهر رانباید خورد
force-feeds به زور به خورد کسی دادن
Where does this street lead on to ? این خیابان یکجا می خورد ؟
The ball hit the wall and bounced back. توپ خورد به دیوار وبرگشت
to blow out one's brains اعصاب کسی را خورد کردن
I heard a sound . صدائی به گوشم خورد( رسید )
force-feeding به زور به خورد کسی دادن
The bell goes at 9 . ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
window panes باران با صدا به پنجره می خورد
He drank himself to death. آنقدر مشروب خورد تامرد
he was given 0 lashes بیست ضربه شلاق خورد
You're a pain in the neck! اعصاب آدم را خورد می کنی!
it puckered up in sewing درضمن دوختن چین خورد
She eats extraordinary quantities. او [زن] مقدار فوق العاده ای را می خورد.
He is as cool as a cucumber. <idiom> آب تو دلش تکان نمی خورد.
He eats bread at the ruling market price. <proverb> نان را به نرخ روز مى خورد .
force-fed به زور به خورد کسی دادن
pain in the neck آدم [چیز] اعصاب خورد کن
covenant runing with land شرط منضم به مالکیت زمین تعهد یا شرطی است مربوط به زمین که جزء لازم ولایتجزای ان محسوب میشودو بنابراین به تنهائی قابل انتقال نیست
engrain درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
After all that money is of no use. تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic. من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
A few spelling errors caught my eye. چند غلط املایی به چشمم خورد
the door banged درباصدای محکم و بلندی بهم خورد
she doesnt even cough without her husband s permission(consent) بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
cousins حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
cousin حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
we missed our mark تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم
He is most suitable for brain work . خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
numbly بی انکه حس داشته باشد یا تکان خورد
pabulum [هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
He tripped and fell . پایش گیر کرد وزمین خورد
The blow made my head swin. در اثر ضربه سرم گیج خورد
no man's land زمین بلاصاحب و غیر مسکون باریکه زمین حد فاصل بین نیروی متخاصم و نیروی خودی
contour flying پرواز از روی عوارض زمین پرواز به طور مماس باعوارض زمین یا سینه مال
pervious ground زمین تراوا زمین نفوذپذیر
pershing موشک زمین به زمین پرشینگ
lacrosse نوعی موشک زمین به زمین
redstone موشک زمین به زمین رداستون
He swore to having paid for the goods . قسم می خورد که پول کالاها را پرداخته است
He swore off smoking cigarettes . قسم خورد سیگه ررا کنا ربگذارد
I'm sick of that jike, cut it out, can't you? حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟
This car wI'll do beautifully . این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد
biosphere قسمت قابل زندگی کره زمین که عبارتست از جوو اب و خاک کره زمین
If you criticize him, it's like a red rag to a bull. اگر از او [مرد] انتقاد بکنی زود بهش بر می خورد.
The way he eats his food disgusts [revolts] [repulses] me. به نحوه ای که او [مرد] غذا می خورد حال من را بهم می زند.
contour flight پرواز سینه مال از روی عوارض زمین پرواز در مسیرعوارض زمین
talik زمین غیر یخ زده در مناطق یخ زده یا در روی لایه منجمد زمین
little john موشک هانست جان کوچک نوعی موشک زمین به زمین توپخانه
He lost control of the car and swerved towards a tree. او [مرد] کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
alley shot ضربه شدید کم ارتفاع به دیوار مقابل که بعد به دیوارکناری می خورد
half volley پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
dropped گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
compass rose دایره بزرگی روی کره زمین که در جهت گردش عقربه ساعت از صفر تا 063 درجه بندی شده و بعنوان مبداسنجش و تنظیم قطبنماهای هواپیما روی زمین بکارمیرود
critical point نقطه مهم و برجسته زمین نقاط حیاتی و مهم زمین
permafrost لایه یخ زده دایمی زمین پوسته یا لایه منجمد زمین
to interlock levers اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
fish cake نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند
topography نگارش عوارض زمین نشان دادن عوارض زمین
geomagnetism نیروی اهن ربایی زمین نیروی جاذبه زمین
mouse توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouses توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
hydrographer نقشه کش ابهای روی زمین کسیکه عالم به تشریح ابهای روی زمین است
surface to surface missile موشک زمین به زمین
ground resolution قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
everglade قطعه زمین باتلاقی علفزار زمین باتلاقی
This stone wont lift. این سنگ از جایش بلند نمی شود ( تکان نمی خورد )
What the eye doesnt see the heart doesnt grieve ov. <proverb> چیزى را که چشم نمى بیند قلب نیز غصه اش نمى خورد .
my words hurt his feelings سخنان من باو بر خورد سخنان من قلب او را جریحه دار کرد
perjurer کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
berber knot گره مراکشی که بدور دو تار دو مرتبه گره می خورد
that will not serve ourp این به کارمانخواهد خورد این مقصودمارا انجام نخواهدداد
you shall rue it از اینکار پشیمان خواهید شد افسوس انرا خواهید خورد
earth's attraction جاذبه زمین قوه جاذبه زمین
surface to surface موشک زمین به زمین یا سطح به سطح
surface-to-surface موشک زمین به زمین یا سطح به سطح
oppressive خورد کننده ناراحت کننده
Memling motif طرح گل مملینگ [این طرح الهام گرفته شده از آثار هنرمند بلژیکی قرن پانزدهم میلادی، هانس مملینگ است که در فرش های آن ناحیه به چشم می خورد.]
Mother-daughter boteh design طرح بته جقه مادر و بچه [این طرح در فرش های قشقایی، خمسه و بعضی دیگر از طرح ها به چشم می خورد و شامل یک بته جقه بزرگ و یک بته کوچک در دل یکدیگر است.]
surface missile موشک زمین به زمین موشک سطح به سطح موشک سطحی
grazed زمین
floors کف زمین
tellus زمین
graze زمین
floored کف زمین
floor کف زمین
grazes زمین
this earthly round زمین
soils زمین
acres زمین
acre زمین
norland زمین
lackland بی زمین
terrain زمین
earthing زمین
extra terrestrial زمین
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com