Total search result: 201 (31 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
retiring a bill |
براتی را تسویه کردن |
|
|
Other Matches |
|
to dishonour a bill |
براتی را فکول کردن |
protect a bill |
وجه براتی را تامین کردن |
to protean a bill |
وجه براتی راتامین کردن |
liquidizing |
تسویه کردن |
liquidizes |
تسویه کردن |
liquidate |
تسویه کردن |
defrayed |
تسویه کردن |
defray |
تسویه کردن |
liquidize |
تسویه کردن |
offsetting |
تسویه کردن |
liquidising |
تسویه کردن |
liquidises |
تسویه کردن |
offset |
تسویه کردن |
liquidised |
تسویه کردن |
liquidized |
تسویه کردن |
compromise |
تسویه کردن |
compromises |
تسویه کردن |
liquidated |
تسویه کردن |
liquidates |
تسویه کردن |
liquidating |
تسویه کردن |
defrays |
تسویه کردن |
compromising |
تسویه کردن |
defraying |
تسویه کردن |
pay off |
تسویه کردن پرداخت |
To pay off someone. To settle old scores with someone. |
با کسی تسویه حساب کردن ( انتقام جویی کردن ) |
pony |
ریز تسویه حساب کردن |
poney |
ریز تسویه حساب کردن |
adjusts |
تسویه نمودن مطابق کردن |
wind up <idiom> |
به پایان رساندن ،تسویه کردن |
adjusting |
تسویه نمودن مطابق کردن |
pay up |
حسابهای معوقه را تسویه کردن |
ponies |
ریز تسویه حساب کردن |
blank bill |
براتی که در ان محل پرداخت قید نشده باشد |
black endorsement |
براتی که در وجه حامل فهرنویسی شده باشد |
accommodation bill |
براتی که جهت کمک یا ضمانت فردی تهیه میگردد |
clears |
ترخیص کردن از گمرک تسویه کردن |
clearer |
ترخیص کردن از گمرک تسویه کردن |
clear |
ترخیص کردن از گمرک تسویه کردن |
clearest |
ترخیص کردن از گمرک تسویه کردن |
special acceptance of a bill of |
قبولی براتی که فقط در محلی خاص قابل پرداخت است |
settlements |
تسویه |
adjustments |
تسویه |
liquidation |
تسویه |
settlement |
تسویه |
clearing |
تسویه |
clearings |
تسویه |
adjustment |
تسویه |
settle |
تسویه |
settles |
تسویه |
arrangements |
حل و فصل تسویه |
biological treatment |
تسویه زیستی |
solution |
تادیه تسویه |
liquidity |
تسویه پذیری |
automatic treatment |
تسویه خودکار |
arrangement |
حل و فصل تسویه |
adjust |
تسویه نمودن |
amicable settlement |
تسویه دوستانه |
solutions |
تادیه تسویه |
clearings |
تسویه تسطیح |
judicial settlement |
تسویه قضایی |
effective treatment |
تسویه موثر |
effective treatment |
تسویه کارا |
settlement of disputes |
تسویه منازعات |
settlement of credit |
تسویه اعتبار |
realization account |
حساب تسویه |
clearing |
تسویه تسطیح |
settlements |
تسویه پرداخت |
checking out |
تسویه حساب |
settlement |
تسویه پرداخت |
settlement day |
روز تسویه |
settlement terms |
شرایط تسویه |
liquidator |
سرپرست تسویه حساب |
full and final settlement |
تسویه تمام و کمال |
liquidators |
سرپرست تسویه حساب |
date of change of acountability |
تاریخ تسویه حساب |
offscouring |
چیز تسویه شده |
clearing house |
دفتر تسویه حساب |
clearing houses |
دفتر تسویه حساب |
chemotrophic treatment |
تسویه خوراک ساخت شیمیایی |
settlement by abandonment |
تسویه در نتیجه صرفنظر شدن از مطالبات |
Bank for International Settlements [BIS] |
بانک تسویه پرداخت بین المللی |
We will be checking out around noon. |
ما حدود ظهر تسویه حساب میکنیم. |
pacific settlement |
تسویه نزاع یا مسئلهای به صورت مسالمت امیز |
clearance |
تسویه حساب واریز حساب فاصله ازاد لقی |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
sterilizing |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
withstood |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
to use effort |
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن |
infringing |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
married under a contract unlimited perio |
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با |
preach |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
preached |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
preaches |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
sterilizes |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
to wipe out |
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
infringe |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
sterilized |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
checks |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
infringed |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
sterilised |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
cross |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
sterilises |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilising |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
checked |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
corrects |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
correcting |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
withstands |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
point |
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
exploiting |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
crossest |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
exploit |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
wooed |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
woos |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
time |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
timed |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
times |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
exploits |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
transliterate |
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن |
surcharges |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
surcharge |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
cipher device |
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن |
institutionalizes |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalising |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalize |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizing |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalises |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
exploit |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploiting |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploits |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
judges |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
clears |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
endorsing |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
judging |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
clearest |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
clearer |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
to adapt [to] |
جور کردن [درست کردن ] [سازوار کردن] [به] |
clear |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
adjusting |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
judged |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
judge |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
adjusts |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
endorses |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
parallelize |
تشبیه کردن جفت کردن موازی کردن |
endorsed |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
endorse |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |