Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (5 milliseconds)
English
Persian
embarrass
براشفتن خجالت دادن
embarrasses
براشفتن خجالت دادن
Other Matches
shamed
خجالت دادن
to put out of face
خجالت دادن
to put to the blush
خجالت دادن
shaming
خجالت دادن
shame
خجالت دادن
shames
خجالت دادن
to put somebody to shame
به کسی خجالت دادن
to bring shame upon somebody
به کسی خجالت دادن
to shame somebody
به کسی خجالت دادن
You ought to be ashamed of yourself !
خجالت نمی کشی ؟ خجالت دارد !
abash
خجالت دادن دست پاچه نمودن
Shame on you!It is shameful!
خجالت بکش !خجالت دارد !
ruffles
براشفتن
ruffling
براشفتن
ruffle
براشفتن
excite
براشفتن
excites
براشفتن
to be incensed at the insuit
از بی احترامی براشفتن
to get excited
بهیجان امدن براشفتن
unblushing
بی خجالت
shamefast
کم رو خجالت کش
shamedfaced
خجالت کش
high colour
خجالت
shamefaced
خجالت کش
embarrassments
خجالت
blushless
بی خجالت
embarrassment
خجالت
bashfully
از روی خجالت
shame on you!
خجالت بکشید!
to turn red with embarrassment
از خجالت سرخ شدن
There is nothing to be ashamed lf .
( اینکار ) خجالت ندارد
feel awkward
خجالت کشیدن
[در مهمانی]
abashment
دست پاچگی خجالت
feel embarrassed
خجالت کشیدن
[در مهمانی]
He hung his head in shame.
از خجالت سرش راپایین انداخت
She has no sense of shame . She doesnt know the meaning of shame.
خجالت سرش نمی شود
have egg on one's face
<idiom>
خجالت ودست پاچه شدن
iam a to go there
از رفتن به انجا خجالت می کشم
I am too shy (timid) to speak English .
خجالت می کشم انگلیسی حرف بزنم
lose face
<idiom>
به خاطراشتباه ،با قصور خجالت زده بودن
It is ( most ) disgraceful .
اینکارها عیب است ( خجالت دارد )
to show somebody up
[by behaving badly]
باعث خجالت کسی شدن
[با رفتار بد خود]
He feels shame at failing in his exam .
ازاینگه در امتحان مردود شده خجالت می کشد
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
illustrating
شرح دادن نشان دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
prefer
ترجیح دادن برتری دادن
individualises
تمیز دادن تشخیص دادن
insulted
فحش دادن دشنام دادن
organizing
سازمان دادن ارایش دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
individualize
تمیز دادن تشخیص دادن
preferring
ترجیح دادن برتری دادن
prefers
ترجیح دادن برتری دادن
individualising
تمیز دادن تشخیص دادن
direct
دستور دادن دستورالعمل دادن
directed
دستور دادن دستورالعمل دادن
individualised
تمیز دادن تشخیص دادن
directs
دستور دادن دستورالعمل دادن
instructs
دستور دادن اموزش دادن
individualized
تمیز دادن تشخیص دادن
mitigated
تخفیف دادن تسکین دادن
massaging
ماساژ دادن تغییر دادن
massages
ماساژ دادن تغییر دادن
massaged
ماساژ دادن تغییر دادن
massage
ماساژ دادن تغییر دادن
organizes
سازمان دادن ارایش دادن
houses
منزل دادن پناه دادن
incises
چاک دادن شکاف دادن
organises
سازمان دادن ارایش دادن
incised
چاک دادن شکاف دادن
develops
بسط دادن پرورش دادن
incise
چاک دادن شکاف دادن
pottion
بهره دادن از جهاز دادن به
purging
غرامت دادن جریمه دادن
irritates
خراش دادن سوزش دادن
inform
اطلاع دادن گزارش دادن
irritate
خراش دادن سوزش دادن
informing
اطلاع دادن گزارش دادن
develop
بسط دادن پرورش دادن
plating
اب دادن روکش فلز دادن
housed
منزل دادن پناه دادن
circulated
انتشار دادن رواج دادن
expand
توسعه دادن بسط دادن
expanding
توسعه دادن بسط دادن
relates
گزارش دادن شرح دادن
relate
گزارش دادن شرح دادن
organize
سازمان دادن ارایش دادن
expands
توسعه دادن بسط دادن
circulate
انتشار دادن رواج دادن
irritated
خراش دادن سوزش دادن
circulates
انتشار دادن رواج دادن
organising
سازمان دادن ارایش دادن
house
منزل دادن پناه دادن
effectuate
انجام دادن صورت دادن
informs
اطلاع دادن گزارش دادن
instructing
دستور دادن اموزش دادن
assigns
نسبت دادن تخصیص دادن
slashes
چاک دادن شکاف دادن
assign
نسبت دادن تخصیص دادن
empowers
اختیار دادن وکالت دادن
slashed
چاک دادن شکاف دادن
judging
حکم دادن تشخیص دادن
compensates
پاداش دادن عوض دادن
promoting
ترفیع دادن ترویج دادن
loaning
قرض دادن عاریه دادن
slash
چاک دادن شکاف دادن
judges
حکم دادن تشخیص دادن
empowering
اختیار دادن وکالت دادن
garnishing
زینت دادن لعاب دادن
judge
حکم دادن تشخیص دادن
empowered
اختیار دادن وکالت دادن
embellish
ارایش دادن زینت دادن
compensated
پاداش دادن عوض دادن
promoting
ترفیع دادن درجه دادن
order
سفارش دادن دستور دادن
loan
قرض دادن عاریه دادن
loans
قرض دادن عاریه دادن
pronounce
حکم دادن فتوی دادن
assigning
نسبت دادن تخصیص دادن
pronounces
حکم دادن فتوی دادن
promote
ترفیع دادن درجه دادن
promote
ترفیع دادن ترویج دادن
promoted
ترفیع دادن درجه دادن
promoted
ترفیع دادن ترویج دادن
mitigates
تخفیف دادن تسکین دادن
promotes
ترفیع دادن درجه دادن
promotes
ترفیع دادن ترویج دادن
assigned
نسبت دادن تخصیص دادن
decern
تشخیص دادن تمیز دادن
to switch on
اتصال دادن جریان دادن
compensate
پاداش دادن عوض دادن
empower
اختیار دادن وکالت دادن
instruct
دستور دادن اموزش دادن
instructed
دستور دادن اموزش دادن
embellished
ارایش دادن زینت دادن
lend
عاریه دادن اجاره دادن
lends
عاریه دادن اجاره دادن
embellishes
ارایش دادن زینت دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com