English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (3 milliseconds)
English Persian
inaugurate براه انداختن
inaugurated براه انداختن
inaugurates براه انداختن
inaugurating براه انداختن
Search result with all words
to fang a pump براه انداختن تلمبه بوسیله ریختن اندکی اب درتوی ان
drown out <idiom> سروصدای زیاد براه انداختن وقادر به شنیدن نبودن
Other Matches
drops گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
docile سر براه
he went his way براه خودرفت
waiting چشم براه
launghing براه اندازی
destined عازم براه
to keep any one waiting کسیرا چشم براه
to kick ones heels چشم براه ایستادن
to look out چشم براه بودن
he went his way رفت براه خود
march order حاضر براه کردن
toddling کودک تازه براه افتاده
toddles کودک تازه براه افتاده
toddle کودک تازه براه افتاده
toddled کودک تازه براه افتاده
toddler کودک تازه براه افتاده
toddlers کودک تازه براه افتاده
to kick one's heels چشم براه ایستادن منتظرایستادن
His invevtion made a noise in the world. اختراعش دردنیا سروصدائی براه انداخت
wait چشم براه بودن منتظر شدن
waited چشم براه بودن منتظر شدن
waits چشم براه بودن منتظر شدن
branches جوانه زدن براه جدیدی رفتن
branch جوانه زدن براه جدیدی رفتن
bring down به زمین انداختن حریف انداختن شکار
horrified بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard بخطر انداختن بمخاطره انداختن
steer roping کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
let down پایین انداختن انداختن
billiard point در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
omit انداختن
fells انداختن
omits انداختن
omitted انداختن
rut خط انداختن
spilling انداختن
hurls انداختن
omitting انداختن
to let drop انداختن
felling انداختن
ruts خط انداختن
felled انداختن
slings انداختن
slinging انداختن
blob لک انداختن
blobs لک انداختن
spill انداختن
spilled انداختن
sling انداختن
spills انداختن
hitching انداختن
hitched انداختن
fell انداختن
pilling تل انداختن
hurled انداختن
hurl انداختن
flings انداختن
hitch انداختن
flinging انداختن
fling انداختن
run home جا انداختن
to fire off a postcard انداختن
deleting انداختن
deletes انداختن
deleted انداختن
delete انداختن
overthrows بر انداختن
overthrown بر انداختن
overthrowing بر انداختن
overthrow بر انداختن
overthrew بر انداختن
benite به شب انداختن
to draw lots انداختن
deracination بر انداختن
let fall انداختن
souse انداختن
leave out انداختن
lay away انداختن
lash vt انداختن
spilled or spilt انداختن
jaculate انداختن
retroject پس انداختن
floriate گل انداختن در
emplace جا انداختن
bottoms ته انداختن
bottom ته انداختن
thrust انداختن
throws انداختن
throwing انداختن
throw انداختن
to skips over انداختن
relegating انداختن
relegates انداختن
relegated انداختن
relegate انداختن
brush finish خط انداختن
thrusting انداختن
thrusts انداختن
to put back پس انداختن
to hew down انداختن
to lay by the heels بر انداختن
to leave out انداختن
to let fall انداختن
hews انداختن
hewing انداختن
hewed انداختن
hew انداختن
to pick off تک تک انداختن
to play a searchlight انداختن
hewn انداختن
stagger از پا انداختن
prostrate از پا انداختن
line خط انداختن در
lines خط انداختن در
launched به اب انداختن
launch به اب انداختن
launches به اب انداختن
launching به اب انداختن
string زه انداختن به
hitches انداختن
demoralizing ازروحیه انداختن
demoralizes ازروحیه انداختن
demoralized ازروحیه انداختن
demoralize ازروحیه انداختن
inveigle بدام انداختن
demoralising ازروحیه انداختن
dismounts ازفرماندهی انداختن
to throw in the towel لنگ انداختن
aborted بچه انداختن
abort بچه انداختن
to throw off دور انداختن
to throw out بیرون انداختن
dismounting ازفرماندهی انداختن
dismount ازفرماندهی انداختن
demoralises ازروحیه انداختن
demoralised ازروحیه انداختن
embroiled به نزاع انداختن
embroiling به نزاع انداختن
embroils به نزاع انداختن
sire نیا پس انداختن
sired نیا پس انداختن
sires نیا پس انداختن
siring نیا پس انداختن
hinder بتاخیر انداختن
hindered بتاخیر انداختن
hindering بتاخیر انداختن
hinders بتاخیر انداختن
interject درمیان انداختن
interjected درمیان انداختن
interjecting درمیان انداختن
interjects درمیان انداختن
embroil به نزاع انداختن
inveigled بدام انداختن
contort از شکل انداختن
contorted از شکل انداختن
contorting از شکل انداختن
contorts از شکل انداختن
to set in motion راه انداختن
to set going بحرکت انداختن
primes راه انداختن
primed راه انداختن
to set by the ears بهم انداختن
to set back عقب انداختن
to set at variance بهم انداختن
to set at loggerheads بهم انداختن
to set agoing بحرکت انداختن
to set afoot بجریان انداختن
to put off عقب انداختن
beggar بگدایی انداختن
to put in motion راه انداختن
to set on foot راه انداختن
to set thinking بخیال انداختن
inveigles بدام انداختن
inveigling بدام انداختن
nauseate از رغبت انداختن
nauseated از رغبت انداختن
nauseates از رغبت انداختن
to take the photograph of عکس انداختن از
excrete بیرون انداختن
excreted بیرون انداختن
excretes بیرون انداختن
excreting بیرون انداختن
to take fun at دست انداختن
to suck dry خشک انداختن
to spat at تف بکسی انداختن
driers خشک انداختن
dries خشک انداختن
dry خشک انداختن
dryers خشک انداختن
prime راه انداختن
immobilizes از رواج انداختن
triggered راه انداختن
triggers راه انداختن
miscast بناحق انداختن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com