Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (14 milliseconds)
English
Persian
hyphen
برای پیوستن هجاهای جدا شده از یکدیگردر اخرسطر
hyphens
برای پیوستن هجاهای جدا شده از یکدیگردر اخرسطر
Other Matches
hyphen
برای پیوستن چندکلمه بیکدیگر مثل Northwest
hyphens
برای پیوستن چندکلمه بیکدیگر مثل Northwest
syllabic
دارای هجاهای شمرده
syllabary
فهرست سیلاب یا هجاهای کلمات
syllabary
جدول راهنمای تلفظ هجاهای مقطع کلمات
paeon
وتدی که یک هجای دراز وسه هجاهای کوتاه دارد
imparisyllabic
دردستوریونانی اسمی که حالت اضافه هجاهای بیشتری داردتادرحالت فاعلیت
couples
پیوستن
link
به هم پیوستن
coupled
پیوستن
attaches
پیوستن
attaching
پیوستن
sorted
پیوستن
affixing
پیوستن
sorts
پیوستن
join up
به هم پیوستن
couple
پیوستن
sort
پیوستن
meets
پیوستن
meet
پیوستن
link-up
پیوستن
link-ups
پیوستن
adjoins
پیوستن
anastomois
به هم پیوستن
affixes
پیوستن
affixed
پیوستن
affix
پیوستن
adjoin
پیوستن
link up
پیوستن
coalescence
پیوستن
cements
پیوستن
enlink
پیوستن
joins
پیوستن
joined
پیوستن
join
پیوستن
conjoin
پیوستن
cement
پیوستن
cemented
پیوستن
cementing
پیوستن
adjoined
پیوستن
attach
پیوستن
interlocking
پیوستن
interlocks
پیوستن
annexing
پیوستن
annexes
پیوستن
interlock
پیوستن
annex
پیوستن
affiliate
پیوستن
to bring into contact
پیوستن
ally
پیوستن
to make contact
پیوستن
connects
پیوستن
interlocked
پیوستن
connect
پیوستن
allying
پیوستن
to go in with
پیوستن با
to put together
بهم پیوستن
to piece together
بهم پیوستن
knits
بهم پیوستن
patch
بهم پیوستن
cling
چسبیدن پیوستن
clings
چسبیدن پیوستن
knit
بهم پیوستن
interlink
بهم پیوستن
interlinked
بهم پیوستن
rejoining
دوباره پیوستن به
rejoins
دوباره پیوستن به
rejoined
دوباره پیوستن به
rejoin
دوباره پیوستن به
combine
باهم پیوستن
combines
باهم پیوستن
joint
بهم پیوستن
knots
بهم پیوستن
anastomose
بهم پیوستن
anastomosis
بهم پیوستن
combining
باهم پیوستن
knot
بهم پیوستن
interlinking
بهم پیوستن
interlinks
بهم پیوستن
to grow together
باهم پیوستن
to grow into one
بهم پیوستن
bind
بهم پیوستن
weld
بهم پیوستن
inone
بهم پیوستن
inosculate
بهم پیوستن
welded
بهم پیوستن
glutinate
بهم پیوستن
interconnects
بهم پیوستن
interconnecting
بهم پیوستن
interconnected
بهم پیوستن
binds
بهم پیوستن
interlock
بهم پیوستن
concatenate
بهم پیوستن
patches
بهم پیوستن
welds
بهم پیوستن
seam
بهم پیوستن
seams
بهم پیوستن
interlocks
بهم پیوستن
filiate
اشناکردن پیوستن
interlocking
بهم پیوستن
to jury-rig something
چیزی را به هم پیوستن
interlocked
بهم پیوستن
interconnect
بهم پیوستن
pans
بهم پیوستن
pan
بهم پیوستن
pan-
بهم پیوستن
affiliating
پیوستن اشناکردن
incorporate
بهم پیوستن
affiliates
پیوستن اشناکردن
adequateness
چسبیدن پیوستن
reconstituted
بهم پیوستن
affiliated
پیوستن اشناکردن
incorporates
بهم پیوستن
reconstitutes
بهم پیوستن
incorporating
بهم پیوستن
adhered
چسبیدن پیوستن
adheres
چسبیدن پیوستن
adhering
چسبیدن پیوستن
link
بهم پیوستن
admix
بهم پیوستن
reconstitute
بهم پیوستن
reconstituting
بهم پیوستن
adhere
چسبیدن پیوستن
cleaved
پیوستن تقسیم شدن
put to
بگروه شکارچی پیوستن
joined
شرکت کردن در پیوستن
cleaves
پیوستن تقسیم شدن
reunite
دوباره بهم پیوستن
reunited
دوباره بهم پیوستن
reunites
دوباره بهم پیوستن
cleave
پیوستن تقسیم شدن
reuniting
دوباره بهم پیوستن
compaginate
محکم بهم پیوستن
join
شرکت کردن در پیوستن
joins
شرکت کردن در پیوستن
consociate
متحد کردن پیوستن
welded
جوش دادن پیوستن
in store
<idiom>
آماده بوقوع پیوستن
annexing
پیوستن ضمیمه سازی
clobbers
بهم پیوستن زدن
clobbering
بهم پیوستن زدن
clobbered
بهم پیوستن زدن
clobber
بهم پیوستن زدن
to go to glory
برحمت ایزدی پیوستن
catenate
پیوستن متصل کردن
annexes
پیوستن ضمیمه سازی
annex
پیوستن ضمیمه سازی
associate
همدم شدن پیوستن
associated
همدم شدن پیوستن
weld
جوش دادن پیوستن
welds
جوش دادن پیوستن
assists
پیوستن به حمایت کردن از
assisting
پیوستن به حمایت کردن از
assisted
پیوستن به حمایت کردن از
assist
پیوستن به حمایت کردن از
repiece
دوباره بهم پیوستن
associates
همدم شدن پیوستن
associating
همدم شدن پیوستن
binds
محصور کردن بهم پیوستن
nirvanas
پیوستن به کل هستی خشنودی مطلق
to be fulfilled
بوقوع پیوستن راست امدن
bind
محصور کردن بهم پیوستن
add
جمع زدن باهم پیوستن
adding
جمع زدن باهم پیوستن
adds
جمع زدن باهم پیوستن
grafts
پیوند زدن بهم پیوستن
grafted
پیوند زدن بهم پیوستن
jump on the bandwagon
<idiom>
[پیوستن به گرایش یا فعالیتی محبوب]
graft
پیوند زدن بهم پیوستن
clutches
تزویج یا پیوستن دو عضومتحرک کلاج
clutch
تزویج یا پیوستن دو عضومتحرک کلاج
rabbet
با کنش کاو بهم پیوستن
clutching
تزویج یا پیوستن دو عضومتحرک کلاج
clutched
تزویج یا پیوستن دو عضومتحرک کلاج
nirvana
پیوستن به کل هستی خشنودی مطلق
attachable
قابل بهم پیوستن یا ضمیمه کردن
crossfertilize
پیوستن دونوع متفاوت از طریق لقاح
kiosks
فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
kiosk
فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
integration
یکی کردن و بهم پیوستن پیوستگی اجزاء
to herd with other people
با مردم دیگر پیوستن درگروه دیگران درامدن
concrete
: سفت کردن باشفته اندودن یا ساختن بهم پیوستن
piecer
درنخ ریسی کسیکه کارش بهم پیوستن نخهای گسیخته است
healing by first intention
جوش خوردن زخم یاشکستگی بوسیله دوباره بهم پیوستن پاره ها
avulsion
جدا شدن زمینی از یک ملک و پیوستن بملک دیگر درنتیجه سیل یا تغییرمسیررودخانه
to interlock levers
اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
badminton
بازی انفرادی یا دو نفره در زمین به طول 04/31 متر و عرض 01/6متر برای دونفره و 81/5متر در 01/6 متر برای انفرادی و شامل سه گیم وهر گیم 51 امتیاز برای مردان و 11 امتیاز برای زنان
Beginner's All Purpose Symbolic Instruction Code
زبان برنامه سازی مط ح بالا برای توسعه برنامه به صورت محاورهای برای ایجاد یک مقدمه ساده برای برنامه نویسی کامپیوتری
plug compatible
دستگاه جانبی که نیازمند هیچ گونه تغییر رابط برای اتصال مستقیم به سیستم کامپیوتری یک سازنده دیگر نمیباشدهمساز برای اتصال سازگاری برای اتصال
microsoft
بزرگترین طراحی و ناشر نرم افزار برای PC و Macintosh. ماکروسافت سیستم عامل را برای IBM PC سافت و پس برای ماکروسافت با مجموعهای از نرم افزارهای کاربردی
rattening
محروم کردن کارگر فنی ازابزار کارش به منظورمجبور کردن او به پیوستن به اتحادیه کارگری
admix
مخلوط شدن بهم پیوستن مخلوط کردن امیختن
drive
چنیدن درایو دیسک متصل بهم با یک کنترولی هوشمند که ازدرایوها برای ذخیره چندین کپی ازدادههای هر درایو برای اطمینان بیشتر تهیه می کنند یا بخش از هر داده روی هر درایو برای سرعت بیشتر
drives
چنیدن درایو دیسک متصل بهم با یک کنترولی هوشمند که ازدرایوها برای ذخیره چندین کپی ازدادههای هر درایو برای اطمینان بیشتر تهیه می کنند یا بخش از هر داده روی هر درایو برای سرعت بیشتر
strategies
طرح نقشه برای جنگ یا علم طراحی نقشه برای جنگ یاطرح نقشه برای نقل وانتقالات جنگی
strategy
طرح نقشه برای جنگ یا علم طراحی نقشه برای جنگ یاطرح نقشه برای نقل وانتقالات جنگی
infra red link
روش استاندارد برای ارسال اطلاعات از اشعه نوری . که اغلب برای انتقال اطلاعات از کامپیوتر متحرک یا چاپگر یا صفحه نمایش به کار می رود. برای استفاده از ین خصوصیت کامپیوتر یا چاپگر باید پورت IrDA داشته باشد
IrDA
روش استاندارد برای انتقال اطلاعات از طریق اشعه نوری . برای انتقال اطلاعات در کامپیوترهای قابل حمل یا PDA به یک چاپگر یا صفحه تصویر. برای این منظور کامپیوتر و چاپگر باید پورت IrDA داشته باشند
recalled
برگرداندن متن یا فایل از محل برای ذخیره سازی برای ویرایش
narrative
یادداشتها یا دستورات اضافی برای کمک به کاربر برای اجرای سیستم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com