English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
head quarters برج نظارت مرکز کار
Other Matches
medical assemblage مرکز جمع اوری پزشکی مرکز تجمع بیماران
weather central مرکز کنترل اوضاع جوی مرکز هواشناسی
centrifugal با سیستم گریز از مرکز با نیروی گریزاز مرکز
provision center مرکز تدارکات مرکز توزیع اماد
center mark علامت مرکز نشانه مرکز
collision parameter در محاسبه مدارات فاصله بین مرکز جاذبه یک میدان نیروی مرکزی از امتداد بردار سرعت جسم متحرک در بیشترین فاصله از مرکز ان
whole blood center مرکز کنترل و اهداء خون مرکز جمع اوری خون
battery control central مرکز تلفن خودکار اتشبار مرکز کنترل خودکار
army operations center مرکز عملیات نیروی زمینی مرکز عملیات ارتش
superintendency نظارت
controls نظارت
surveillance نظارت
controlment نظارت
inspection نظارت
monitoring نظارت
presidency نظارت
stewardship نظارت
proctorship نظارت
controllership نظارت
intendancy نظارت
superintendence نظارت
helms نظارت
helm نظارت
control نظارت
governance نظارت
controlling نظارت
supervision نظارت
control equipment ابزار نظارت
controlling نظارت کردن
control of resources نظارت بر منابع
close supervision نظارت مستقیم
close supervision نظارت نزدیک
controls نظارت کردن
control نظارت کردن
controllable قابل نظارت
supervising نظارت کردن
supervise نظارت کردن
supervises نظارت کردن
supervised نظارت کردن
superintend نظارت کردن بر
superintended نظارت کردن بر
bailiwick مباشرت نظارت
administer نظارت کردن
budgetary control نظارت بودجهای
supervision نظارت کردن
superintends نظارت کردن بر
superintending نظارت کردن بر
supervisor state وضعیت نظارت
CCTV camera دوربین نظارت
monitors نظارت کردن
direct نظارت کردن
directed نظارت کردن
directs نظارت کردن
uncontrollable غیرقابل نظارت
stewardship نظارت خرج
monetary control نظارت پولی
monitored نظارت کردن
observation camera دوربین نظارت
supervisor state حالت نظارت
staff supervision نظارت ستادی
span of control حوزه نظارت
qualitative controls نظارت کیفی
uncontrollably غیرقابل نظارت
closed-circuit camera دوربین نظارت
surveillance camera دوربین نظارت
security camera دوربین نظارت
monitor نظارت کردن
invigilation نظارت درامتحانات
inspection clause ماده نظارت
inspection certificate گواهی نظارت
exchange control نظارت ارز
inspector نظارت کننده
inspectors نظارت کننده
government control نظارت دولتی
foreign exchange control نظارت بر ارز
inspection clause بند نظارت
fiscal control نظارت مالی
control نظارت و ممیزی کردن
watch بر کسی نظارت کردن
controls نظارت و ممیزی کردن
election supervisory council انجمن نظارت بر انتخابات
election supervisor council انجمن نظارت بر انتخابات
regulated monopoly انحصار نظارت شده
invigilating در امتحان نظارت کردن
invigilates در امتحان نظارت کردن
invigilated در امتحان نظارت کردن
invigilate در امتحان نظارت کردن
watched بر کسی نظارت کردن
watches بر کسی نظارت کردن
watching بر کسی نظارت کردن
controls بازرسی نظارت جلوگیری
managed money پول نظارت شده
controlling بازرسی نظارت جلوگیری
in the charge of <idiom> تحت مراقب یا نظارت
controlling نظارت و ممیزی کردن
control بازرسی نظارت جلوگیری
to keep under control تحت نظارت نگه داشتن
wardship تحت سرپرستی یا نظارت بودن
watcher کسیکه پاسداری و نظارت میکند
watchers کسیکه پاسداری و نظارت میکند
security monitoring نظارت یا مراقبت تامینی یاحفافتی
they are under serveillance انهارا نظارت میکنند انهارامی پایند
state midicine سیستم پزشکی تحت نظارت دولت
progress chaser کسیکه برپیشرفت کار نظارت میکند
under secretary زیر نظارت دبیر کل معاون وزیر
municipalist طرفدار نظارت یا اقدامات شهر داری
movement control کنترل حرکات و نظارت برحرکت یکانها
to have someone [something] under [close] scrutiny کسی [چیزی] را با دقت آزمودن [نظارت کردن]
slave driver نظارت کننده بر کار برده ها کارفرمای سخت گیر
slave drivers نظارت کننده بر کار برده ها کارفرمای سخت گیر
e c s c (european coal & steel commissio لوکزامبورگ و هلندکه وفیفه اش نظارت برتولید و فروش ذغالسنگ وفولاد است
sheriffs نماینده رسمی دولت در یک ناحیه که ماموراجرای قوانین و انجام امورقضایی و نظارت بر انتخابات است
sheriff نماینده رسمی دولت در یک ناحیه که ماموراجرای قوانین و انجام امورقضایی و نظارت بر انتخابات است
crown colony بعضی از کلنیهای ممالک مشترک المنافع انگلیس که مقام سلطنت بر انها نظارت دارد
line chief افسرجزء نیروی هوایی که درفرود امدن وبرخاستن هواپیمادرخطوط هوایی نظارت میکند
centered مرکز
stationed مرکز
centre مرکز
center مرکز
station مرکز
center line خط مرکز
stations مرکز
meddle مرکز
meddled مرکز
heart مرکز
meddles مرکز
middles مرکز
hearts مرکز
centred مرکز
omphalos مرکز
middle مرکز
centre forward مرکز
isocentre هم مرکز
acentric بی مرکز
intermediate exchange مرکز
centers مرکز
concentric هم مرکز
central city مرکز شهر
center of mass مرکز هدف
kuk kiwo مرکز تکواندو
center of lift مرکز برا
symmerty center مرکز تقارن
center of resistance مرکز مقاومت
center web مرکز چرخ
center of symmerty مرکز تقارن
center punch مرکز سوراخ
center punch مرکز منگنه
local center مرکز محلی
center of pressure مرکز فشار
center of mass مرکز جرم
center sleeve مرکز مجوف
main exchange مرکز اصلی
main office مرکز اصلی
manual exchange مرکز دستی
burst center مرکز گلوله
burst center مرکز ترکش
brain center مرکز مغزی
nerve center مرکز عصبی
body centered cubic مکعب مرکز پر
off center خارج از مرکز
battery center مرکز اتشبار
operation center مرکز عملیات
telephone exchange مرکز تلفن
caoxial cable سیم هم مرکز
mid channel مرکز کانال
center drill مته مرکز
center of gravity مرکز ثقل
center of distribution مرکز پخش
center of dispersion مرکز پراکندگی
mart مرکز بازرگانی
police stations مرکز پلیس
center mark مرکز سوراخ
center gage مرکز سنج
mass concrete مرکز جرم
message center مرکز پیام
outskirt دور از مرکز
centrifuge گریختن از مرکز
outlying دور از مرکز
contrifuge گریز از مرکز
concentrically باداشتن یک مرکز
concentric cable کابل هم مرکز
computing center مرکز محاسبات
computer center مرکز کامپیوتر
fluid centre مرکز سیال
communication center مرکز مخابرات
cost center مرکز هزینه زا
coaxial cable سیم هم مرکز
bulls مرکز هدف
bull مرکز هدف
centrifuge مرکز گریز
documentation center مرکز اسناد
education center مرکز اموزش
diffracting center مرکز پراشنده
centrifuges گریختن از مرکز
data center مرکز داده
data center مرکز داده ها
cryptocenter مرکز رمز
centrifuges مرکز گریز
county seat مرکز بخشداری
epicenter مرکز زلزله
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com