English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
happy go lucky برحسب تصادف لاقید
Other Matches
contingent [accidental] <adj.> برحسب تصادف
stochastical <adj.> برحسب تصادف
stochastic <adj.> برحسب تصادف
random <adj.> برحسب تصادف
incidental <adj.> برحسب تصادف
fortuitous <adj.> برحسب تصادف
accidental <adj.> برحسب تصادف
adventitious <adj.> برحسب تصادف
haphazard <adj.> برحسب تصادف
casual [not planned] <adj.> برحسب تصادف
haphazardly برحسب تصادف
hit or miss برحسب تصادف
coincidental <adj.> برحسب تصادف
spoonerism اشتباه در تلفظ حروف تعویض حروف در تلفظ برحسب تصادف
at pleasure برحسب دلخواه برحسب میل
indifferent لاقید
jaunty لاقید
indfferent لاقید
devil may care لاقید
unconcerned لاقید
glib لاقید
disregardful لاقید بی قید
thoughtless لاقید ناشی از بی فکری
shrug your shoulders <idiom> نشانه بی علاقه [لاقید] یا نا آگاه بودن [اصطلاح]
indifferentist کسیکه بموضوع عای دینی لاقید است و بشناختن حق ازباطل اهمیتی نمیدهد
unitage برحسب
in terms of برحسب
agreeably to برحسب
at the request of برحسب
in accordance with برحسب
in conformity with برحسب
incompliance with برحسب
tonnage وزن برحسب تن
to out ward seeming برحسب فاهر
custom برحسب عادت
outwardly برحسب فاهر
at choice برحسب دلخواه
at random <adv.> برحسب اتفاق
percentage برحسب درصد
percentages برحسب درصد
by usage برحسب عادت
pursuant to مطابق برحسب
as it happens <adv.> برحسب اتفاق
incidentally <adv.> برحسب اتفاق
by a coincidence <adv.> برحسب اتفاق
coincidentally <adv.> برحسب اتفاق
As the case may be . برحسب مورد( آن)
fortuitously <adv.> برحسب اتفاق
to برحسب مطابق
by happenstance <adv.> برحسب اتفاق
accidentally <adv.> برحسب اتفاق
accidently <adv.> برحسب اتفاق
by accident <adv.> برحسب اتفاق
by chance <adv.> برحسب اتفاق
by hazard <adv.> برحسب اتفاق
milage سنجش برحسب میل
velocities تندی برحسب زمان
ritually برحسب ایین وشعائر
fortuitously برحسب اتفاق اتفاقا
compass bearing موقعیت برحسب قطبنما
classis تقسیم برحسب طبقه
tonnage گنجایش کشتی برحسب تن
tonnage برحسب شماره تن بارگیر
cl برحسب بار هر کامیون
mileage سنجش برحسب میل
by chance برحسب اتفاق یاتصادف
pounder برحسب لیره کوبنده
velocity تندی برحسب زمان
age group competition مسابقه برحسب گروه سنی
transvaluation سنجش ارزش برحسب معیارجدیدی
heading حرکت برحسب قطب نما
headings حرکت برحسب قطب نما
proration توزیع برحسب مدت یانسبت
hydrograph منحنی ابگذری برحسب زمان
prioritizing برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
prioritizes برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
prioritized برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
size distribution of income توزیع درامد برحسب مقدار
prioritising برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
time cost curve منحنی مخارج برحسب زمان
prioritises برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
prioritised برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
pounder وزن شده برحسب رطل
per standard compass برحسب قطب نمای استاندارد
prioritize برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
poundage مقدار پولی برحسب لیره
impingement تصادف
chancing تصادف
occurance تصادف
occurence تصادف
collision تصادف
coincidence تصادف
fortuity تصادف
collisions تصادف
accidentalism تصادف
accidentalness تصادف
at random به تصادف
chances تصادف
shunts تصادف
encounters تصادف
shunted تصادف
accident تصادف
encountering تصادف
encountered تصادف
shunt تصادف
gambling تصادف
encounter تصادف
accidents تصادف
randomly تصادف
concurrence تصادف
chanced تصادف
chance تصادف
coincidences تصادف
occurrences تصادف
random تصادف
occurrence تصادف
gauge pressure فشار در عمق معین برحسب فشارسنج
seed رده بندی برحسب مهارت وقدرت
kilovoltage نیروی برق برحسب هزار ولت
candlepower میزان شدت نور برحسب تعدادشمع
seeds رده بندی برحسب مهارت وقدرت
heading سمت حرکت قایق برحسب قطبنما
headings سمت حرکت قایق برحسب قطبنما
to blunder upon به تصادف برخوردن به
impinged تصادف کردن
occurrences تصادف رویداد
impinge تصادف کردن
accidents تصادف اتومبیل
jars تصادف کردن
to tun a تصادف کردن با
occurrence تصادف رویداد
jarred تصادف کردن
accident تصادف اتومبیل
incidence تصادف وقوع
run upon تصادف کردن با
run against تصادف کردن با
impinges تصادف کردن
to come in to collision تصادف کردن
hitting ضربت تصادف
accidentalism تصادف گرایی
collides تصادف کردن
coincidentally <adv.> بطور تصادف
as it happens <adv.> بطور تصادف
collided تصادف کردن
incidentally <adv.> بطور تصادف
at random <adv.> بطور تصادف
fortuitously <adv.> بطور تصادف
by a coincidence <adv.> بطور تصادف
collide تصادف کردن
by happenstance <adv.> بطور تصادف
hit ضربت تصادف
accidently <adv.> بطور تصادف
come into collision تصادف کردن
by chance <adv.> بطور تصادف
jar تصادف کردن
crushes تصادف کردن
by accident <adv.> بطور تصادف
hits ضربت تصادف
crushed تصادف کردن
crush تصادف کردن
colliding تصادف کردن
accidentally <adv.> بطور تصادف
by hazard <adv.> بطور تصادف
transvalue سنجیدن ارزش برحسب معیار جدیدی نوسنجیدن
voltages نیروی الکتریک برحسب ولت اختلاف سطح
voltage نیروی الکتریک برحسب ولت اختلاف سطح
transvaluate سنجیدن ارزش برحسب معیار جدیدی نوسنجیدن
percentile محاسبه شده بقرار هر صدی برحسب درصد
functional shift تغییر یک کلمه یا عبارت برحسب مقتضیات دستوری
permittivity واحد اندازه گیری الکتریسیته برحسب فاراده
bops تصادف کردن برخوردکردن
bop تصادف کردن برخوردکردن
pile-up تصادف چند ماشین
bopped تصادف کردن برخوردکردن
By a happy coincidence. دراثر حسن تصادف
There has been an accident. تصادف شده است.
bopping تصادف کردن برخوردکردن
smack into <idiom> بهم خوردن ،تصادف
What a coincidence ! چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
To have an accident. دچار تصادف شدن
hurtle با چیزی تصادف کردن
Accidentally. By chance. By accident. بر حسب تصادف [تصادفا]
pile-ups تصادف چند ماشین
nerf تصادف با اتومبیل دیگر
log jam تصادف موج سواران
hurtling با چیزی تصادف کردن
occasion تصادف باعث شدن
occasioned تصادف باعث شدن
occasioning تصادف باعث شدن
occasions تصادف باعث شدن
endo تصادف منجر به واژگونی
hurtles با چیزی تصادف کردن
hurtled با چیزی تصادف کردن
accidence پیش امد تصادف
to fall across anything به چیزی تصادف کردن
run into برخوردن تصادف کردن با
sizes سایز ساختن یارده بندی کردن برحسب اندازه
metric system سیستم اندازه گیری که واحدهای ان برحسب متر یک باشد
size سایز ساختن یارده بندی کردن برحسب اندازه
volt ampere اندازه گیری نیروی برق برحسب ولتاژ و امپر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com