Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
As the case may be .
برحسب مورد( آن)
Other Matches
at pleasure
برحسب دلخواه برحسب میل
cleaned
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
clean
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleanest
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleans
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
in accordance with
برحسب
unitage
برحسب
at the request of
برحسب
incompliance with
برحسب
in terms of
برحسب
in conformity with
برحسب
agreeably to
برحسب
coincidental
<adj.>
برحسب تصادف
percentage
برحسب درصد
percentages
برحسب درصد
accidentally
<adv.>
برحسب اتفاق
stochastic
<adj.>
برحسب تصادف
random
<adj.>
برحسب تصادف
by usage
برحسب عادت
outwardly
برحسب فاهر
accidental
<adj.>
برحسب تصادف
adventitious
<adj.>
برحسب تصادف
casual
[not planned]
<adj.>
برحسب تصادف
contingent
[accidental]
<adj.>
برحسب تصادف
incidental
<adj.>
برحسب تصادف
to out ward seeming
برحسب فاهر
hit or miss
برحسب تصادف
at random
<adv.>
برحسب اتفاق
by accident
<adv.>
برحسب اتفاق
by a coincidence
<adv.>
برحسب اتفاق
by chance
<adv.>
برحسب اتفاق
by happenstance
<adv.>
برحسب اتفاق
by hazard
<adv.>
برحسب اتفاق
coincidentally
<adv.>
برحسب اتفاق
to
برحسب مطابق
fortuitously
<adv.>
برحسب اتفاق
incidentally
<adv.>
برحسب اتفاق
fortuitous
<adj.>
برحسب تصادف
as it happens
<adv.>
برحسب اتفاق
accidently
<adv.>
برحسب اتفاق
haphazardly
برحسب تصادف
haphazard
<adj.>
برحسب تصادف
at choice
برحسب دلخواه
stochastical
<adj.>
برحسب تصادف
pursuant to
مطابق برحسب
custom
برحسب عادت
tonnage
وزن برحسب تن
milage
سنجش برحسب میل
ritually
برحسب ایین وشعائر
velocities
تندی برحسب زمان
pounder
برحسب لیره کوبنده
velocity
تندی برحسب زمان
tonnage
گنجایش کشتی برحسب تن
mileage
سنجش برحسب میل
happy go lucky
برحسب تصادف لاقید
by chance
برحسب اتفاق یاتصادف
tonnage
برحسب شماره تن بارگیر
compass bearing
موقعیت برحسب قطبنما
fortuitously
برحسب اتفاق اتفاقا
cl
برحسب بار هر کامیون
classis
تقسیم برحسب طبقه
prioritized
برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
age group competition
مسابقه برحسب گروه سنی
proration
توزیع برحسب مدت یانسبت
per standard compass
برحسب قطب نمای استاندارد
pounder
وزن شده برحسب رطل
prioritizes
برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
prioritizing
برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
hydrograph
منحنی ابگذری برحسب زمان
size distribution of income
توزیع درامد برحسب مقدار
headings
حرکت برحسب قطب نما
prioritised
برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
prioritises
برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
prioritising
برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
transvaluation
سنجش ارزش برحسب معیارجدیدی
heading
حرکت برحسب قطب نما
time cost curve
منحنی مخارج برحسب زمان
prioritize
برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
poundage
مقدار پولی برحسب لیره
gauge pressure
فشار در عمق معین برحسب فشارسنج
seeds
رده بندی برحسب مهارت وقدرت
seed
رده بندی برحسب مهارت وقدرت
candlepower
میزان شدت نور برحسب تعدادشمع
headings
سمت حرکت قایق برحسب قطبنما
kilovoltage
نیروی برق برحسب هزار ولت
heading
سمت حرکت قایق برحسب قطبنما
transvaluate
سنجیدن ارزش برحسب معیار جدیدی نوسنجیدن
permittivity
واحد اندازه گیری الکتریسیته برحسب فاراده
percentile
محاسبه شده بقرار هر صدی برحسب درصد
voltages
نیروی الکتریک برحسب ولت اختلاف سطح
functional shift
تغییر یک کلمه یا عبارت برحسب مقتضیات دستوری
voltage
نیروی الکتریک برحسب ولت اختلاف سطح
transvalue
سنجیدن ارزش برحسب معیار جدیدی نوسنجیدن
footage
طول چیزی برحسب فوت مقدار فیلم بفوت
volt ampere
اندازه گیری نیروی برق برحسب ولتاژ و امپر
metric system
سیستم اندازه گیری که واحدهای ان برحسب متر یک باشد
sizes
سایز ساختن یارده بندی کردن برحسب اندازه
size
سایز ساختن یارده بندی کردن برحسب اندازه
poundage
وزن چیزی برحسب پوند یا رطل محصور سازی حیوانات
cabin altitude
فشار کابین برحسب فشارمعادل ارتفاع بالای سطح زمین
ladder tournament
مسابقه برحسب مقام و قدرت بازیگر در جدول تقدم و تاخر
pH
علامت لگاریتم منفی برای غلظت یون هیدروژن برحسب گرم اتم درهر لیتر
area of operational interest
منطقه مورد توجه عملیاتی منطقه مورد نظر عملیاتی
wheelbases
فاصله بین محور جلوو محور عقب اتومبیل برحسب اینچ
wheelbase
فاصله بین محور جلوو محور عقب اتومبیل برحسب اینچ
amperage
شدت جریان برق میزان نیروی برق برحسب امپر
planck law
مقدار کوانتوم برحسب واحدهای انرژی برابراست با حاصلضرب مقدارثابت کوانتوم در فکانس
linear programming
برنامه ریزی خطی طرح ریزی عملیات صنعتی ونظامی برحسب خطوط مشخص ومعین
book value
ارزش هر شیی برحسب انچه دردفترحساب نشان داده شود ارزش سهام طبق دفاتر
characteristic diagram for the steel
دیاگرام مشخصه فولاد دیاگرامی که تغییر شکلهای فولاد را برحسب مقادیرمشخصه تنشهای نظیر انهانشان میدهد
prorata
برحسب نسبت معین بهمان نسبت
inapposite
بی مورد
occasioned
مورد
oportuneness
مورد
occurence
مورد
out of place
بی مورد
occasion
مورد
occasioning
مورد
occasions
مورد
cases
مورد
object
مورد
objected
مورد
objecting
مورد
objects
مورد
inopportune
بی مورد
unseasonable
بی مورد
indirect objects
مورد
instances
مورد
unseasonably
بی مورد
direct objects
مورد
open to question
<adj.>
مورد شک
instance
مورد
case
مورد
spoonerism
اشتباه در تلفظ حروف تعویض حروف در تلفظ برحسب تصادف
myrtle berry
مورد دانه
myrtle
مورد سبز
myrtaceae
تیره مورد
liable to prosecution
مورد تعقیب
mytaceous
از تیره مورد
objcetionable
مورد ایراد
opportuneness
مورد مناسب
involved
مورد بحث
object of transaction
مورد معامله
to make observations
[about]
[on]
نگریختن
[در مورد]
[به]
to make observations
[about]
[on]
اندیشیدن
[در مورد]
[به]
in no instance
در هیچ مورد
usages
مورد استفاده
usage
مورد استفاده
utilized
مورد استفاده
case study
مورد پژوهی
case studies
مورد پژوهی
requirement
مورد نیاز
noted
مورد ملاحظه
undue
بی جهت بی مورد
beloved
مورد علاقه
utilization
مورد مصرف
utilisation
[British]
مورد مصرف
in dispute
مورد بحث
happy
[about]
<adj.>
خشنود
[در مورد]
expectative
مورد انتظار
dubitable
مورد شک مشکوک
exploitation
[utilization]
مورد مصرف
usage
مورد مصرف
case analysis
تحلیل مورد
using
مورد مصرف
undue
ناروا بی مورد
case
مورد غلاف
subject of hire
مورد اجاره
laughing stock
مورد تمسخر
entitlements
مورد استحقاق
entitlement
مورد سزیدگی
entitlement
مورد استحقاق
cases
دعوی مورد
hold up
<idiom>
مورد هدف
cases
مورد غلاف
case
دعوی مورد
confutation
مورد تکذیب
fishy
مورد تردید
unnecessary roughness
خشونت بی مورد
under disccussion
مورد بحث
dubious
مورد شک مشکوک
special case
مورد ویژه
savoury
مورد پسند
schreber case
مورد شربر
instances
لحظه مورد
received
مورد قبول
savory
مورد پسند
taken
مورد قبول
taken
مورد تحسین
collector's item
مورد استثنائیوویژهیککلکسیون
instance
لحظه مورد
In this case ( instance) .
دراین مورد
sightly
مورد نظر
entitlements
مورد سزیدگی
expected price
قیمت مورد انتظار
expected value
ارزش مورد انتظار
capital employed
سرمایه مورد استفاده
Irrelevent. I nappropriate. Out of place.
بیجا ( بی مورد ؟نامناسب )
floor space occupied
فضای مورد نیاز
contested area
منطقه مورد نزاع
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com