Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
unsporting conduct
برخورد ناجوانمردانه
Other Matches
unmanly
ناجوانمردانه
unsports manlike conduct
رفتار ناجوانمردانه
hatchet job
حملهی ناجوانمردانه
hatchet jobs
حملهی ناجوانمردانه
channelled
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channeling
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channeled
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channels
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channel
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
head crash
برخورد فیزیکی نوک خواندن /نوشتن با سطح دیسک برخورد نوک خواندن ونوشتن با سطح ضبط شونده یک دیسک سخت که نتیجه اش از دست اطلاعات میباشد خرابی هد
collision
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
collisions
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
impacts
برخورد
incidence
برخورد
tangency
برخورد
appulse
برخورد
conflict
برخورد
conflicted
برخورد
conflicts
برخورد
criss-crossed
برخورد
criss-crosses
برخورد
criss-crossing
برخورد
intersects
برخورد
intersected
برخورد
intersect
برخورد
clashes
برخورد
clashed
برخورد
criss-cross
برخورد
collision
برخورد
collisions
برخورد
reception
برخورد
receptions
برخورد
clash
برخورد
osculation
برخورد
contacting
برخورد
approached
برخورد
ill favored
بد برخورد
approaches
برخورد
contacted
برخورد
confliction
برخورد
contact
برخورد
approach
برخورد
stop
برخورد
attitude
برخورد
contacts
برخورد
stops
برخورد
attitudes
برخورد
striking
برخورد
strikingly
برخورد
stopped
برخورد
impact
برخورد
strike
برخورد
stopping
برخورد
strikes
برخورد
affects
احساسات برخورد
tilts
منازعه برخورد
head on collision
برخورد رودررو
tilted
منازعه برخورد
tilt
منازعه برخورد
head oncollision
برخورد رویاروی
affect
احساسات برخورد
impact force
نیروی برخورد
impact parameter
پارامتر برخورد
impact strength
استحکام برخورد
impact sound
صدای برخورد
impact hardness
سختی برخورد
fall on
<idiom>
برخورد (بامشکلات)
My pride was wounded ( hurt) .
به غیرتم برخورد
jct
محل برخورد
impact factor
ضریب برخورد
impact effect
اثر برخورد
coincidence
تطبیق برخورد
coincidences
تطبیق برخورد
impact test
ازمون برخورد
zone of contact
محل برخورد
crossing points
محل برخورد دو خط
conflict of interest
برخورد منافع
probability of collision
احتمال برخورد
collision rate
سرعت برخورد
collision rate
نرخ برخورد
touche
اعلام برخورد
collision rate
میزان برخورد
collision energy
انرژی برخورد
meeter
برخورد کننده
osculate
برخورد کردن
crossing point
محل برخورد دو خط
collision frequency
فراوانی برخورد
intersection point
محل برخورد
inelastic collision
برخورد ناکشسان
electron impact
برخورد الکترونها
elastic collision
برخورد الاستیک
elastic collision
برخورد کشسان
effective collision
برخورد موثر
contiguity
برخورد تماس
conflux
همریزگاه برخورد
take the blade
برخورد شمشیرها
knock up
برخورد کردن
accessible
خوش برخورد
greet
درود برخورد
chatters
برخورد کردن
greeted
درود برخورد
greets
درود برخورد
chattering
برخورد کردن
chattered
برخورد کردن
chatter
برخورد کردن
affable
خوش برخورد
meet
برخورد کردن
tolerating
برخورد هموارکردن
meets
برخورد کردن
knock-ups
برخورد کردن
knock-up
برخورد کردن
impact
برخورد کردن
tolerates
برخورد هموارکردن
tolerated
برخورد هموارکردن
tolerate
برخورد هموارکردن
impacts
برخورد کردن
noncontact sports
ورزشهای بدون برخورد
encountered
رویاروی شدن برخورد
encounter
رویاروی شدن برخورد
collision of the first kind
برخورد نوع اول
collision of the second kind
برخورد نوع دوم
inelastic cross section
مقطع برخورد ناکشسان
fronting
نما طرز برخورد
meet
: برخورد کردن یافتن
he was provoked by my words
سخنان من باو برخورد
spume
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
meets
: برخورد کردن یافتن
beach foam
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
ocean foam
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
sea foam
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
criterion
مشخصاتی که با آن برخورد خواهد شد
contact
اتصال الکتریکی برخورد
contacted
اتصال الکتریکی برخورد
maladdress
برخورد بد ترک ادب
contacting
اتصال الکتریکی برخورد
contacts
اتصال الکتریکی برخورد
front
نما طرز برخورد
encounters
رویاروی شدن برخورد
snags
بمانعی برخورد کردن
snagging
بمانعی برخورد کردن
meetings
اتصال برخورد میتینگ
meeting
اتصال برخورد میتینگ
glad hand
<idiom>
بااهمییت برخورد کردن
snag
بمانعی برخورد کردن
chatters
ضربه زدن برخورد
warm up
<idiom>
دوستانه برخورد کردن
incidence
برخوردکردن میدان برخورد
absence of blade
عدم برخورد شمشیرها
encountering
رویاروی شدن برخورد
chatter
ضربه زدن برخورد
chattered
ضربه زدن برخورد
chattering
ضربه زدن برخورد
smashes
برخورد خرد کردن
smash
برخورد خرد کردن
spume
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
beach foam
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
ocean foam
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
sea foam
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
near collision
حالت نزدیک برخورد دوهواپیما
to run upon any one
بکسی برخورد یا تصادف کردن
kissoff
برخورد 2 تیر با یکدیگربرروی هدف
to collide head on
با هم شاخ بشاخ برخورد کردن
sideswipe
برخورد کردن به پهلوی چیزی
swished
گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
breasts
برخورد سینه قهرمان دو به نوار
swish
گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
impact loss
افت انرژی در اثر برخورد
effective collision cross section
سطح مقطع برخورد موثر
swishes
گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
sideswipes
برخورد کردن به پهلوی چیزی
swishing
گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
breast
برخورد سینه قهرمان دو به نوار
streetwise
ماهر در برخورد با مشکلات و خشونتهای شهری
to come towards
به طرف کسی رفتن برای برخورد
to come to meet
به طرف کسی رفتن برای برخورد
to be coming up to meet
به طرف کسی رفتن برای برخورد
to approach
به طرف کسی رفتن برای برخورد
personal remarks
اشارات وسخنانی که به شخصیت کسی برخورد
node
محل برخورد بردارهادر نمونه برداری
anthropogenic
مربوط به برخورد وتماس بشر با طبیعت
nodes
محل برخورد بردارهادر نمونه برداری
bounce
برخورد چندین کلید در اثر تنظیم غلط
crashes
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
bounced
برخورد چندین کلید در اثر تنظیم غلط
netball
توپی که پس از برخورد با لبه تور به زمین میافتد
merged
باهواپیمای دشمن برخورد کرددر رهگیری هوایی
bounces
برخورد چندین کلید در اثر تنظیم غلط
to bump
[into]
برخورد کردن
[بهم خوردن ]
[با کسی یا چیزی]
crashingly
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashed
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
catch a rail
برخورد تخته موج سواری باموج و سرنگونی
crash
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashing
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
coastal refraction
تغییر جهت امواج رادیویی در برخورد به ساحل
collision detection
تشخیص و گزارش داده برخورد دو عمل یا رویداد
touches
برخورد شمشیر به بدن ضربه فنی کشتی
circular dispersion
قطر کوچکترین دایرهای که 57% پرتابه ها به ان برخورد میکنند
touch
برخورد شمشیر به بدن ضربه فنی کشتی
impingement
برخورد گازهای با سرعت زیاد به ساختمان هواپیما
grazing point
نقطهای که مسیر گلوله به مانع برخورد میکند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com