English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (10 milliseconds)
English Persian
tolerate برخورد هموارکردن
tolerated برخورد هموارکردن
tolerates برخورد هموارکردن
tolerating برخورد هموارکردن
Other Matches
even هموارکردن
grade اصلاح نژادکردن هموارکردن
grades اصلاح نژادکردن هموارکردن
channels جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channelled جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channeling جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channeled جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channel جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
head crash برخورد فیزیکی نوک خواندن /نوشتن با سطح دیسک برخورد نوک خواندن ونوشتن با سطح ضبط شونده یک دیسک سخت که نتیجه اش از دست اطلاعات میباشد خرابی هد
collision برخورد کردن برخورد تصادف کردن
collisions برخورد کردن برخورد تصادف کردن
conflicts برخورد
ill favored بد برخورد
conflict برخورد
conflicted برخورد
strikingly برخورد
impact برخورد
incidence برخورد
impacts برخورد
reception برخورد
receptions برخورد
collision برخورد
clash برخورد
clashed برخورد
clashes برخورد
intersect برخورد
intersected برخورد
collisions برخورد
confliction برخورد
appulse برخورد
intersects برخورد
criss-cross برخورد
criss-crosses برخورد
contact برخورد
criss-crossed برخورد
criss-crossing برخورد
strike برخورد
stop برخورد
stopped برخورد
stopping برخورد
stops برخورد
approach برخورد
approached برخورد
approaches برخورد
strikes برخورد
contacting برخورد
contacted برخورد
attitudes برخورد
attitude برخورد
tangency برخورد
osculation برخورد
contacts برخورد
striking برخورد
crossing point محل برخورد دو خط
tilt منازعه برخورد
coincidences تطبیق برخورد
affects احساسات برخورد
coincidence تطبیق برخورد
affect احساسات برخورد
tilts منازعه برخورد
crossing points محل برخورد دو خط
tilted منازعه برخورد
impact factor ضریب برخورد
impact effect اثر برخورد
impact force نیروی برخورد
impact hardness سختی برخورد
impact parameter پارامتر برخورد
zone of contact محل برخورد
unsporting conduct برخورد ناجوانمردانه
impact sound صدای برخورد
impact strength استحکام برخورد
impact test ازمون برخورد
inelastic collision برخورد ناکشسان
touche اعلام برخورد
intersection point محل برخورد
take the blade برخورد شمشیرها
probability of collision احتمال برخورد
meeter برخورد کننده
head oncollision برخورد رویاروی
head on collision برخورد رودررو
collision energy انرژی برخورد
collision frequency فراوانی برخورد
collision rate میزان برخورد
collision rate نرخ برخورد
collision rate سرعت برخورد
conflict of interest برخورد منافع
conflux همریزگاه برخورد
contiguity برخورد تماس
fall on <idiom> برخورد (بامشکلات)
My pride was wounded ( hurt) . به غیرتم برخورد
effective collision برخورد موثر
elastic collision برخورد کشسان
elastic collision برخورد الاستیک
jct محل برخورد
electron impact برخورد الکترونها
osculate برخورد کردن
chatters برخورد کردن
chattered برخورد کردن
meet برخورد کردن
meets برخورد کردن
chattering برخورد کردن
knock-ups برخورد کردن
knock-up برخورد کردن
knock up برخورد کردن
accessible خوش برخورد
chatter برخورد کردن
impact برخورد کردن
greeted درود برخورد
greets درود برخورد
greet درود برخورد
affable خوش برخورد
impacts برخورد کردن
incidence برخوردکردن میدان برخورد
contacted اتصال الکتریکی برخورد
collision of the second kind برخورد نوع دوم
chatters ضربه زدن برخورد
contact اتصال الکتریکی برخورد
criterion مشخصاتی که با آن برخورد خواهد شد
glad hand <idiom> بااهمییت برخورد کردن
warm up <idiom> دوستانه برخورد کردن
noncontact sports ورزشهای بدون برخورد
chattering ضربه زدن برخورد
encounters رویاروی شدن برخورد
encountering رویاروی شدن برخورد
encountered رویاروی شدن برخورد
encounter رویاروی شدن برخورد
contacts اتصال الکتریکی برخورد
he was provoked by my words سخنان من باو برخورد
chatter ضربه زدن برخورد
maladdress برخورد بد ترک ادب
chattered ضربه زدن برخورد
inelastic cross section مقطع برخورد ناکشسان
contacting اتصال الکتریکی برخورد
meet : برخورد کردن یافتن
front نما طرز برخورد
smashes برخورد خرد کردن
smash برخورد خرد کردن
spume کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
beach foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
sea foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
ocean foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
meetings اتصال برخورد میتینگ
meets : برخورد کردن یافتن
snags بمانعی برخورد کردن
snagging بمانعی برخورد کردن
absence of blade عدم برخورد شمشیرها
fronting نما طرز برخورد
collision of the first kind برخورد نوع اول
snag بمانعی برخورد کردن
meeting اتصال برخورد میتینگ
spume کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
beach foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
sea foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
kissoff برخورد 2 تیر با یکدیگربرروی هدف
ocean foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
near collision حالت نزدیک برخورد دوهواپیما
to collide head on با هم شاخ بشاخ برخورد کردن
to run upon any one بکسی برخورد یا تصادف کردن
swish گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
breast برخورد سینه قهرمان دو به نوار
impact loss افت انرژی در اثر برخورد
breasts برخورد سینه قهرمان دو به نوار
sideswipe برخورد کردن به پهلوی چیزی
sideswipes برخورد کردن به پهلوی چیزی
swished گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
swishes گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
effective collision cross section سطح مقطع برخورد موثر
swishing گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
personal remarks اشارات وسخنانی که به شخصیت کسی برخورد
anthropogenic مربوط به برخورد وتماس بشر با طبیعت
node محل برخورد بردارهادر نمونه برداری
streetwise ماهر در برخورد با مشکلات و خشونتهای شهری
to approach به طرف کسی رفتن برای برخورد
to come to meet به طرف کسی رفتن برای برخورد
to be coming up to meet به طرف کسی رفتن برای برخورد
nodes محل برخورد بردارهادر نمونه برداری
to come towards به طرف کسی رفتن برای برخورد
catch a rail برخورد تخته موج سواری باموج و سرنگونی
crashingly سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
circular dispersion قطر کوچکترین دایرهای که 57% پرتابه ها به ان برخورد میکنند
bounce برخورد چندین کلید در اثر تنظیم غلط
touches برخورد شمشیر به بدن ضربه فنی کشتی
netball توپی که پس از برخورد با لبه تور به زمین میافتد
bounces برخورد چندین کلید در اثر تنظیم غلط
to bump [into] برخورد کردن [بهم خوردن ] [با کسی یا چیزی]
crashes سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashed سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crash سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
bounced برخورد چندین کلید در اثر تنظیم غلط
crashing سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
coastal refraction تغییر جهت امواج رادیویی در برخورد به ساحل
touch برخورد شمشیر به بدن ضربه فنی کشتی
collision detection تشخیص و گزارش داده برخورد دو عمل یا رویداد
merged باهواپیمای دشمن برخورد کرددر رهگیری هوایی
grazing point نقطهای که مسیر گلوله به مانع برخورد میکند
impingement برخورد گازهای با سرعت زیاد به ساختمان هواپیما
bounces جلوگیری از تماس با کلید که باعث چندین برخورد میشود
internally blown flap فلپ بزرگی که جریان اصلی گازها به ان برخورد میکند
condition اضافه کردن داده ارسالی پس از برخورد با مجموعه پارامترها
bounced جلوگیری از تماس با کلید که باعث چندین برخورد میشود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com