English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (27 milliseconds)
English Persian
establish برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
establishes برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
establishing برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
Other Matches
attaining احراز کردن
attain احراز کردن
obtains احراز کردن
obtain احراز کردن
obtained احراز کردن
retained احراز کردن
retaining احراز کردن
retain احراز کردن
attained احراز کردن
retains احراز کردن
attains احراز کردن
call to order به حفظ انتظام دعوت کردن نظم مجلسی را برقرار کردن
fixes ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
fix ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
talked صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talks صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talk صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
inducts برقرار کردن
induct برقرار کردن
set up برقرار کردن
inducted برقرار کردن
inducting برقرار کردن
institute برقرار کردن تاسیس کردن
appoint برقرار کردن منصوب کردن
instituted برقرار کردن تاسیس کردن
institutes برقرار کردن تاسیس کردن
appoints برقرار کردن منصوب کردن
instituting برقرار کردن تاسیس کردن
to induct into a seat در جایی برقرار کردن
reinstates دوباره برقرار کردن
communicate ارتباط برقرار کردن
reinstated دوباره برقرار کردن
reinstall دوباره برقرار کردن
safety برقرار کردن تامین
reinstate دوباره برقرار کردن
reintegrate مجددا برقرار کردن
to make a connection رابطه ای برقرار کردن
reinstating دوباره برقرار کردن
To bring about a reconciliation. آشتی دادن ( برقرار کردن )
instate برقرار کردن منصوب نمودن
To establish( make) contact. تماس دایر ( برقرار ) کردن
touches تماس برقرار کردن با چیزی با انگشتان
touch تماس برقرار کردن با چیزی با انگشتان
establishments محل کار برقرار کردن قرارگاه
establishment محل کار برقرار کردن قرارگاه
telecommuting ارتباط برقرار کردن راه دور
stabilization برقرار کردن تعادل یاثبات گلوله در مسیر
mounts ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
mount ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
fix کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
fixes کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
attaching مونتاژ کردن ثابت کردن
ascertained ثابت کردن معین کردن
ascertaining ثابت کردن معین کردن
attach مونتاژ کردن ثابت کردن
posit ثابت کردن فرض کردن
ascertains ثابت کردن معین کردن
attaches مونتاژ کردن ثابت کردن
ascertain ثابت کردن معین کردن
connectivity توانایی یک وسیله برای ارتباط برقرار کردن باسایر وسیله ها و ارسال اطلاعات
conferencing اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
fix ثابت کردن
demonstrated ثابت کردن
evidence ثابت کردن
true ثابت کردن
truer ثابت کردن
to let the saw dust out of را ثابت کردن
truest ثابت کردن
to bring home ثابت کردن
fixation ثابت کردن
demonstrate ثابت کردن
clinching ثابت کردن
fixations ثابت کردن
clinch ثابت کردن
clinched ثابت کردن
to make out ثابت کردن
clinches ثابت کردن
prover ثابت کردن
demonstrates ثابت کردن
pinned ثابت کردن
stabilized ثابت کردن
prove ثابت کردن
proved ثابت کردن
stabilize ثابت کردن
proves ثابت کردن
stabilised ثابت کردن
stabilises ثابت کردن
fixes ثابت کردن
demonstrating ثابت کردن
pin ثابت کردن
stabilizes ثابت کردن
pinning ثابت کردن
stabilising ثابت کردن
to prove with reasons با دلیل ثابت کردن
evidence ثابت کردن سند
to make a point نکتهای را ثابت کردن
reasons با دلیل ثابت کردن
reason با دلیل ثابت کردن
call someone's bluff <idiom> ثابت کردن ادعا
destabilize غیر ثابت کردن
stable ثابت کردن استوارشدن
to put one in the wrong کسیرا ثابت کردن
stables ثابت کردن استوارشدن
stabilised استوار کردن ثابت شدن
nial a line to the counter کذب موضوعی را ثابت کردن
stabilizes استوار کردن ثابت شدن
stabilising استوار کردن ثابت شدن
stabilized استوار کردن ثابت شدن
evidence شاهد باگواهی ثابت کردن
stabilises استوار کردن ثابت شدن
stabilize استوار کردن ثابت شدن
freeze ثابت کردن غیرقابل حرکت ساختن
sheet down ثابت کردن بادبان در مقابل باد
freezes ثابت کردن غیرقابل حرکت ساختن
quamdiu bene se gesserit تا زمانیکه تخلفی نکند منظور برقرار کردن حق انتفاع است برای کسی به این شرط که تا از شروط عقدتخلف نکند تصرفش ادامه داشته باشد
immobilizes ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilizing ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
slush down روغن کاری کردن بکسلهای ثابت ناو
immobilising ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilised ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilized ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
cage قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
immobilises ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
cages قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
hovering پرواز کردن نزدیک زمین به طور ثابت
immobilize ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
to prove oneself نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
lattices خطوط شبکه بندی ثابت مخصوص بزرگ کردن نقشه
lattice خطوط شبکه بندی ثابت مخصوص بزرگ کردن نقشه
cut down to size <idiom> ثابت کردن اینکه کسی اونقدرکه فکر میکند خوب نیست
obtains احراز
obtained احراز
obtain احراز
ager نوعی ماشین بخار جهت ثابت کردن رنگ ها و افزایش ظاهری قدمت فرش
to walk the chalk بوسیله درست راه رفتن ازمیان خطهای گچ کشیده هوشیاری خود را ثابت کردن
seizin احراز ملکیت
identification احراز هویت
seisin احراز ملکیت
static employment کاربرد توپخانه پدافند هوایی در سکوی ثابت یا در پدافندهوایی ثابت
fixed capital سپرده ثابت اموال ثابت یکان
static test ازمایش در وضعیت ثابت یا به حالت ثابت
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
standing order دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
standing orders دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
confirmed برقرار
established برقرار
on برقرار
indefeasible برقرار
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
enactor برقرار کننده
to set in برقرار شدن
maintains نگهداشتن برقرار داشتن
to install oneself in a place در جایی برقرار شدن
maintained نگهداشتن برقرار داشتن
maintain نگهداشتن برقرار داشتن
sample مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
sampled مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
standing ثابت دستورالعمل ثابت
We finally succeed in making a radio contact. عاقبت توانستیم یک تماس رادیویی برقرار کنیم
combined communication board هیئت برقرار کننده ارتباط درستادهای مرکب
initialled موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialling موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initial موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
circuit مداری که امکان ارتباط داده دو جهته برقرار میکند
female سوراخی که سوزنی وارد آن میشود تا اتصال برقرار شود
initials موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialed موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
circuits مداری که امکان ارتباط داده دو جهته برقرار میکند
initialing موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
reveals نمایش اطلاعاتی که پنهان شده بودند پس ازاینکه شرط برقرار شد
plugs اتصالی که وارد سوکت میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
plug اتصالی که وارد سوکت میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
revealed نمایش اطلاعاتی که پنهان شده بودند پس ازاینکه شرط برقرار شد
pact قاعده عمومی و مطلقی را برقرار وخود را ملزم به رعایت ان می کنند
reveal نمایش اطلاعاتی که پنهان شده بودند پس ازاینکه شرط برقرار شد
pacts قاعده عمومی و مطلقی را برقرار وخود را ملزم به رعایت ان می کنند
plugging اتصالی که وارد سوکت میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
letters of administration حکم انتصاب امین ترکه سندی است که به موجب ان سمت مدیر یامدیره ترکه بلاوارث احراز میشود و به وی اختیار قیام به امور راجع به اداره ترکه را میدهد
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com