English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 72 (5 milliseconds)
English Persian
self tightening برنفس خویش فشاروارد اورنده
Other Matches
composure تسلط برنفس
kindred خویش
self خویش
relation خویش
connection خویش
kinswomen خویش
kinswoman خویش
connexions خویش
kin خویش
bearers اورنده
bearer اورنده
nepotist خویش پرست
he is kin to me اوبامن خویش
he is kin to me او خویش منست
relativein law خویش سببی
sib خویش وقوم
self discharging رهاکننده خویش
catcher بدست اورنده
colleotor جمع اورنده
compiler گرد اورنده
gatherer گرد اورنده
shaper بشکل در اورنده
resuscitator بهوش اورنده
securer بدست اورنده
presager خبر اورنده
processor عمل اورنده
procurer بدست اورنده
regenarate از نو بوجود اورنده
aliquant باقی اورنده
acquirer بدست اورنده
collectors گرد اورنده
growers عمل اورنده
irritant به خشم اورنده
grower عمل اورنده
irritants به خشم اورنده
provider بدست اورنده
sustainer تاب اورنده
collector فراهم اورنده
collector گرد اورنده
collectors فراهم اورنده
providers بدست اورنده
affinity قوم و خویش سببی
germane منتسب خویش و قوم
nepotism خویش و قوم پرستی
kin قوم و خویش خویشی
nieces خویش و قوم مونث
niece خویش و قوم مونث
to call cousins قوم و خویش داشتن
shirt-tails قوم و خویش دور
shirt-tail قوم و خویش دور
to take after number one در فکر خویش بودن
irritant بخشم اورنده ازارنده
wrangler گرد اورنده احشام
irritants بخشم اورنده ازارنده
curing compound مایه عمل اورنده
Every thing is good in its season. <proverb> که هر چیزى به جاى خویش نیکوست.
self tightening نفس خویش را درتنگنا قراردهنده
snoopy بعمل اورنده تحقیقات محرمانه
producers عمل اورنده سازنده باراورنده
producer عمل اورنده سازنده باراورنده
to take care of number one در فکر خویش بودن از خودتوجه گردن
hemostat عامل بند اورنده جریان خون
resumptive ادامه دهنده دوباره بدست اورنده
reviver تجدید حیات کننده بهوش اورنده
non commital از گرفتارکردن خویش بویسله تصدیق یا تکذیب مطلبی
cancelled cheque چکی که وجه ان را بانک به اورنده چک پرداخته است
devisor کسیکه بمیل خویش چیزی رابدیگری بارث می گذارد مورث
self condemned محکوم شده توسط نفس خود مقصر نزد وجدان خویش
megalomania مرض بزرگ پنداری خویش جنون انجام کارهای بزرگ
self absorption غرق در خویش غرق شدن در افکار
self propulsion حرکت توسط نیروی خود پیشروی توسط نیروی خویش
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com