Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
upset _
برهم زنی بهم خوردگی
Search result with all words
disbandment
برهم خوردگی
Other Matches
hair crack
شکاف خوردگی ترک خوردگی
tangles
در هم و برهم
haywire
در هم و برهم
in a tumble
در هم برهم
tangle
در هم و برهم
pell-mell
درهم برهم
olio
درهم و برهم
perturbable
برهم زدنی
higgledy-piggledy
درهم برهم
higgledy-piggledy
بطوردرهم برهم
fazing
برهم زدن
topsyturvy
درهم برهم
in a bad order
درهم برهم
cramped
درهم و برهم
interaction
برهم کنش
olla
اش درهم برهم
fazes
برهم زدن
fazed
برهم زدن
faze
برهم زدن
out of order
درهم برهم
unsettles
برهم زدن
unsettle
برهم زدن
pasticcqo
چیزدرهم برهم
woebegone
درهم و برهم
helter-skelters
درهم برهم
helter-skelter
درهم برهم
imbroglios
درهم و برهم
imbroglio
درهم و برهم
pertubative
برهم زننده
unorganized
درهم و برهم
disbanding
برهم زدن
bash
برهم زدن
shutting
برهم نهادن
untidily
درهم و برهم
disturber
برهم زننده
discompose
برهم زدن
untidy
درهم و برهم
cramp hand writing
خط درهم و برهم
disband
برهم زدن
derange
برهم زدن
disbands
برهم زدن
bashed
برهم زدن
bashes
برهم زدن
at sixes and sevens
درهم و برهم
elusory
درهم برهم
topsy-turvy
<idiom>
درهم برهم
shuts
برهم نهادن
coup
برهم زدن
bashing
برهم زدن
coups
برهم زدن
untidier
درهم و برهم
untidiest
درهم و برهم
shut
برهم نهادن
embroils
میانه برهم زدن
goulash
چیز درهم و برهم
discombobulate
درهم و برهم کردن
coulomb interaction
برهم کنش کولنی
compatriotic
مبنی برهم میهنی
matted
درهم برهم حصیری
elf knot
موی درهم برهم
pell-mell
بطور درهم برهم
electrostatic interaction
برهم کنش الکترواستاتیکی
elf lock
موی درهم برهم
embroiling
میانه برهم زدن
embroiled
میانه برهم زدن
to make hay of
درهم برهم کردن
promiscuously
بطور درهم برهم
embroil
میانه برهم زدن
desultory
بی ترتیب درهم و برهم
in a flash
بیک چشم برهم زدن
tousle
برهم زدن پریشان کردن
disorders
برهم زدن مختل کردن
in the twinkling of an eye
بیک چشم برهم زدن
in a winkling
بیک چشم برهم زدن
orthogonal mesh reinforcement
شبکه ارماتور عمود برهم
overset
برهم زدن سرنگون کردن
charivari
صداهای ناجوردرهم برهم هیاهو
disorder
برهم زدن مختل کردن
littery
ریخته و پاشیده درهم برهم
in the twinkling of a bedpost
بیک چشم برهم زدن
nictitate
برهم زدن پلک چشم
in the turning of a hand
بیک چشم برهم زدن
twinkling
بیک چشم برهم زدن
erosion
خوردگی
erosion-corrosion
خوردگی
abrasion
خوردگی
abrasions
خوردگی
corrsion
خوردگی
chafing
خوردگی
chafes
خوردگی
corrosion
خوردگی
wears
خوردگی
chafe
خوردگی
wear
خوردگی
intercrystalline corrosion
خوردگی کریستالی
backfall
زمین خوردگی
inurement
پینه خوردگی
kink
پیچ خوردگی
pliature
چین خوردگی
electrolytic corrosion
خوردگی الکترولیتی
electrochemical corrosion
خوردگی الکتروشیمیایی
muss
بهم خوردگی
vermiculation
کرم خوردگی
rugosity
چروک خوردگی
ruga
تاب خوردگی
indisposedness
بهم خوردگی
surface corrosion
خوردگی سطحی
torsion
پیچ خوردگی
queasiness
بهم خوردگی
rancidity
باد خوردگی
graphitic corrosion
خوردگی گرافیتی
induration
پینه خوردگی
galvanic corrosion
خوردگی گالوانیکی
folium
چین خوردگی
fissuration
ترک خوردگی
erosion corrosion
خوردگی- فرسودگی
crossing out
قلم خوردگی
wrinkling
چین خوردگی
ricks
پیچ خوردگی
ricking
پیچ خوردگی
ricked
پیچ خوردگی
screw
پیچ خوردگی
cracking
ترک خوردگی
shrinkage
چروک خوردگی
turmoil
بهم خوردگی
twists
پیچ خوردگی
twisting
پیچ خوردگی
twist
پیچ خوردگی
fraction
ترک خوردگی
fractions
ترک خوردگی
wrinkle
چین خوردگی
wrinkles
چین خوردگی
cancellation
قلم خوردگی
uneasiness
بهم خوردگی
screws
پیچ خوردگی
corrosive action
اثر خوردگی
rick
پیچ خوردگی
collission
بهم خوردگی
folding
چین خوردگی
wing
گروه هوایی هر چیزی که هوا را برهم میزند
grids
رشتههای درهم و برهم راه اهن و مانند ان
winging
گروه هوایی هر چیزی که هوا را برهم میزند
dithyramb
سرود درهم برهم ووحشیانه یونانیان باستانی
grid
رشتههای درهم و برهم راه اهن و مانند ان
puzzle head
که دارای افکارمغشوش و خیالات درهم برهم است
stress corrosion
خوردگی در اثر تنش
slight cold
سرما خوردگی کم یا جزئی
cavities
کرم خوردگی دندان
cavity
کرم خوردگی دندان
deception
حیله فریب خوردگی
deceptions
حیله فریب خوردگی
turn one's stomach
<idiom>
باعث حال به هم خوردگی
fold
چین خوردگی زمین
turn
پیچ خوردگی قرقره
turns
پیچ خوردگی قرقره
worm hole
جای کرم خوردگی
trainsick
دچاربهم خوردگی حال
amusement
فریب خوردگی پذیرایی
amusements
فریب خوردگی پذیرایی
folds
چین خوردگی زمین
folded
چین خوردگی زمین
revolt
بهم خوردگی انقلاب
bending over test
ازمایش چین خوردگی
anticorrosive protection
حفافت در برابر خوردگی
indispositions
بهم خوردگی مزاج
caries
کرم خوردگی دندان
indisposition
بهم خوردگی مزاج
corrosion pit
فرورفتگی در اثر خوردگی
hot crack
ترک خوردگی گرم
he is recovered from his cold
سرما خوردگی او برطرف شد
folding test
ازمایش چین خوردگی
disorderliness
اختلال بهم خوردگی
corrosion control
جلوگیری و کنترل خوردگی
revolts
بهم خوردگی انقلاب
cold cracking
ترک خوردگی فلز سرد
he is rather i. than sick
بهم خوردگی یاساکت دارد
cross folding test
ازمایش چین خوردگی عرضی
wears
فرسایش خوردگی جنگ افزارها
wear
فرسایش خوردگی جنگ افزارها
stainless steel
فولاد مقاوم در برابر خوردگی
corrosion
زنگ خوردگی فرسایش شیمیایی
corrosion resistant
مقاومت در برابر خوردگی وزنگ زدگی
to knock under
تن دردادن اقراربزمین خوردگی کردن ازپادرامدن
carsick
مبتلا به بهم خوردگی حال دراتومبیل
seasick
مبتلا به استفراغ وبهم خوردگی حال در سفردریا
varus
پیچ خوردگی پابسوی درون چنبرشدگی پاازدرون
seasickness
تهوع وبهم خوردگی حال در سفر دریا
structural damage
خسارت ناشی از خرابی یاترک خوردگی ساختمان
oxygen tent
چادراکسیژن مخصوص معالجه سرما خوردگی وامثال ان
nurse a cold
سرما خوردگی را ماندن درخانه علاج کردن
oxygen tents
چادراکسیژن مخصوص معالجه سرما خوردگی وامثال ان
windage
پیچ خوردگی حرکت دادن دستگاه درجه درسمت
monel
الیاژی از نیکل و کبالت که دربرابر خوردگی مقاوم است
airsick
مبتلا بکسالت و بهم خوردگی مزاج در اثر پرواز
crevice corrosion
خوردگی ناشی از وجود ترک مویی یا درز در ساختمان یک قطعه
cross flow
دو سیال که بصورت عمود برهم جریان دارند و توسط ورقه نازکی از هم عایق شده اند
damask
سیاهی و یارنگی که براثر خوردگی روی فولاد صیقلی فاهر میشود
passivating
پوشاندن سطح فلزات با لایهای از مواد خنثی یا بی اثربرای جلوگیری از خوردگی الکتروشیمیائی
plasma plating
ضد خوردگی و مقاوم دربرابر سایش روی سطح توسط جریان بسیار داغ
pitting corrosion
سوراخهائی که در سطح بتن یا فلز در اثر خوردگی ایجاد میشود و به کرم خوراکی معروف است
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com