English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (3 milliseconds)
English Persian
impel بر ان داشتن مجبور ساختن
impelled بر ان داشتن مجبور ساختن
impelling بر ان داشتن مجبور ساختن
impels بر ان داشتن مجبور ساختن
Other Matches
mense نزاکت داشتن مزین ساختن
enshrine ضریح ساختن مقدس وگرامی داشتن
bound up مجبور
oblige مجبور کردن
obliged مجبور کردن
obliges مجبور کردن
forcing مجبور کردن
constraining مجبور کردن
constrain مجبور کردن
under constraint مجبور درفشار
compel مجبور کردن
constrains مجبور کردن
forces مجبور کردن
compelled مجبور کردن
compelling مجبور کردن
coercive مجبور کننده
constrainable مجبور کردنی
obligation مجبور کردن
obligations مجبور کردن
compels مجبور کردن
force مجبور کردن
compellable مجبور کردنی
scareup فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
walk the plank <idiom> مجبور به استعفا شدن
inducing اغوا کردن مجبور شدن
induces اغوا کردن مجبور شدن
induce اغوا کردن مجبور شدن
having مجبور بودن وادار کردن
have مجبور بودن وادار کردن
induced اغوا کردن مجبور شدن
forcing مجبور کردن کسی به انجام کاری
force مجبور کردن کسی به انجام کاری
eat crow <idiom> مجبور کردن کسی به اشتباه وشکست
get after someone <idiom> مجبور کردن شخص درانجام کاری
put the screws to someone <idiom> مجبور کردن شخص دراطاعت ازشما
toss out <idiom> مجبور به ترک شدن ،ازدست دادن
forces مجبور کردن کسی به انجام کاری
walk the plank <idiom> مجبور به ترک کشتی بوسیله دزدان دریایی
The army had to retreat from the battlefield. ارتش مجبور به عقب نشینی از میدان جنگ شد.
twist one's arm <idiom> مجبور کردن شخص برای انجام کاری
rat out on <idiom> مجبور کردن شخص به کاری که دوست نداد
turn out <idiom> بیرون کردنکسی ،کسی را مجبور به ترک یا رفتن کردن
nemo tenetur se impum accusare هیچ کس مجبور نیست خود رابه گناهی متهم کند
long میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long- میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn <idiom> بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longest میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
to keep down زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
to keep up از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
Inevitably it invites/evokes comparison with the original, of which the remake is merely a pale shadow. این به ناچار مقایسه با نسخه اصلی را مجبور می کند که بازسازی فیلمش کاملا قلابی است.
differ اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differed اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differing اختلاف داشتن تفاوت داشتن
cost قیمت داشتن ارزش داشتن
meaner مقصود داشتن هدف داشتن
differs اختلاف داشتن تفاوت داشتن
meanest مقصود داشتن هدف داشتن
hoping انتظار داشتن ارزو داشتن
mean مقصود داشتن هدف داشتن
proffering تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffered تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffers تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffer تقدیم داشتن عرضه داشتن
hopes انتظار داشتن ارزو داشتن
abhorred بیم داشتن از ترس داشتن از
resides اقامت داشتن مسکن داشتن
abhorring بیم داشتن از ترس داشتن از
resided اقامت داشتن مسکن داشتن
hoped انتظار داشتن ارزو داشتن
abhors بیم داشتن از ترس داشتن از
reside اقامت داشتن مسکن داشتن
hope انتظار داشتن ارزو داشتن
to have by heart ازحفظ داشتن درسینه داشتن
force قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
forces قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
forcing قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
throw out <idiom> اخراج کردن،مجبور به ترک کردن
enforcing مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforces مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcement مجبور کردن وادار کردن به اکراه
enforced مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforce مجبور کردن وادار کردن به کاری
upkeep بهنگام نگه داشتن . نگه داشتن وسایل در حالت فعال
work into <idiom> آرام آرام مجبور شدن
sheds خون جاری ساختن جاری ساختن
shedding خون جاری ساختن جاری ساختن
shed خون جاری ساختن جاری ساختن
presumption hominis قرینه ضعیفه که به فرض وجود ان طرف مجبور به ابراز ادله معارض نیست چون این قرینه به تنهایی ولو با نبودن دلیل معارض قدرت اثباتی ندارد
long for اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
lead a dog's life <idiom> زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
to have something in reserve چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
reprisal در معنی سیاسی یکی از وسایلی است که دولتهابرای مجبور کردن طرف به حل مسالمت امیز اختلافات به ان متوسل می شوند در این حالت هر دولت روشها واعمال ممکنه را به استثناء عملیات نظامی برای وادارکردن طرف به تسلیم به نظرخود به کار می برد
reprisals در معنی سیاسی یکی از وسایلی است که دولتهابرای مجبور کردن طرف به حل مسالمت امیز اختلافات به ان متوسل می شوند در این حالت هر دولت روشها واعمال ممکنه را به استثناء عملیات نظامی برای وادارکردن طرف به تسلیم به نظرخود به کار می برد
dree ساختن با
idolizes بت ساختن
bulid ساختن
to go in with ساختن با
set up ساختن
mint ساختن
to make a shift ساختن
to make away ساختن
idolizing بت ساختن
fabricated ساختن
to get along ساختن
generate ساختن
idolising بت ساختن
confect ساختن
carbonize کک ساختن
generating ساختن
generates ساختن
generated ساختن
idolises بت ساختن
idolised بت ساختن
invents ساختن
idolized بت ساختن
pellet حب ساختن
inventing ساختن
invented ساختن
invent ساختن
manufactured ساختن
constructs ساختن
manufacture ساختن
produce ساختن
put up ساختن
produced ساختن
put-up ساختن
produces ساختن
remakes از نو ساختن
construct ساختن
fabrication ساختن
upbuild ساختن
to t. up ساختن
compose ساختن
composes ساختن
indite ساختن
constructing ساختن
remake از نو ساختن
manufactures ساختن
constructed ساختن
miscreate بد ساختن
make ساختن
makes ساختن
fashion مد ساختن
fashioned مد ساختن
fashioning مد ساختن
fashions مد ساختن
forborne ساختن با
unifying تک ساختن
create ساختن
fabricate ساختن
fabricates ساختن
fabricating ساختن
creating ساختن
unifies تک ساختن
build ساختن
buildings ساختن
builds ساختن
unify تک ساختن
creates ساختن
idolize بت ساختن
bridges پل ساختن
pill حب ساختن
bridge پل ساختن
upgrading ساختن
bridged پل ساختن
upgrade ساختن
upgraded ساختن
pills حب ساختن
upgrades ساختن
minted ساختن
minting ساختن
mints ساختن
lay off متوقف ساختن
kithe اشکار ساختن
rule out ممنوع ساختن
irrationalize نامعقول ساختن
intitle ملقب ساختن
pestle پودر ساختن
pour روان ساختن
let out اشکار ساختن
minify خرد ساختن
establish ساختن برقرارکردن
pouring روان ساختن
mason up ساختن دیوار
retrench از نو خندق ساختن
freight غنی ساختن
known اشکار ساختن
affiliating مربوط ساختن
poured روان ساختن
individualization فردی ساختن
inactivate ناکنش ور ساختن
identifying همسان ساختن
establishes ساختن برقرارکردن
establishing ساختن برقرارکردن
idealization ارمانی ساختن
beads مهره ساختن
graved منقوش ساختن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com