Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English
Persian
To take field against somebody .
بر علیه کسی وارد شدن
Other Matches
in personam
علیه شخص خاصی علیه انسان
wake up
کد وارد شدن در ترمینال راه دور برای بیان به کامپیوتر مرکزی که مقصد وارد شدن به آن محل را دارد
i had scarely arrived
تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
cons
بر علیه
pro and con
له و علیه
against
علیه
pros and cons
له و علیه
v
علیه
conning
بر علیه
conned
بر علیه
versus
علیه
con
بر علیه
third person of a transfer
محال علیه
divisor
مقسوم علیه
victim of an offence
مجنی علیه
beneficiary of an endowment
موقوف علیه
losing party
محکوم علیه
assignee
محال علیه
wards
مولی علیه
drawee
محال علیه
peace be upon him
علیه السلام
person placed under guardianship
مولی علیه
judgement debtor
محکوم علیه
presentee
معروض علیه
party against whom a protest is made
معترض علیه
lady ship
سرکار علیه
pro and con
دلائل له و علیه
object of protest
معترض علیه
appellee
مستانف علیه
recognizor
محکوم علیه
beneficiary
موقوف علیه
respondent
مستانف علیه
respondent
مدعی علیه
out of court
محکوم علیه
defendants
مدعی علیه
defendant
مدعی علیه
denominators
مقسوم علیه
denominator
مقسوم علیه
respondents
مدعی علیه
respondents
مستانف علیه
beneficiaries
موقوف علیه
pupils
مولی علیه
pupil
مولی علیه
divtsor
مقسوم علیه
anti
مخالف علیه
ward
مولی علیه
lese majeste
خیانت علیه حکومت
offences against property
جرائم بر علیه اموال
offences against persons
جرائم بر علیه اشخاص
divisor
مقسوم علیه
[ریاضی]
non fatal offences against the person
جرائم بر علیه ابدان
self-defeating
علیه منظور خود
lese majesty
خیانت علیه حکومت
action in personam
دعوی بر علیه شخص
biological defense
پدافند بر علیه تک میکربی
common d.
مقسوم علیه مشترک
public mischief
جرم علیه جامعه
self defeating
علیه منظور خود
cross action
علیه وی اقامه کند
respondents
پژوهش خواه مستانف علیه
respondent
پژوهش خواه مستانف علیه
counter fire
اتش ضد اتشباربر علیه دشمن
action in rem
دعوی بر علیه عین مال
demur
در CL حالتی است که مدعی علیه
to proceed against a person
اقدام بر علیه کسی زدن
proceed against someone
علیه کسی دادخواهی کردن
to safeguard
[against]
نگهداری کردن
[علیه]
[در برابر]
to safeguard
[against]
تامین کردن
[علیه]
[در برابر]
to safeguard
[against]
امن نگهداشتن
[علیه]
[در برابر]
demurs
در CL حالتی است که مدعی علیه
to safeguard
[against]
حفظ کردن
[علیه]
[در برابر]
demurring
در CL حالتی است که مدعی علیه
demurred
در CL حالتی است که مدعی علیه
common factor
مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
offences against public morals
جرائم بر علیه اخلاق عمومی
common divisor
مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
offences against public dencency
جرائم بر علیه عفت عمومی
offence against public order
جرائم بر علیه نظم عمومی
chemical defense
پدافند بر علیه مواد شیمیایی سمی
libellee
مدعی علیه شخص مورد افترا
bring an action against someone
علیه کسی اقامه دعوی کردن
libelee
مدعی علیه شخص مورد افترا
declaimed
با حرارت علیه کسی صحبت کردن
indicts
علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن
indicted
علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن
bring a suit against a person
اقامه دعوی علیه کسی کردن
lodge a complaint against someone
علیه کسی اقامه دعوی کردن
indicting
علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن
declaim
با حرارت علیه کسی صحبت کردن
indict
علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن
declaims
با حرارت علیه کسی صحبت کردن
declaiming
با حرارت علیه کسی صحبت کردن
lay an information against someone
بر علیه کسی اعلام جرم کردن
summary judgment
حکمی که علیه ضامن صادر میشود
whispering campaign
انتشار مرتب شایعات علیه رجال و کاندیداها
greatest common divisor
[gcd]
بزرگ ترین مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
nemo agit in seipsum
هیچ کس نمیتواند علیه خوداقامه دعوی کند
bench warrant
حکم دادگاه یا قاضی علیه شخص گناهکار
highest common factor
[HCF]
بزرگ ترین مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
greatest common divisor
بزرگ ترین مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
greatest common factor
[GCF]
بزرگ ترین مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
lese majeste
خیانت یاتوط ئه علیه مقام سلطنت یاحکومت
lese majesty
خیانت یاتوط ئه علیه مقام سلطنت یاحکومت
impregnated
پارچه تلقیح شده بر علیه اثر موادشیمیایی
take a stand on something
<idiom>
فهمیدن اینکه کسی بر علیه چیزی است
antigen
مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
antigens
مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
plene administravit
دفاع امین یا مدیر ترکه درمقابل دعاوی مطروحه علیه متوفی
remainder
عدد معادل مقسوم منهای حاصل ضرب خارج قسمت ومقسوم علیه
verba chartarum fortius accipiuntur
proferentem contra الفاظ اسناد بیشتر علیه امضاکننده ان قابل تعبیر است
running down case
دعوی علیه راننده وسیله نقلیه که در نتیجه تصادم باعث جرح یا خسارت شده است
receivers
ماموری که ازطرف دادگاه اموال محکوم علیه را جهت اجرای حکم ضبط و اداره میکند
receiver
ماموری که ازطرف دادگاه اموال محکوم علیه را جهت اجرای حکم ضبط و اداره میکند
compounding a felony
سازش کردن در دعوی ناشی از جنایت با پرداخت مبلغی به عنوان غرامت به مجنی علیه یا قائم مقام او
puritan
فرقهای از پروتستانهای انگلستان که زمان الیزابت علیه سنن مذهبی قیام نمودندوطرفدار سادگی در نیایش بودند
puritans
فرقهای از پروتستانهای انگلستان که زمان الیزابت علیه سنن مذهبی قیام نمودندوطرفدار سادگی در نیایش بودند
cold war
عموما" به مبارزات تبلیغاتی بلوکهای شرق و غرب علیه یکدیگربخصوص بعد از جنگ جهانی دوم اطلاق میشود
divisor
عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
antiair warfare
جنگ ضدبرتری هوایی نبرد بر علیه برتری هوایی دشمن
presentment
ارائه برات از دارنده ان به محال علیه جهت قبولی نویسی یا محیل جهت پرداخت
cross action
در CL حالتی است که یک طرف عین دعوایی را که طرف متقابل درموضوع واحد علیه او مطرح کرده
covenant real
شرطی در یک سند که وراث مشروط علیه را در مقابل مشروطه یا خریدار متعهدمیکند شرط قابل تسری به وراث
defense
دفاع مدعی علیه در مقابل ادعای مدعی
coalition
مثلا" جنگ علیه دشمن اطلاق میشود دراین مقام می توان چنانچه معمول است این کلمه را به "اتفاق " یا " اتحاد " تبدیل کرد
coalitions
مثلا" جنگ علیه دشمن اطلاق میشود دراین مقام می توان چنانچه معمول است این کلمه را به "اتفاق " یا " اتحاد " تبدیل کرد
international court of justice
دیوان دادگستری بین المللی رکن قضایی سازمان ملل متحد که وفیفه اش رسیدگی به دعاوی مطروحه دول عضو علیه یکدیگر است
conscious
وارد
familiar
وارد در
hep
وارد
comer
وارد
pertinenet
وارد به
intrant
وارد
to make an entry of
وارد
relevant
وارد
infare
وارد
arrived
وارد شدن
inputting
وارد کردن
import
وارد کردن
incomer
شخص وارد
inflictable
وارد اوردنی
intervener
وارد ثالث
ingoing
وارد شونده
arriving
وارد شدن
arrives
وارد شدن
arrive
وارد شدن
inducts
وارد کردن
inducting
وارد کردن
enter
وارد شدن
entered
وارد شدن
enters
وارد شدن
knowledgeable
وارد بکار
lic
وارد بودن
initiate
وارد کردن
initiated
وارد کردن
new comer
تازه وارد
initiates
وارد کردن
initiating
وارد کردن
induct
وارد کردن
inducted
وارد کردن
versant
اشنا وارد
carechumen
تازه وارد
bring in
وارد کردن
immigrant
تازه وارد
arrived in paris
وارد شدم
importers
وارد کننده
importer
وارد کننده
make an entry
وارد کردن
the post has come
پست وارد شد
get in
وارد شدن
imported
وارد کردن
inbound
وارد شونده
impoter
وارد کننده
importing
وارد کردن
impotable
وارد کردنی
importable
وارد کردنی
immigrants
تازه وارد
proficient
وارد به فن با لیاقت
conversant
وارد متبحر
check in
وارد شدن
entrants
وارد شونده
entrant
وارد شونده
check-in
وارد شدن
newcomers
تازه وارد
newcomer
تازه وارد
incoming
وارد شونده
check-ins
وارد شدن
common divisor
مقسوم علیه مشترک بخشیاب مشترک
naturalizing
جزوزبانی وارد شدن
tenderfoot
ادم تازه وارد
seacraft
وارد به رموزدریا نوردی
reimport
دوباره وارد کردن
naturalising
جزوزبانی وارد شدن
put into port
وارد بندر شدن
new arrived
تازه وارد شده
log on
وارد شدن به سیستم
log in
وارد شدن به سیستم
to become personal
وارد شخصیات شدن
ward leonard control
کنترل وارد لئونارد
naturalize
جزوزبانی وارد شدن
To deliver (strike ) a blow .
ضربه وارد ساختن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com