English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
He forced his way thru the crowd . بزور خودش رااز میان جمعیت رد کرد
Other Matches
malthusian theory of population فرضیه جمعیت مالتوس چون ازدیاد جمعیت جهان باتصاعد هندسی و افزایش منابع اغذیه به شکل تصاعدحسابی است باید جمعیت کنترل شود
be your own worst enemy <idiom> از ماست که بر ماست [کسی که به دست خودش برای خودش دردسر می تراشد.]
he pays his own money نه اینکه از پول خودش یا پول خودش رامیدهد
medoterranean واقع در میان چند زمین میان زمینی
unbonnet کلاه رااز سربرداشتن
erases اثارچیزی رااز بین بردن
erasing اثارچیزی رااز بین بردن
erased اثارچیزی رااز بین بردن
erase اثارچیزی رااز بین بردن
cook one's goose <idiom> شانس کسی رااز اوگرفتن
separate the good ones from the bad ones. خوبها رااز بدها جداکردن
to lose patience تاب و توان رااز دست دادن
i made him my proxy او رااز جانب خود وکیل کردم
nephrotomy چیزی که شخص رااز پیشرفت باز میدارد
bobble برای لحظهای توازن رااز دست دادن
He has read the book from cover to cover . کتاب رااز اول تا آخر خوانده است
To wear down someones resitance. تاب وتوان رااز کسی سلب کردن
bobbles برای لحظهای توازن رااز دست دادن
futtock میان چوب میان تیر
intervenient در میان اینده واقع در میان
crowbar مداری که سیستم کامپیوتر رااز جریانات ولتاژ بالامحافظت میکند
crowbars مداری که سیستم کامپیوتر رااز جریانات ولتاژ بالامحافظت میکند
third party lease توافقنامهای که بوسیله ان یک شرکت مستقل تجهیزاتی رااز سازنده خریده و به استفاده کننده کرایه میدهد
perforce of بزور
just [enough] <adv.> بزور
by the he and ears بزور
by force بزور
barely <adv.> بزور
pilloried نوعی الت شکنجه قدیمی که سر ودست مجرم رااز سوراخ کوچک تخته سنگی گذارنده وفشار میدادند
pillories نوعی الت شکنجه قدیمی که سر ودست مجرم رااز سوراخ کوچک تخته سنگی گذارنده وفشار میدادند
pillorying نوعی الت شکنجه قدیمی که سر ودست مجرم رااز سوراخ کوچک تخته سنگی گذارنده وفشار میدادند
pillory نوعی الت شکنجه قدیمی که سر ودست مجرم رااز سوراخ کوچک تخته سنگی گذارنده وفشار میدادند
force بزور بازکردن
reave بزور بردن
lug بزور کشیدن
By dint of hard work. بزور کاروتلاش
lugged بزور کشیدن
lugging بزور کشیدن
to tear at بزور کشیدن
forces بزور بازکردن
to force a laugh بزور خندیدن
to put out of face بزور بردن
pully haul بزور کشیدن
grab off بزور گرفتن
pack بزور جا دادن
packs بزور جا دادن
exaction مطالبه بزور
forcing بزور بازکردن
blackjack بزور و باتهدید
lugs بزور کشیدن
itself خودش
himself خودش
herself خودش
coerce بزور وادار کردن
detrude بزور پیش بردن
to expel [from] بزور خارج کردن [از]
hustled بزور وادار کردن
exacts بزور مطالبه کردن
exacted بزور مطالبه کردن
hustle بزور وادار کردن
exact بزور مطالبه کردن
he boasts of his strengeth بزور خود می نازد
to scrape through بزور ردشدن یاگذشتن
to pluck off a shoe کفشی را بزور کندن
extortion اخذ بزور و عنف
hustling بزور وادار کردن
effusion اضافه جریان بزور
muscles بزور وارد شدن
hustles بزور وادار کردن
coerced بزور وادار کردن
coerces بزور وادار کردن
usurp بزور گرفتن ربودن
He can hardly walk. بزور راه می رود
usurping بزور گرفتن ربودن
usurps بزور گرفتن ربودن
coercing بزور وادار کردن
She barely managed to get her diplome. بزور دیپلمش راگرفت
effusions اضافه جریان بزور
procrustean بزور بکار وادارنده
muscle بزور وارد شدن
clowns دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
clowning دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
clown دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
clowned دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
drill extractor التی که مته حفاری شکسته رااز سوزن حفاری جدا میکند
lock out تحریم کردن مستخدمین رااز مزایای استخدامی محروم کردن
herself خود ان زن خودش را
in his own name بخاطر خودش
to his own profit بفایده خودش
in his own similitude مانند خودش
on/upon one's head <idiom> برای خودش
number one <idiom> برای دل خودش
it tells its own tale از خودش پیداست
in his own hand writing بخط خودش
in his own name به اسم خودش
in his own similitude بصورت خودش
wresting بزور قاپیدن و غصب کردن
wrested بزور قاپیدن و غصب کردن
wrest بزور قاپیدن و غصب کردن
gouges با اسکنه کندن بزور ستاندن
gouged با اسکنه کندن بزور ستاندن
wrests بزور قاپیدن و غصب کردن
To make a forcible entry into a building. بزور وارد ساختمانی شدن
extorts بزور تهدید یاشکنجه گرفتن
extorting بزور تهدید یاشکنجه گرفتن
screw money out of a person بزور پول از کسی گرفتن
dragoon بزور شکنجه بکاری واداشتن
dragoons بزور شکنجه بکاری واداشتن
pack توده کردن بزور چپاندن
extort بزور تهدید یاشکنجه گرفتن
packs توده کردن بزور چپاندن
extorted بزور تهدید یاشکنجه گرفتن
gouging با اسکنه کندن بزور ستاندن
gouge با اسکنه کندن بزور ستاندن
hogged خوک پرواری بزور گرفتن
hogs خوک پرواری بزور گرفتن
hog خوک پرواری بزور گرفتن
He has got too big for his boots . He tends to swagger . It has gone to his head . خودش را گه کرده است
his own car [car of his own] خودروی خودش [مرد]
He shot himself. او به خودش شلیک کرد.
She considers herself to be the mastermind. She thimks she knows it all. خودش را عقل کل می داند
There he is in the flesh. there he is as large as life. خودش حی وحاضر است
he pays his own money پولش را خودش میدهد
She pressed the child to her side. بچه را به خودش چسباند
Hear it in his own words. از زبان خودش بشنوید
vicarious saccifice خودش به جای دیگران
It is her all right. خود خودش است
He is behind it . He is at the bottom of it. زیر سر خودش است
his hat cover his fanily خودش است و کلاهش
grates صدای خشن دراوردن بزور ست اندن
intrusive بزور داخل شونده فرو رونده
grate صدای خشن دراوردن بزور ست اندن
grated صدای خشن دراوردن بزور ست اندن
to ram a thing intoa person چیزیرا بزور تکراردرمغز کسی فروکردن
deforciant کسی که مالی را از دیگری بزور می گیرد
The letter is in his own handwriting . نامه بخط خودش است
She looks after number one . she does herself well . نمیگذارد برای خودش بد بگذرد.
He lowered himself in the esteem of his friends. خودش را از چشم دوستانش انداخت
He fouled his reputation . گند زد به آبرو ؟ حیثیت خودش
She only thinks of her self . she is self – centered. فقط بفکر خودش است
It is a gain . اینهم خودش غنیمت است
It is the work of her enemies . کار دست خودش داد
She is the center of attraction . آن زن همه را بسوی خودش می کشد
all his g.are swans غازهای خودش همه غوهستند
He fabcies himself as a writer (author). به خیال خودش نویسنده است
by the skin of one's teeth <idiom> بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
autoinoculation تلقیح کسی با مایه بدن خودش
it pulls its weight نسبت به سنگینی خودش خوب می کشد
She was reading the book to herself. کتاب را آهسته ( پیش خودش) می خواند
One must uphold ones dignity. احترام هر کسی دست خودش است
He was quite a fellow in his day. زمانی برای خودش آدمی بود
She fabricates them. she makes them up . اینها را از خودش می سازد ( درمی آورد)
herds جمعیت
densely populated پر جمعیت
throngs جمعیت
gangs جمعیت
bodle جمعیت
many peopled پر جمعیت
thickly peopled پر جمعیت
thronging جمعیت
gang جمعیت
over peopled پر جمعیت
herding جمعیت
thronged جمعیت
throng جمعیت
cortege جمعیت
heap جمعیت
herd جمعیت
populace جمعیت
heaping جمعیت
gregariously با جمعیت
herded جمعیت
desolate بی جمعیت
corteges جمعیت
society جمعیت
societies جمعیت
full of life پر جمعیت
thickly populated پر جمعیت
heaps جمعیت
crowd جمعیت
company جمعیت
companies جمعیت
press جمعیت
gaggle جمعیت
gaggles جمعیت
mob جمعیت
mobbed جمعیت
mobbing جمعیت
mobs جمعیت
army جمعیت
crowds جمعیت
rabble جمعیت
populations جمعیت
demos جمعیت
population جمعیت
armies جمعیت
thinners کم جمعیت
thin کم جمعیت
thinned کم جمعیت
thinly populated کم جمعیت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com