Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 212 (13 milliseconds)
English
Persian
grab off
بزور گرفتن
Search result with all words
hog
خوک پرواری بزور گرفتن
hogged
خوک پرواری بزور گرفتن
hogs
خوک پرواری بزور گرفتن
extort
بزور تهدید یاشکنجه گرفتن
extorted
بزور تهدید یاشکنجه گرفتن
extorting
بزور تهدید یاشکنجه گرفتن
extorts
بزور تهدید یاشکنجه گرفتن
usurp
بزور گرفتن ربودن
usurping
بزور گرفتن ربودن
usurps
بزور گرفتن ربودن
screw money out of a person
بزور پول از کسی گرفتن
Other Matches
barely
<adv.>
بزور
by force
بزور
by the he and ears
بزور
perforce of
بزور
just
[enough]
<adv.>
بزور
to put out of face
بزور بردن
exaction
مطالبه بزور
lugging
بزور کشیدن
reave
بزور بردن
By dint of hard work.
بزور کاروتلاش
to force a laugh
بزور خندیدن
lugs
بزور کشیدن
packs
بزور جا دادن
lugged
بزور کشیدن
force
بزور بازکردن
forces
بزور بازکردن
lug
بزور کشیدن
blackjack
بزور و باتهدید
pully haul
بزور کشیدن
pack
بزور جا دادن
forcing
بزور بازکردن
to tear at
بزور کشیدن
exacted
بزور مطالبه کردن
coercing
بزور وادار کردن
coerces
بزور وادار کردن
coerced
بزور وادار کردن
coerce
بزور وادار کردن
detrude
بزور پیش بردن
to scrape through
بزور ردشدن یاگذشتن
hustle
بزور وادار کردن
extortion
اخذ بزور و عنف
hustled
بزور وادار کردن
hustling
بزور وادار کردن
effusion
اضافه جریان بزور
to expel
[from]
بزور خارج کردن
[از]
effusions
اضافه جریان بزور
muscle
بزور وارد شدن
exact
بزور مطالبه کردن
he boasts of his strengeth
بزور خود می نازد
She barely managed to get her diplome.
بزور دیپلمش راگرفت
exacts
بزور مطالبه کردن
He can hardly walk.
بزور راه می رود
hustles
بزور وادار کردن
to pluck off a shoe
کفشی را بزور کندن
muscles
بزور وارد شدن
procrustean
بزور بکار وادارنده
gouge
با اسکنه کندن بزور ستاندن
pack
توده کردن بزور چپاندن
gouging
با اسکنه کندن بزور ستاندن
gouged
با اسکنه کندن بزور ستاندن
To make a forcible entry into a building.
بزور وارد ساختمانی شدن
packs
توده کردن بزور چپاندن
wrested
بزور قاپیدن و غصب کردن
dragoons
بزور شکنجه بکاری واداشتن
gouges
با اسکنه کندن بزور ستاندن
wrest
بزور قاپیدن و غصب کردن
wresting
بزور قاپیدن و غصب کردن
wrests
بزور قاپیدن و غصب کردن
dragoon
بزور شکنجه بکاری واداشتن
grated
صدای خشن دراوردن بزور ست اندن
to ram a thing intoa person
چیزیرا بزور تکراردرمغز کسی فروکردن
grates
صدای خشن دراوردن بزور ست اندن
grate
صدای خشن دراوردن بزور ست اندن
intrusive
بزور داخل شونده فرو رونده
deforciant
کسی که مالی را از دیگری بزور می گیرد
He forced his way thru the crowd .
بزور خودش رااز میان جمعیت رد کرد
by the skin of one's teeth
<idiom>
بزور
[با زحمت]
کاری را با موفقیت انجام دادن
horse
اسب اصیل 5ساله یا بیشتر اوردن ماهی به خشکی بزور
to take medical advice
دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
gripped
طرز گرفتن وسیله گرفتن
to seal up
درز گرفتن کاغذ گرفتن
slag
کفه گرفتن تفاله گرفتن
grips
طرز گرفتن وسیله گرفتن
gripping
طرز گرفتن وسیله گرفتن
grip
طرز گرفتن وسیله گرفتن
take in
<idiom>
زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
clams
بچنگال گرفتن محکم گرفتن
clam
بچنگال گرفتن محکم گرفتن
calebrate
جشن گرفتن عید گرفتن
bouse
بوسیله طناب وقرقره کشیدن بزور باطناب کشیدن میگساری کردن
we had a narrow majority
بزور اکثریت پیدا کردیم اکثریت کمی داشتیم
constrain
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constraining
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrains
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
expels
منفصل کردن بزور خارج کردن
expelling
منفصل کردن بزور خارج کردن
expelled
منفصل کردن بزور خارج کردن
expel
منفصل کردن بزور خارج کردن
drags
کشیدن بزور کشیدن
drag
کشیدن بزور کشیدن
dragged
کشیدن بزور کشیدن
To tell some one his fortune .
برای کسی فال گرفتن ( فال کسی را گرفتن )
cease
گرفتن
ceases
گرفتن
capture
گرفتن
retrieve
پس گرفتن
ceasing
گرفتن
retrieved
پس گرفتن
ceased
گرفتن
retrieves
پس گرفتن
seize
گرفتن
retreat
پس گرفتن
retreated
پس گرفتن
retreating
پس گرفتن
retreats
پس گرفتن
to get used to
خو گرفتن
[به]
to get accustomed to
خو گرفتن
[به]
take
گرفتن
takes
گرفتن
blinds
گرفتن
blinded
گرفتن
blind
گرفتن
raclaim
پس گرفتن
seized
گرفتن
abating
اب گرفتن از
reoccupy
از سر گرفتن
overtakes
گرفتن
overtaken
گرفتن
overtake
گرفتن
pushing
گرفتن
abate
اب گرفتن از
abated
اب گرفتن از
abates
اب گرفتن از
break out
در گرفتن
seizes
گرفتن
grabbed
گرفتن
unsay
پس گرفتن
fleas
کک گرفتن
flea
کک گرفتن
tong
گرفتن
renovating
از سر گرفتن
renovates
از سر گرفتن
to take up
گرفتن
renovated
از سر گرفتن
withdraws
پس گرفتن
withdraw
پس گرفتن
grabbing
گرفتن
grabs
گرفتن
to nestle oneself
جا گرفتن
encumber
گرفتن
encumbered
گرفتن
encumbering
گرفتن
encumbers
گرفتن
wive
زن گرفتن
renovate
از سر گرفتن
situate
جا گرفتن
situates
جا گرفتن
accustoming
خو گرفتن
accustom
خو گرفتن
to take fast hold of
گرفتن
reclaim
پس گرفتن
reclaimed
پس گرفتن
reclaiming
پس گرفتن
reclaims
پس گرفتن
lute
گل گرفتن
accustoms
خو گرفتن
to take one's stand
جا گرفتن
situating
جا گرفتن
detract
گرفتن
detracted
گرفتن
detracting
گرفتن
detracts
گرفتن
to shut off
را گرفتن
to station oneself
جا گرفتن
to take a wife
زن گرفتن
lutes
گل گرفتن
catch
گرفتن
to put a stop to
را گرفتن
captures
گرفتن
to call back
پس گرفتن
capturing
گرفتن
acquiring
گرفتن
acquires
گرفتن
acquire
گرفتن
to catch a fly
بل گرفتن
to bring to a stop
را گرفتن
to break in
گرفتن
hold
گرفتن
holds
گرفتن
to addict oneself
خو گرفتن
to begin again
از سر گرفتن
tithe
ده یک گرفتن از
tithes
ده یک گرفتن از
inclasp
در بر گرفتن
to catch on
گرفتن
to whisk away or off
گرفتن
To go bad and stink.
بو گرفتن
to get at
گرفتن
retaking
پس گرفتن
retakes
پس گرفتن
retaken
پس گرفتن
to hunt out
گرفتن
retake
پس گرفتن
grab
گرفتن
puddle
گل گرفتن
puddles
گل گرفتن
wed
گرفتن
accompany
دم گرفتن
accompanies
دم گرفتن
accompanied
دم گرفتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com