Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
English
Persian
dog down
بستن و جذم کردن درب محکم کردن درپوش اشیاء
Other Matches
braced
بابست محکم کردن محکم بستن
brace
بابست محکم کردن محکم بستن
yerk
محکم بستن
seal up
محکم بستن
cinch
محکم بستن
to seal up
محکم بستن
harnessing
اشیاء تهیه کردن
harnessed
اشیاء تهیه کردن
harness
اشیاء تهیه کردن
frap
محکم بستن زدن
clamped
با قید ومنگنه محکم بستن
buttress
شمع زدن محکم بستن
buttressed
شمع زدن محکم بستن
buttresses
شمع زدن محکم بستن
clamps
با قید ومنگنه محکم بستن
clamping
با قید ومنگنه محکم بستن
buttressing
شمع زدن محکم بستن
To do a package up good and tight .
بسته ایی را محکم بستن
clamp
با قید ومنگنه محکم بستن
closing plug
درپوش گلوله درپوش دهانه
base plug
درپوش تحتانی گلوله درپوش کف
peg
میخ زدن میخکوب کردن محکم کردن زحمت کشیدن
pegs
میخ زدن میخکوب کردن محکم کردن زحمت کشیدن
solidified
سفت کردن یا شدن محکم کردن یاشدن
gad
با میخ محکم کردن هرزه گردی کردن
riveted
پر چین کردن بامیخ پرچ محکم کردن
rivets
پر چین کردن بامیخ پرچ محکم کردن
riveting
پر چین کردن بامیخ پرچ محکم کردن
solidifying
سفت کردن یا شدن محکم کردن یاشدن
solidifies
سفت کردن یا شدن محکم کردن یاشدن
rivet
پر چین کردن بامیخ پرچ محکم کردن
solidify
سفت کردن یا شدن محکم کردن یاشدن
peg
میله چوبی با نوک تیز
[برای محکم بستن چیزی به آنها]
attaches
1-بستن یا متصل کردن 2-وصل کردن یک گره یا ورود به یک سرور در شبکه
attaching
1-بستن یا متصل کردن 2-وصل کردن یک گره یا ورود به یک سرور در شبکه
attach
1-بستن یا متصل کردن 2-وصل کردن یک گره یا ورود به یک سرور در شبکه
contract
مخفف کردن مقاطعه کردن قرارداد بستن
bound
خیز محدود کردن مقید کردن بستن
reinforces
مستحکم کردن محکم کردن
fixate
محکم کردن متمرکز کردن
cadged
محکم کردن باربری کردن
fix
نصب کردن محکم کردن
reinforce
مستحکم کردن محکم کردن
fixes
نصب کردن محکم کردن
cadge
محکم کردن باربری کردن
cadges
محکم کردن باربری کردن
gird
اماده کردن محکم کردن
cadging
محکم کردن باربری کردن
rivets
محکم کردن
mounts
محکم کردن
mount
محکم کردن
stakes
محکم کردن
stake
محکم کردن
riveted
محکم کردن
make tight
محکم کردن
riveting
محکم کردن
rivet
محکم کردن
houses
محکم کردن
strengthens
محکم کردن
strengthened
محکم کردن
strengthen
محکم کردن
housed
محکم کردن
spokes
محکم کردن
reinforce
محکم کردن
spoke
محکم کردن
consolidates
محکم کردن
reinforces
محکم کردن
house
محکم کردن
take up
<idiom>
محکم کردن
staked
محکم کردن
clamp
محکم کردن
clinched
محکم کردن
clinch
محکم کردن
fasten
محکم کردن
to make fast
محکم کردن
to make good
محکم کردن
clinches
محکم کردن
clinching
محکم کردن
chock
محکم کردن
fastened
محکم کردن
crimping
محکم کردن
fastens
محکم کردن
consolidating
محکم کردن
rigidify
محکم کردن
tighten
محکم کردن
tightening
محکم کردن
clamps
محکم کردن
clamping
محکم کردن
braced
محکم کردن
set taut
محکم کردن
brace
محکم کردن
clamped
محکم کردن
tightens
محکم کردن
tightened
محکم کردن
consolidate
محکم کردن
mortise
باکام محکم کردن
mortice
باکام محکم کردن
pin
باسنجاق محکم کردن
pinned
باسنجاق محکم کردن
tightening
محکم کردن فشردن
steeling
مانندفولاد محکم کردن
tighten
محکم کردن فشردن
pinning
باسنجاق محکم کردن
steeled
مانندفولاد محکم کردن
tightened
محکم کردن فشردن
to fast off
باگره محکم کردن
tightens
محکم کردن فشردن
crimping
باپیچاندن محکم کردن
gib
باقلاب محکم کردن
steels
مانندفولاد محکم کردن
o peg down
با میخ محکم کردن
hang up
<idiom>
حفاظ ،محکم کردن
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution .
محکم کاری کردن
steel
مانندفولاد محکم کردن
girt
با تنگ محکم کردن
to tighten
محکم کردن
[با میخ و چکش]
hugs
بغل کردن محکم گرفتن
pole
با تیر یا دیرک محکم کردن
hugging
بغل کردن محکم گرفتن
planish
با چکش محکم وصاف کردن
hugged
بغل کردن محکم گرفتن
latch
بوسیله کلون محکم کردن
cleat
باگوه و گیره محکم کردن
poles
با تیر یا دیرک محکم کردن
wedge
[محکم کردن اتصالان با گوه]
band
تسمه یا بندمخصوص محکم کردن
bands
تسمه یا بندمخصوص محکم کردن
latches
بوسیله کلون محکم کردن
tee off
اغاز کردن محکم زدن
hug
بغل کردن محکم گرفتن
buttoned
تکمه زدن باتکمه محکم کردن
buttoning
تکمه زدن باتکمه محکم کردن
button
تکمه زدن باتکمه محکم کردن
gib
باپشت بند ومیخ یا گوه محکم کردن
shut off
قطع کردن بستن
assess
تعیین کردن بستن
turn off
<idiom>
بستن ،خاموش کردن
assessed
تعیین کردن بستن
steek
بستن سجاف کردن
assessing
تعیین کردن بستن
blocks
بستن مسدود کردن
bindings
صحافی کردن به هم بستن
assesses
تعیین کردن بستن
binding
صحافی کردن به هم بستن
blocked
بستن مسدود کردن
astringe
جمع کردن بستن
block
بستن مسدود کردن
to rifle the ball into the goal
با ضربه خیلی محکم توپ را به دروازه شوت کردن
decamp
رخت بر بستن کوچ کردن
to form a notion
اندیشه کردن خیال بستن
stamps
نقش بستن منقوش کردن
pretending
بخود بستن دعوی کردن
wattle
نرده گذاری کردن بستن
stamp
نقش بستن منقوش کردن
pretend
بخود بستن دعوی کردن
To turn the tap on (off).
شیر آب را باز کردن ( بستن )
pretends
بخود بستن دعوی کردن
seal
مهر و موم کردن بستن
to lay on
بستن مالیات تحمیل کردن
to bar apatn
بستن و مسدود کردن راه
feign
بخود بستن جعل کردن
arrogate
غصب کردن بخود بستن
stipulate
پیمان بستن تصریح کردن
feigns
بخود بستن جعل کردن
string
مربی خم کردن کمان و بستن زه
stipulates
پیمان بستن تصریح کردن
decamps
رخت بر بستن کوچ کردن
decamping
رخت بر بستن کوچ کردن
seals
مهر و موم کردن بستن
decamped
رخت بر بستن کوچ کردن
assumes
بخود بستن وانمود کردن
cincture
احاطه کردن کمرچیزی را بستن
stipulating
پیمان بستن تصریح کردن
assume
بخود بستن وانمود کردن
staple
سوزن
[حرف ]
یو شکل
[برای محکم کردن سیمی به دیوار]
trusses
بهم بستن بادبان را جمع کردن
trussing
بهم بستن بادبان را جمع کردن
trussed
بهم بستن بادبان را جمع کردن
truss
بهم بستن بادبان را جمع کردن
levying
مالیات بستن بر جمع اوری کردن
lace
بندکفش را بستن یراق دوزی کردن
seel
چشم خود را بستن کور کردن
shunt
موازی کردن بستن بسته شدن
setting up
بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
sets
بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
levied
مالیات بستن بر جمع اوری کردن
levies
مالیات بستن بر جمع اوری کردن
levy
مالیات بستن بر جمع اوری کردن
set
بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
shunts
موازی کردن بستن بسته شدن
shunted
موازی کردن بستن بسته شدن
gag
پوزه بند بستن محدود کردن
gagged
پوزه بند بستن محدود کردن
gagging
پوزه بند بستن محدود کردن
gags
پوزه بند بستن محدود کردن
laces
بندکفش را بستن یراق دوزی کردن
shut off
<idiom>
بستن شیرآب یا خاموش کردن کلید برق
buckled
باسگک بستن دست وپنجه نرم کردن
buckles
باسگک بستن دست وپنجه نرم کردن
to occlude
بستن
[جلو چیزی راگرفتن ]
[مسدود کردن]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com