Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (35 milliseconds)
English
Persian
trisect
بسه بخش مساوی تقسیم کردن
Search result with all words
quarter
به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن
aliquot
بدوقسمت مساوی تقسیم کردن
Other Matches
go halves
<idiom>
تقسیم مساوی
spacing
در فواصل مساوی تقسیم بندی
imparity
غیر قابل تقسیم بودن اعداد بدوقسمت مساوی
bifid
بوسیله شکاف بدو قسمت مساوی تقسیم شده
subdivide
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
equalized
مساوی کردن
equalises
مساوی کردن
equalising
مساوی کردن
equalizing
مساوی کردن
equalizes
مساوی کردن
equalize
مساوی کردن
equalised
مساوی کردن
divisor
عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
equalized
مساوی یاهم شکل کردن
equalising
مساوی یاهم شکل کردن
equalised
مساوی یاهم شکل کردن
equalize
مساوی یاهم شکل کردن
equalizing
مساوی یاهم شکل کردن
to add equals
اعداد مساوی را با هم جمع کردن
equalizes
مساوی یاهم شکل کردن
equalises
مساوی یاهم شکل کردن
fissiparous
تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier
درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
equalised
مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
equalizes
مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
equalises
مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
equalize
مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
equalizing
مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
equalized
مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
equalising
مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
eualize
مساوی کردن مانند کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
baseband
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
base band
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding
روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
fraction
بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
fractions
بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
to share out
تقسیم کردن
compartments
تقسیم کردن
compartment
تقسیم کردن
distributes
تقسیم کردن
distribute
تقسیم کردن
separates
تقسیم کردن
administers
تقسیم کردن
aminister
تقسیم کردن
distributing
تقسیم کردن
shares
تقسیم کردن
shared
تقسیم کردن
share
تقسیم کردن
separated
تقسیم کردن
administering
تقسیم کردن
compart
تقسیم کردن
divide
تقسیم کردن
divides
تقسیم کردن
administered
تقسیم کردن
intersected
تقسیم کردن
separate
تقسیم کردن
intersects
تقسیم کردن
administer
تقسیم کردن
intersect
تقسیم کردن
give-and-take
<idiom>
تقسیم کردن
tierce
به سه قسمت تقسیم کردن
pull one's weight
<idiom>
کارها را تقسیم کردن
sectors
جزء تقسیم کردن
graduates
تقسیم بندی کردن
fractionize
تقسیم بجزء کردن
sector
جزء تقسیم کردن
graduating
تقسیم بندی کردن
whack up
تقسیم به سهام کردن
fractionalize
تقسیم بجزء کردن
break down
تقسیم بندی کردن
autotomize
تقسیم خودبخود کردن
graduate
تقسیم بندی کردن
shires
به استان تقسیم کردن
shire
به استان تقسیم کردن
cantons
به بخش تقسیم کردن
canton
به بخش تقسیم کردن
prorate
به نسبت تقسیم کردن
partition
تقسیم افراز کردن
distribute among the creditors in propor
به غرماء تقسیم کردن
lot
تقسیم بندی کردن
compartmentation
تقسیم بندی کردن
third
به سه بخش تقسیم کردن
partitions
تقسیم افراز کردن
thirds
به سه بخش تقسیم کردن
sector
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sectors
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
apportion
تقسیم کردن تخصیص دادن
apportioned
تقسیم کردن تخصیص دادن
dichotomize
بدو بخش تقسیم کردن
apportioning
تقسیم کردن تخصیص دادن
lot
کالا بقطعات تقسیم کردن
compartmentalized
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
apportions
تقسیم کردن تخصیص دادن
compartmentalising
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalised
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
to d. with others
بادیگران تقسیم یاسهم کردن
allocates
تقسیم کردن اختصاص دادن
compartmentalize
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalises
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
comparmentalize
به اپارتمانهای جداجدا تقسیم کردن
allocate
تقسیم کردن اختصاص دادن
split
ترک برداشتن تقسیم کردن
allocating
تقسیم کردن اختصاص دادن
divisions
بخش رسته تقسیم کردن
gerrymander
بطورغیر عادلانه تقسیم کردن
syllabify
تقسیم به هجای مقطع کردن
pottion
تقسیم کردن سهم دادن از
compartmentalizing
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
distributing
تقسیم کردن تعمیم دادن
compartmentalizes
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
distribute
تقسیم کردن تعمیم دادن
admeasure
سهم دادن تقسیم کردن
distributes
تقسیم کردن تعمیم دادن
division
بخش رسته تقسیم کردن
quadrat
به قطعات مستطیل تقسیم کردن
parcels
به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
parcel
به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
partitions
اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
dispart
تقسیم شدن هدف گیری کردن
partition
اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
balkanize
ناحیهای را بقطعات ریز تقسیم کردن
piecemeal
به اجزاء ریز تقسیم کردن خردخرد
batches
با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
batch
با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
gini coefficient
شاخص نابرابری درامد که از منحنی لورنز بدست می ایددرصورتیکه توزیع درامدکاملا برابر باشد این ضریب مساوی صفر ودرصورتیکه توزیع درامد کاملا نابرابرباشد این ضریب مساوی 1است هرچه این ضریب کوچک باشد توزیع درامد عادلانه تراست
imputing
تقسیم کردن متهم کردن
imputed
تقسیم کردن متهم کردن
imputes
تقسیم کردن متهم کردن
impute
تقسیم کردن متهم کردن
hyphens
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphen
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
terrtorialize
محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
segments
قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
segment
قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
tie
مساوی
split
مساوی
squared
مساوی
no set
مساوی
save off
مساوی
identical
مساوی
bracketed
مساوی
euqal
مساوی
all
مساوی
all-
مساوی
all square
مساوی
ties
مساوی
squaring
مساوی
squares
مساوی
peels
مساوی
peel
مساوی
identic
مساوی
even
<adj.>
مساوی
equivalent
مساوی
plus/equals key
مساوی
equivalents
مساوی
draws
مساوی
equalise
مساوی
draw
مساوی
adequate
مساوی
square
مساوی
hikiwate
مساوی
tie vote
اراء مساوی
equals
برابر مساوی
moiety
قسمت مساوی
equaling
برابر مساوی
equalling
برابر مساوی
On an equal footing.
بر پایه مساوی
equalled
برابر مساوی
equidistance
مسافت مساوی
dead even
کاملا مساوی
equaled
برابر مساوی
part
جزء مساوی
nonpareil
غیر مساوی
equal
برابر مساوی
paripassu
مساوی همدرجه
measure up
<idiom>
مساوی بودن
equally
<adv.>
به طور مساوی
just as well
<adv.>
به طور مساوی
adequate
مساوی ساختن
even
تراز مساوی
three square
دارای سه ضلع مساوی
chronologer
مساوی است بازاقخگخمخلهسف
stand-offs
مساوی یاهیچ به هیچ
stand-off
مساوی یاهیچ به هیچ
equidistant
دارای مسافت مساوی
homographic
مساوی از حیث املاء
equate
برابرگرفتن مساوی پنداشتن
stand off
مساوی یاهیچ به هیچ
equated
برابرگرفتن مساوی پنداشتن
equaliser
امتیاز مساوی کننده
equiangular
دارای زوایای مساوی
equates
برابرگرفتن مساوی پنداشتن
isoelectric
دارای فشارالکتریکی مساوی
isotonic
دارای کشش مساوی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com