English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
manward بطرف انسان
Other Matches
skyward بطرف اسمان بطرف بالا
anthropo پیشوند بمعانی >انسان < و > جنس انسان <
anthrop پیشوند بمعانی > انسان < و > جنس انسان <
intelligence طراحی برنامههای کامپیوتری که ازهوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید میکند و ارائه کننده دلایل پایه و خصوصیات انسان است
artificial intelligence طراحی برنامههای کامپیوتری که ازهوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید میکند و ارائه کننده دلایل پایه و خصوصیات انسان است
id مجموع تمایلات انسان که نفس یا شخصیت انسان و تمایلات شهوانی وجنسی ازان ناشی میشود
anthropography علم ساختمان بدن انسان رشتهای از علم انسان شناسی که درباره تاثیراوضاع جغرافیایی بر روی نژادها صحبت میکند
feelings indigenous to man احساسات طبیعی انسان احساساتی که در انسان بومی یا طبیعی هستند
Neanderthal وابسته به انسان غارنشین وابسته به انسان وحشی واولیه
at بطرف
in- بطرف
in بطرف
levo بطرف چپ
into بطرف
downwards بطرف پائین
abaft بطرف عقب
earthward بطرف زمین
rearward بطرف عقب
edgewise بطرف لبه
earthwards بطرف زمین
to win over to one's side بطرف خوداوردن
to بطرف روبطرف
to the east of بطرف مشرق
with بطرف درجهت
frontward بطرف جلو
frontwards بطرف جلو
riverward بطرف رودخانه
mesail بطرف وسط
mesal بطرف وسط
upgrades بطرف بالا
upgraded بطرف بالا
upgrade بطرف بالا
homeward بطرف منزل
upgrading بطرف بالا
onwards بطرف جلو
upward بطرف بالا
forwards بطرف جلو
pakkorro بطرف بیرون
without بطرف خارج
atop بطرف بالا
toward بطرف نسبت به
on بعلت بطرف
eastwards بطرف مشرق
mediad بطرف وسط
upwards بطرف بالا
coastwards بطرف ساحل
homes بطرف خانه
heavenward بطرف اسمان
dorsad بطرف پشت
orienting بطرف خاوررفتن
orients بطرف خاوررفتن
coastward بطرف ساحل
cityward بطرف شهر
edgeways بطرف جلوباشد
home بطرف خانه
apporro بطرف جلو
aport بطرف چپ کشتی
orient بطرف خاوررفتن
cephalad متمایل بطرف سر
ina northerly direction بطرف شمال شمالا
outwards بطرف خارج بیرونی
deasil متمایل بطرف راست
phototropism گرایش بطرف نور
inboard بطرف مرکز کشتی
astern بطرف عقب پسین
fronting بطرف جلو روکردن به
nobbled بطرف خود اوردن
inwards or inward بطرف داخل بباطن
gravitate متمایل شدن بطرف
nobbling بطرف خود اوردن
southern جنوبا بطرف جنوب
gravitated متمایل شدن بطرف
nobble بطرف خود اوردن
northeastward بطرف شمال شرقی
gravitating متمایل شدن بطرف
nobbles بطرف خود اوردن
norther بیشتر بطرف شمال
northwardly بطرف شمال شمالی
northwestwards بطرف شمال غربی
ashore بکنار بطرف ساحل
front بطرف جلو روکردن به
outward بطرف خارج بیرونی
biteuro chagi ضربه پا بطرف اریب
stern ward بطرف عقب کشتی
gravitates متمایل شدن بطرف
upwell بطرف بالا رفتن
adaxial متمایل بطرف محور
upthrust حرکت بطرف بالا
uptilt بطرف بالا کج کردن
ap chagi ضربه پا بطرف جلو
downstroke ضربه بطرف پایین
upstroke خط منبسط بطرف بالا
southeastward بطرف جنوب شرقی
downswing نوسان بطرف پایین
stern wards بطرف عقب کشتی
lean تکیه دادن بطرف
cephalad متمایل بطرف راس
leaned تکیه دادن بطرف
athwart از طرفی بطرف دیگر
leans تکیه دادن بطرف
upthrust بطرف بالا پرتاب کردن
westward بسوی باختر بطرف مغرب
pulls بطرف خود کشیدن کشش
westwards بسوی باختر بطرف مغرب
strelli غلت عقب بطرف بالانس
upstroke حرکت قلم بطرف بالا
transpose بطرف دیگر معادله بردن
transposing بطرف دیگر معادله بردن
upthrow بطرف بالاانداختن تحول شدید
transposes بطرف دیگر معادله بردن
pull بطرف خود کشیدن کشش
cockshy پرتاب تیر بطرف هدف
retrorse بطرف پایین و عقب خم شده
south wards بطرف جنوب متمایل بجنوب
dextrorotation گردش بطرف قطب راست
step turn چرخش بطرف پایین تپه
starboard بطرف راست حرکت کردن
overhand بازی با دست بطرف بالا
bate بال زدن بطرف پایین
outcurve انحنا یا خمیدگی بطرف خارج
soiuth ward بطرف جنوب متمایل بجنوب
cockshot پرتاب تیر بطرف هدف
adductor تمایل عضو بطرف محور
evanesce بطرف صفر میل کردن
gravitated بطرف جاذبه یامرکز نفوذمتمایل شدن
gravitating بطرف جاذبه یامرکز نفوذمتمایل شدن
levorotatory دارای تمایل چرخش بطرف چپ چپ گرد
levorotary دارای تمایل چرخش بطرف چپ چپ گرد
banked turn انحنای پیست اتومبیلرانی بطرف داخل
gravitate بطرف جاذبه یامرکز نفوذمتمایل شدن
capacole چرخش بطرف چپ وراست پلکان مارپیچ
comebacker ضربه توپ زمینی بطرف توپزن
gravitates بطرف جاذبه یامرکز نفوذمتمایل شدن
called shot ضربه معین بطرف گوی یاکیسه یا هر دو
to push down بطرف پایین هل دادن یا پرت کردن
binds کنارزدن شمشیر حریف بطرف بدن او
bind کنارزدن شمشیر حریف بطرف بدن او
downbeat حرکت چوب رهبر ارکست بطرف پایین
place kick توپ را از روی زمین با پا بطرف دروازه زدن
banking track انحنای پیست دوچرخه سواری بطرف داخل
lordosis انحنای زیاد ستون فقرات بطرف جلو
to face somebody [something] چهره خود را بطرف کسی [چیزی] گرداندن
in and in مرتبا بطرف داخل یک نوع قمار چهار طاسی
upload نیروئی که به صورت قائم بطرف بالا عمل میکند
out and in گویی که با پیچش بطرف شیارمی رود و برمی گردد
deflection ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
deflections ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
leg break بلند شدن توپ از سمت توپزن بطرف میله
homosapiens انسان
human being انسان
human beings انسان
homo انسان
mortal انسان
mortals انسان
man انسان
mans انسان
in human shape انسان
loard of creation انسان
nose down خارج شدن هواپیما از پروازتراز بطرف شیرجه و کاهش ارتفاع
transposition انتقال اعدادمعلوم بیکسو ومجولات بطرف دیگر معادله فراگذاری
downwash زاویه انحراف هوا بطرف پایین دراثر برخورد با یک ایرفویل
misanthrope انسان گریز
kindlity انسان وار
heidelberg man انسان هایدلبرگ
humanly مثل انسان
anthropocentrism انسان محوری
human nature طبیعت انسان
godman انسان خداوار
infrahuman پایین تر از انسان
bod بدن انسان
eudemonology گفتاردرسعادت انسان
misanthropes انسان گریز
rump کفل انسان
rumps کفل انسان
infrahuman مادون انسان
the outward man انسان فاهر
subhuman مادون انسان
voice صدای انسان
mankind نوع انسان
humanoid شبیه انسان
The human body بدن انسان
brisket سینه انسان
voices صدای انسان
superhuman برتر از انسان
bods بدن انسان
cannibalism ادمخواری انسان
atomy اسکلت انسان
voicing صدای انسان
anthropophobia انسان هراسی
anthropologist انسان شناس
dewlap غبغب انسان
anthropoid انسان نما
anthropology انسان شناسی
anthropoids شبه انسان
anthropoids انسان نما
anthropomorphic شبیه انسان
humanitarian انسان گرایانه
misanthropy انسان بیزاری
homosapiens نوع انسان
human movement حرکت انسان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com