English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 101 (6 milliseconds)
English Persian
eccentrically بطورغیر معمول
Other Matches
immodestly بطورغیر محجوب
officiously بطورغیر رسمی
irrationally بطورغیر منطقی
macro بطورغیر عادی
for fun بطورغیر جدی
involuntarily بطورغیر ارادی یا غیر عمدی
gerrymander بطورغیر عادلانه تقسیم کردن
adventitious property دارایی که بطورغیر مستقیم به ارث برسد
usual معمول
usages معمول
usage معمول
in vogue معمول
in معمول
going معمول
in- معمول
vogue رسم معمول
to set in معمول شدن
usual conditions شرایط معمول
off season ارزان تر از معمول
slow down <idiom> از حد معمول آرامتر
off the map غیر معمول
to be in f. معمول بودن
as usual مطابق معمول
by usage یا معمول سابق
consuetudinary عادی معمول
enchorial معمول متعارفی
out of the ordinary غیر معمول
it is usual with him معمول اوست
out of the common غیر معمول
undersized کوچکتر از معمول
To overstep the mark. To go too far. از حد معمول گذراندن
in character <idiom> مثل معمول
as usual <idiom> طبق معمول
After the usual courtesies. پس از تعارفات معمول
usu مخفف معمول
fashionably مطابق معمول
normal هنجار معمول
practice معمول به عادت
it is unusually large ازاندازه معمول بزرگتراست
it is our usual p to معمول ما این است که
price current صورت نرخهای معمول
intercolonial معمول در میان مستعمرات
introductions معمول سازی ابداع
habitualness معمول بودن معتادیت
quite the thing مطابق بارسم معمول
oversleep بیش از حد معمول خوابیدن
oversleeping بیش از حد معمول خوابیدن
oversleeps بیش از حد معمول خوابیدن
overslept بیش از حد معمول خوابیدن
such dresses are the vogue اینجورلباسهامتداول معمول است
gangling بلند تراز حد معمول
institution رسم معمول عرف
introduction معمول سازی ابداع
retrograde دوران در خلاف جهت معمول
international practice طریقه معمول به بین المللی
fair wear and tear خسارت در حد معمولی فرسودگی در حد معمول
cupola practice روش معمول کوره کوپل
semidouble دارای گلبرگهای بیشتر از معمول
short تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
shorter تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
shortest تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
executive course زمین گلف کوتاهتر و اسانتراز معمول
wide angle دارای زاویه دید بیش از معمول
unorthodox دارای عقیده ناصحیح یا غیر معمول
substandard زیر معیار یا مقیاس معمول یا قانونی
wide-angle دارای زاویه دید بیش از معمول
executive length course زمین گلف کوتاهتر و اسانتراز معمول
extras اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
extra- اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
extra اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
dry year سالی که میزان بارندگی در ان از حد معمول کمتر است
wet year سالی که میزان بارندگی از حد معمول سالیانه بیشتراست
bow-pew [نوعی نیمکت معمول در قرن هجدهم انگلیس و آمریکا]
characteristic مقدار نمای یک عدد اعشاری که از حد معمول بزرگتر است
fashionableness توافق بارسم وایین معمول مطابقت باسبک روز
characteristically مقدار نمای یک عدد اعشاری که از حد معمول بزرگتر است
mancipation یکجورایین انتقال یاواگذاری که درازادکردن بردگان وکودکان معمول بود
gondola نوعی قایق که در کانالهای شهر ونیز ایتالیا معمول است
gondolas نوعی قایق که در کانالهای شهر ونیز ایتالیا معمول است
cylix ابخوری پایه دار ودسته که درقدیم معمول بوده است
production run اجرای یک برنامه اصلاح شده که بطور معمول اهدافش راباتمام می رساند
The capacity of a battery is typically expressed in milliamp-hours. ظرفیت باتری به طور معمول در میلی آمپر در ساعت بیان می شود.
underdistance روش تمرینی دونده درمسافتی کمتر از معمول مسابقه برای ازدیاد سرعت
Advanced Technology Attachment حالت معمول از واسط SCSI که تحت نام IDE هم شناخته شده است
refresher حق الوکاله اضافی که هنگام جریان دعوی زمانیکه مدت دادرسی از حد معمول تجاوزکند به وکیل داده میشود
negligence اهمال تفریط معیار ان در CL رفتارو دقتی است که یک فرد بافهم و شعور عادی در امورخود معمول می دارد
bourgeois <adj.> از ویژگی های این طبقه متوسط، به طور معمول با اشاره به ارزشهای مادی ادراک شده و یا نگرش مرسوم
cross-in-square [کلیسای معمول در رم شرقی با چهار گوشه و میدان و چهار طاق گهواره ای]
addressing استفاده از کلمه آدرس کوتاهتر از معمول تا عمل کشف آدرس سریع تر انجام شود
coalitions مثلا" جنگ علیه دشمن اطلاق میشود دراین مقام می توان چنانچه معمول است این کلمه را به "اتفاق " یا " اتحاد " تبدیل کرد
coalition مثلا" جنگ علیه دشمن اطلاق میشود دراین مقام می توان چنانچه معمول است این کلمه را به "اتفاق " یا " اتحاد " تبدیل کرد
non-directional design طرح فراگیر [این نوع طرح در نقاط مختلف بافت دارای جذابیت خاص خود بوده و حالت تکراری فرش های معمول را ندارد.]
salachak فرش محرابی یموتی [این نوع بافت حالت معمول مستطیل شکل فرش را ندارد و قسمت بالای فرش شکل قوسی یا مثلثی دارد.]
styled معمول کردن مد کردن
style معمول کردن مد کردن
styles معمول کردن مد کردن
styling معمول کردن مد کردن
tacit collusion حالتی که قیمت کالاهای دو کمپانی رقیب دران واحد بالا رود حتی درحالتی که چنین تبانی یی عملا" صورت نگرفته باشددادگاه ممکن است با توجه به قرینه بالا رفتن قیمت اقدامات بازدارنده را با قائل شدن به وجود ان معمول دارد
pictorial rug قالیچه های تصویری [قالیچه های پرتره] [در اینگونه فرش ها نگاره های معمول فرش ها استفاده نمی شود و در آن از تصاویر انسان، حیوان، طبیعت، بناها و حوادث تاریخی بهره می گیرند. به آن نقش غلط نیز می گویند.]
upper memory کیلو بایت از حافظه قرار گرفته بین حدود کیلوبایت و مگابایت . حافظه بیشتر بعد از حافظه معمول کیلوبایت است و قبل از حدود مگابایت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com