English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
impressibly بطوریکه بتوان دران تاثیر کرد
Other Matches
evincibly بطوریکه بتوان اثبات کردن
ideally بطوریکه فقط بتوان تصور کرد
estimably بطوریکه بتوان تخمین تخمین زد
googolplex عدد یک با تعداد صفرهای بتوان ده بتوان ده بتوان صد
in due f. بطوریکه
the f. of a table بطوریکه
qua بطوریکه
so that بطوریکه
as بطوریکه
according as همچنانکه بطوریکه
inapplicably بطوریکه تطبیق ننماید
incomputably بطوریکه نتوان شمرد
as much as possible تا بتوان
incommutably بطوریکه نتوان معاوضه نمود
ineffably بطوریکه نتوان بیان کرد
exponentiation بتوان رساندن
micron 01 بتوان 6- متر
as far as possible تا انجا که بتوان
incomprehensibly بطوریکه نتوان درک یا احاطه کرد
entertainingly بطوریکه سرگرم کند بطورتفریح دهنده
incompressibly بطوریکه نتوان متراکم یا خلاصه نمود
tredecillion عدد یک با 24 صفر بتوان 2
his money is more than can ازانست که بتوان شمرد
undecillion عدد یک با 63 صفر بتوان 2
pliably چنانکه بتوان خم کرد
quattuordecillion عدد یک با 54صفر بتوان 2
passably چنانکه بتوان پذیرفت
quintillion عدد یک با 81 صفر بتوان 2
illimitably بطوریکه نتوان محدود کرد بطور نامحدود
perceptibly چنانکه بتوان درک کرد
practicably چنانکه بتوان اجرا نمود
presentably چنانکه بتوان پیشکش کرد
intelligibly واضحا چنانکه بتوان دریافت
assumably چنانکه بتوان فرض کرد
interchangeably چنانکه بتوان بحای یکدیگربکاربرد
hereditably چنانکه بتوان ارث برد
so to peaking اگر بتوان چنین چیزی گفت
colourably چنانکه بتوان برای ان بهانهای اورد
changeably چنانکه بتوان تغییرداد بطورقابل تغییر
square بتوان دوم بردن مجذور کردن
pardonably چنانکه بتوان بخشید بطورامرزش پذیر
squares بتوان دوم بردن مجذور کردن
squaring بتوان دوم بردن مجذور کردن
squared بتوان دوم بردن مجذور کردن
hypoventilation تنفس کم بطوریکه مقداراکسیژن خون از مقدار عادی ان کمتر میشود
micro prolog PROLO بطوریکه قابل دسترس چندین سیستم ریزکامپیوتر باشد
accountably بطور مسئول چنانکه بتوان توضیح داد
manageably پنانکه بتوان اداره کردیا از پیش برد
commensurably چنانکه بتوان بایک پیمانه اندازه گرفت
current fund اموالی که سریعا "بتوان به پول تبدیل کرد
microbar واحد فشار معادل 01 بتوان 6 داین بر سانتیمترمربع
corrigibly چنانکه بتوان اصلاح کرد بطوراصلاح پذیر
movably چنانکه بتوان تکان داد بطورچنبش پذیر
covers مانورکردن بطوریکه قایق عقبی جلو نیفتد محافظت از بدن باشمشیر
coverings مانورکردن بطوریکه قایق عقبی جلو نیفتد محافظت از بدن باشمشیر
cover مانورکردن بطوریکه قایق عقبی جلو نیفتد محافظت از بدن باشمشیر
wash in پیچش بال بطوریکه زاویه نصب ان بطرف نوک کاهش یابد
ventriloquism سخن گفتن انسان بطوریکه شنونده نداند صدا ازکجابیرون امده
handing وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
hand وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
inestimably پیش ازانکه بتوان تقدیر کردیا بران بهاگذارد
variable incidence جسمی که بصورت لولایی نصب شده بطوریکه زاویه برخورد ان تغییر میکند
gestalt معین بطوریکه اجزاء ان خواص مختصه خودراازطرح و یاشکلی که از این ترکیب بدست اید
ducks and drakes پرتاب سنگ روی اب بطوریکه قبل از فرورفتن دراب بچند نقطه از سطح اب بخورد
duck and drake پرتاب سنگ روی اب بطوریکه قبل از فرورفتن دراب بچند نقطه از سطح اب بخورد
blank حرکت دادن قایق بطوریکه مانع وزیدن بادروی بادبان سمت باد شود
blankest حرکت دادن قایق بطوریکه مانع وزیدن بادروی بادبان سمت باد شود
accessibly چنانکه بتوان بدان راه یافت بطور قابل دسترس
it is past cure از علاجش گذشته است مافوق انست که بتوان علاج کرد
unit cell کوچکترین چندوجهی را که با یک دستگاه مختصات سه محوری بتوان نشان داد
to ring the changes کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
limit velocity حداقل سرعت ابتدایی توپ یاخمپاره که بتوان با ان نفوذلازم را به دست اورد
to bite the bullet <idiom> باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت تا بتوان به مقصد اصلی رسید
exclusion principle اگر بتوان مانع استفاده کالا توسط کسانی که حاضر بپرداخت هزینه
therein دران
hyperventilation تنفس زیاد بطوریکه مقدار دی اکسید کربن در خون از مقدارعادی ان کمتر میشود و سبب تشنج سرگیجه و غش میگردد
slideway راهی که دران سر
thereabout دران حدود
therabout دران حدود
offing دران نزدیکی ها
final set حالتی که بتن بطور کامل گرفته و بقدرکافی سخت شده که بتوان قالب براری نمود
therewith دران هنگام بدانوسیله
nautch که دران رقاص میرقصند
then انگاه دران هنگام
it is not subject to review دران روا نیست
pitch setting تنظیم گام ملخ یا رتورهلیکوپتر بطوریکه همه تیغه ها گام مطلوب را دارا باشد
owenism اصول عقاید رابرت اون کارخانه دار انگلیس در قرن 91 که شاید بتوان منشاء سوسیالیزم نوینش دانست
polytonality ایجاد چندلحن دران واحد
i had no voice in that matter من دران قضیه رایی نداشتم
polytony ایجادچند لحن دران واحد
scrinium لوله یاصندوقی که دران طوماربگذارند
pot liquor اب ته دیگ پس از پختن سبزیجات دران
swimming bath تن شو یاحوضی که دران شناتوان کرد
errors slipped in اشتباهاتی دران راه یافت
thereis not a p of truth init ذرهای راستی دران نیست
thumbhole حفرهای که شست دران جابگیرد
dish water ابی که دران فرف شسته باشند
flashingpoint درجهای ازگرماکه دران بخارمایعات فرارمیسوزد
flashpoint درجهای ازگرماکه دران بخارمایعات فرارمیسوزد
gill net دامی که چون ماهی دران بیافتد
actinology دانشی که دران از خواص نورگفتگو میکند
dripping pan فرفی که چکیده کباب دران میریزد
oast کورهای که رازک را دران خشک می کنند
dish wash ابی که دران فرف شسته باشند
flashpoints درجهای ازگرماکه دران بخارمایعات فرارمیسوزد
mainstream مسیر جویباری که دران اب جریان دارد
deadfall دامی که جانوران بزرگ دران زیراوارمیمانند
cellaret گنجهای که شیشههای باده دران میگذارند
crates صندوقی که چینی یا شیشه دران میگذارند
crate صندوقی که چینی یا شیشه دران میگذارند
hank تاثیر
influx تاثیر
impressiveness تاثیر
adaphorous بی تاثیر
influxes تاثیر
effecting تاثیر
effectiveness تاثیر
influenced تاثیر
effect تاثیر
efficacy تاثیر
affection تاثیر
influence تاثیر
sensations تاثیر
sensation تاثیر
influence line خط تاثیر
hanks تاثیر
semplice بی تاثیر
forcefulness تاثیر
influences تاثیر
forcibly با تاثیر
influencing تاثیر
effected تاثیر
possitive stagger ترتیب قرارگرفتن بالهای هواپیمای دوباله بطوریکه لبه حمله بال بالایی جلوترازبخش متنافر بال پایینی باشد
dump رها کردن گوی بولینگ از انگشت و شست باهم بطوریکه گوی پیچ نخورد کشیدن طناب یا سیم بازکننده چتر
negative stagger ترتیب قرارگرفتن بالهای هواپیماهی دوباله بطوریکه لبه حمله بال پایینی جلوتراز بخش متنافر بال بالایی قرارگیرد
dry town شهری که فروش نوشابه دران ممنوع است
heath زمین بایری که علف وخاربن دران می روید
book message نامهای که سایر گیرندگان دران قید نمیشود
crematoria کورهای که لاشه مرده یا اشغال را دران می سوزانند
slugfest مسابقهای که دران ضربات سنگین ردوبدل میشود
crematorium کورهای که لاشه مرده یا اشغال را دران می سوزانند
crematoriums کورهای که لاشه مرده یا اشغال را دران می سوزانند
vortex filament خطی که شدت یا تمرکزجریانهای حلقوی دران بیشتراست
the bill defined his powers حدود اختیارات وی دران لایحه معلوم گردید
heaths زمین بایری که علف وخاربن دران می روید
dies non روزی که فعالیت اقتصادی دران انجام نگیرد
effective beaten zone منطقهای که 28 درصد گلوله ها دران فرود می اید
protoxide ترکیبی که حداقل ذرات اکسیژن دران باشد
there is nothing in it چیز مهمی دران نیست پروپایی ندارد
to vote plump رای خود را بیک تن دادن جایی که بتوان برای بیش ازیک تن رای داد
propor tionably بطور متناسب یا با قرینه چنانکه بتوان متناسب نمود
impressible تاثیر پذیر
impressionability تاثیر پذیری
radius of influence شعاع تاثیر
influence value ارزش تاثیر
size effect تاثیر اندازه
efficacity تاثیر سودمندی
efficacity درجه تاثیر
inductive influence تاثیر القائی
field effect با تاثیر میدانی
impressional تاثیر کننده
efficacy درجه تاثیر
aerates در تحت تاثیر
hit-and-run <idiom> تاثیر ناگهانی
touched تحت تاثیر
after-effects تاثیر بعدی
after-effect تاثیر بعدی
affected [by] <adj.> تحت تاثیر
concerned [by] <adj.> تحت تاثیر
effectiveness تاثیر بخشی
aerating در تحت تاثیر
aerated در تحت تاثیر
aerate در تحت تاثیر
efficiency درجه تاثیر
influences تاثیر کردن بر
impress تاثیر کردن بر
influenced تاثیر کردن بر
influence تاثیر کردن بر
impressed تاثیر کردن بر
impresses تاثیر کردن بر
impressing تاثیر کردن بر
make an impression تاثیر گذاشتن
influencing تاثیر کردن بر
effectiveness میزان تاثیر
influence value ضریب تاثیر
coefficients ضریب تاثیر
coefficient ضریب تاثیر
afair تاثیر کردن
wallydraigle تاثیر پذیر
bears تاثیر داشتن
bear تاثیر داشتن
coulisse ناویا شیاری که دریچه بند اب دران حرکت میکند
fence month ماهی که شکارگوزن یاماهی گیری دران ممنوع است
polyandry اختیار چندشوهر توسط زن دران واحد تعدد ازدواج
he is a proficient that art در ان هنر زبر دست است دران فن متخصص یا ماهراست
isocracy حکومتی که اختیارات سیاسی همه دران یکسان است
the room was seated for 00 جای سدکرسی دران خانه تهیه کرده بودند
turbulent flow جریانی است که دران عدد رینولدز از0032 بیشتراست
lyophobic دارای عدم تجانس با مایعی که دران پراکنده شده
oxyhydrogen blowpipe بوری زرگری که دران اکسیژن و ایدروژن با هم امیخته میشوند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com