English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (11 milliseconds)
English Persian
flawlessly <adv.> بطور بی ایراد
spotlessly <adv.> بطور بی ایراد
stainlessly <adv.> بطور بی ایراد
Search result with all words
to spotlessly perform something اجرا کردن چیزی بطور بی ایراد
Other Matches
induction ایراد
protested ایراد
protest ایراد
inductions ایراد
quotations ایراد
citations ایراد
citation ایراد
quotation ایراد
infliction ایراد
query ایراد
objection ایراد
objections ایراد
adductor ایراد
protests ایراد
protesting ایراد
querying ایراد
queried ایراد
queries ایراد
fussier ایراد گیر
cited ایراد کردن
cite ایراد کردن
to make difficulties ایراد گرفتن
niggling ایراد گیر
fuddy-duddies ایراد گیر
fussy ایراد گیر
fussiest ایراد گیر
cites ایراد کردن
fuddy-duddy ایراد گیر
deficiency کسری ایراد
deficiencies کسری ایراد
adduced ایراد کردن
adduce ایراد کردن
citing ایراد کردن
deliver ایراد کردن
delivers ایراد کردن
objcetionable مورد ایراد
inductility ایراد سراغاز
adduces ایراد کردن
find fault with <idiom> ایراد گرفتن
adducing ایراد کردن
irretrievably بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
inconsiderably بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
nauseously بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
fussiness ایراد گیری کردن
sea lawyer ملوان ایراد گیر
attempting to inflict injury شروع به ایراد جرح
battery ایراد ضرب و جرح
inviolacy motive انگیزه ایراد گریزی
batteries ایراد ضرب و جرح
horridly بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
indisputable بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
lusciously بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
quoted ایراد کردن مظنه دادن
run down <idiom> انتقاد کردن ،ایراد گرفتن
quotes ایراد کردن مظنه دادن
To refuse a criticism. To brush aside an objection. ایراد واعتراضی رارد کردن
demurrer ایراد عدم کفایت ادله
quote ایراد کردن مظنه دادن
the objection will not lie ان ایراد وارد نخواهد بود
He delivered a historic speech. نطق تاریخی یی ایراد کرد
fuss ایراد گرفتن خرده گیری کردن
demurring ایراد بدون ورود در ماهیت بدوی
fussed ایراد گرفتن خرده گیری کردن
demurs ایراد بدون ورود در ماهیت بدوی
demurred ایراد بدون ورود در ماهیت بدوی
fusses ایراد گرفتن خرده گیری کردن
fussing ایراد گرفتن خرده گیری کردن
demur ایراد بدون ورود در ماهیت بدوی
Upon his arrival , he delinered a speech . به محض ورود نطقی ایراد کرد
Any objections ? فرمایشی بود ؟ ( ایراد یا اعتراضی دارید )
immortally بطور فنا ناپذیر بطور باقی
indeterminately بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
poorly بطور ناچیز بطور غیر کافی
grossly بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
appose موردانتقاد و ایراد قرار گرفتن رسیدگی کردن
to go easy on somebody [something] خیلی ایراد نگرفتن [انتقادی نبودن] از کسی [در مورد چیزی]
salutatorian دانشجوی ایراد کننده نطق افتتاحیه جشن فارغ التحصیلی
abusively بطور ناصحیح بطور دشنام
martially بطور جنگی بطور نظامی
genuinely بطور اصل بطور بی ریا
incisively بطور نافذ بطور زننده
latently بطور ناپیدا بطور پوشیده
indecorously بطور ناشایسته بطور نازیبا
improperly بطور غلط بطور نامناسب
demurrer ایراد میکند که ادله ابرازی برای اقامه دعوی کافی نیست و بالنتیجه خود را به پاسخگویی دادخواست ملزم نمیداند
to jump on somebody به کسی پریدن [زود ایراد گرفتن از کاری که کرده شده یا چیزی که گفته شده]
challenge مورد اعتراض یا تردید قراردادن اعتراض و ایراد به عضویا اعضا هیات منصفه انتخاب شده
challenges مورد اعتراض یا تردید قراردادن اعتراض و ایراد به عضویا اعضا هیات منصفه انتخاب شده
challenged مورد اعتراض یا تردید قراردادن اعتراض و ایراد به عضویا اعضا هیات منصفه انتخاب شده
irrevocably بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
inexplicably بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
demurred ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurs ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurring ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demur ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
charge عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
charges عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
loosely بطور شل یا ول
meanly بطور بد
wetly بطور تر
transtively بطور
streakily بطور خط خط
flabbily بطور شل و ول
lastingly بطور پا بر جا
confusedly بطور در هم و بر هم
atilt بطور کج
indissolubly بطور غیرقابل حل
indispensably بطور حتمی
indispansably بطور ضروری
indiscretely بطور یک پارچه
indicatively بطور اخباری
indicatively بطور اشاره
catercorner بطور مورب
indefeasibly بطور پابرجا
catercornered بطور مورب
indecently بطور ناشایسته
incorporeally بطور غیرمحسوس
inconveniently بطور نامناسب
indissolubly بطور پایدار
cardinally بطور مهم
inductively بطور قیاس
infernally بطور جهنمی
inferiorly بطور زبردست
inferiorly بطور پست
inferentially بطور استنباطی
inexpressively بطور گنگ
inexpressibly بطور نگفتنی
inexplicitly بطور ناصریح
inexpensively بطور کم خرج
inexactly بطور ناصحیح
inexactly بطور نادرست
ineligibly بطور ناشایسته
inefficaciously بطور بی فایده
industriously بطور ساعی
incontestably بطور مسلم
inconstantly بطور نا پایدار
chimerically بطور واهی
incisively بطور برنده
inauspiciously بطور مشئوم
inartificially بطور غیرمصنوعی
inarticulately بطور ناشمرده
inappropriately بطور غیرمقتضی
inappreciably بطور نامحسوس
inanimately بطور بیجان
inadmissibly بطور ناروا
choicely بطور پسندیده
circularly بطور مدور
clandestinely بطور مخفی
comkplimentarily بطور تعارفی
inclusively بطور متضمن
inclusively بطور جامع
inconsistently بطور متناقص
inconsistently بطور متباین
inconsistently بطور ناسازگار
centrically بطور مرکزی
inconclusively بطور ناتمام
inconclusively بطور غیرقطعی
incomprehensibly بطور نامفهوم
incompatibly بطور ناسازگار
cephalad بطور راسی
incommunicatively بطور کم امیزش
incommunicably بطور نگفتنی
incommodiously بطور ناراحت
cloudily بطور تیره
by way of exception بطور استثناء
insipidly بطور بی مزه
aslant بطور مایل
at an overthwart بطور اریب
to an overthwart بطور اریب
itineratly بطور گردنده
itineratly بطور سیار
off the point بطور نامربوط
off the point بطور بی ربط
irrelevantly بطور نامربوط
irrelevantly بطور بی ربط
at second hand بطور غیرمستقیم
attributively بطور اسنادی
auspiciously بطور مساعد
as it deserves بطور شایسته
appositely بطور مناسب
iuntelligibly بطور مفهوم
advantageously بطور مفید
adventitiously بطور اتفاقی
aerily بطور هوایی
affirmatively بطور مثبت
lastingly بطور با دوام
after one's will بطور دلخواه
lasciviously بطور شهوانی
kindlity بطور ملایم
at will بطور دلخواه
agreeably بطور مطبوع
agreeably بطور دلپذیر
animally بطور حیوانی
irrelatively بطور نامربوط
irrefragably بطور بی جواب
irrefragably بطور تردیدناپذیر
cannily بطور عاقلانه
insignificantly بطور جزئی
insecurely بطور نامحفوظ
barbarously بطور غلط
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com