Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (6 milliseconds)
English	Persian
reproachfully	بطور سرزنش امیز
Other Matches
expostulatory	سرزنش امیز تعرض امیز
objurgatory	سرزنش امیز
vituperatory	سرزنش امیز
repoachful	سرزنش امیز
term of reproach	سخن سرزنش امیز یا ننگ اور
mutionusly	بطور فتنه امیز
sniffish	بطور اهانت امیز
penitentially	بطور ندامت امیز
hazardously	بطور مخاطره امیز
outrageously	بطور جسارت امیز
profanely	بطور کفر امیز
offensively	بطور اهانت امیز
to a miracle	بطور اعجاب امیز
riskily	بطور مخاطره امیز
instructively	بطور عبرت امیز
inimically	بطور خصومت امیز
disastrously	بطور مصیبت امیز
enviably	بطور رشک امیز
passionately	بطور شهوت امیز
deceptively	بطور فریب امیز
injuriously	بطور اهانت امیز
fallaciously	بطور فریبنده و سفسطه امیز
ridiculously	بطور مضحک یامسخره امیز
nippingly	بطور زننده یا طعنه امیز
masterfully	بطور تحکم امیز ریاست مابانه
sail into	به باد سرزنش گرفتن سرزنش کردن
rat race	عملیات رقابت امیز عنیف وشتاب امیز
gratulant	تهنیت امیز تبریک امیز
trickier	خدعه امیز مهارت امیز
incriminatory	تهمت امیز اتهام امیز
trickiest	خدعه امیز مهارت امیز
tricky	خدعه امیز مهارت امیز
antagonistic	خصومت امیز رقابت امیز
admonitory	نصیحت امیز توبیخ امیز
suasive	ترغیب امیز تحریک امیز
irretrievably	بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
nauseously	بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
inconsiderably	بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
horridly	بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
lusciously	بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
indisputable	بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
grossly	بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
poorly	بطور ناچیز بطور غیر کافی
indeterminately	بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
immortally	بطور فنا ناپذیر بطور باقی
martially	بطور جنگی بطور نظامی
incisively	بطور نافذ بطور زننده
genuinely	بطور اصل بطور بی ریا
abusively	بطور ناصحیح بطور دشنام
latently	بطور ناپیدا بطور پوشیده
indecorously	بطور ناشایسته بطور نازیبا
improperly	بطور غلط بطور نامناسب
reproofs	سرزنش
reproof	سرزنش
censuring	سرزنش
expostulation	سرزنش
blaming	سرزنش
chastiesement	سرزنش
dressing-down	سرزنش
reproach	سرزنش
censure	سرزنش
railing	سرزنش
exprobration	سرزنش
censured	سرزنش
twit	سرزنش
twits	سرزنش
scolding	سرزنش
demerit	سرزنش
demerits	سرزنش
nagging	سرزنش
blame	سرزنش
blamed	سرزنش
rocket [British E]	سرزنش
blames	سرزنش
rail	سرزنش
condemnation	سرزنش
reproaches	سرزنش
stinger	سرزنش
reproaching	سرزنش
upbraiding	سرزنش
increpation	سرزنش
repoach	سرزنش
reprehension	سرزنش
rating	سرزنش
condemnations	سرزنش
ratings	سرزنش
railings	سرزنش
reproached	سرزنش
censures	سرزنش
remonstrance	سرزنش
sneap	سرزنش
admonition	سرزنش دوستانه
haze	سرزنش کردن
irreprehensible	سرزنش نکردنی
reproachless	سرزنش نکردنی
reprehensible	سزاوار سرزنش
reprehensible	سرزنش کردنی
threap	سرزنش کردن
repoach	سرزنش کردن
twits	سرزنش کردن
taunter	سرزنش کننده
twit	سرزنش کردن
lash vt	سرزنش کردن
berates	سرزنش کردن
sarcasm	ریشخند سرزنش
admonitions	سرزنش دوستانه
sneap	سرزنش کردن
rater	سرزنش کننده
twitters	سرزنش کننده
twittering	سرزنش کننده
twittered	سرزنش کننده
upbraids	سرزنش کردن
upbraided	سرزنش کردن
railer	سرزنش کننده
twitter	سرزنش کننده
upbraid	سرزنش کردن
reproving	سرزنش کردن
reprehend	سرزنش کردن
reproves	سرزنش کردن
reproved	سرزنش کردن
reprove	سرزنش کردن
twittingly	سرزنش کنان
irreproachable	سرزنش نکردنی
censure	سرزنش کردن
ram (something) down one's throat <idiom>	سرزنش کردن
obloquy	سرزنش افترا
trouncing	سرزنش کردن
trounces	سرزنش کردن
objurgation	سرزنش سخت
trounce	سرزنش کردن
vituperator	سرزنش کننده
give it to <idiom>	سرزنش کردن
natters	سرزنش کردن
berating	سرزنش کردن
wigs	سرزنش کردن
natter	سرزنش کردن
nattered	سرزنش کردن
nattering	سرزنش کردن
wig	سرزنش کردن
berated	سرزنش کردن
vituperatively	سرزنش کنان
vituperation	بدگویی سرزنش
vituperate	سرزنش کردن
censuring	سرزنش کردن
reprovingly	سرزنش کنان
reprovable	شایان سرزنش
to dress down	سرزنش کردن
chiding	سرزنش کردن
chides	سرزنش کردن
chided	سرزنش کردن
censured	سرزنش کردن
scolder	سرزنش کننده
tongue lash	سرزنش کردن
talking to	سرزنش رسمی
talking-to	سرزنش رسمی
bite someone's head off <idiom>	سرزنش کردن
censures	سرزنش کردن
berate	سرزنش کردن
raps	سرزنش سخت
rap	سرزنش سخت
chide	سرزنش کردن
chid	سرزنش کردن
reprimanded	سرزنش کردن
reprimanding	سرزنش کردن
trounced	سرزنش کردن
blamable	سزاوار سرزنش
call down	سرزنش کردن
to get a rocket [British E] <idiom>	سرزنش شدن
dispraise	سرزنش کردن
reprimands	سرزنش کردن
blameworthiness	شایستگی سرزنش
call over the coals	سرزنش کردن
to get ticked off [British E] <idiom>	سرزنش شدن
blamable	قابل سرزنش
reprimand	سرزنش کردن
rebuked	سرزنش کردن
rebuking	سرزنش کردن
rebuke	سرزنش کردن
rebukes	سرزنش کردن
raillery	سرزنش انتقاد
blameful	سزاوار سرزنش
blameworthy	گناهکار سزاوار سرزنش
snubbed	جلوگیری سرزنش کردن
snubbing	کلفت وکوتاه سرزنش
scold	زن غرولندو سرزنش کردن
censure	سرزنش [اصطلاح روزمره]
snubbing	جلوگیری سرزنش کردن
scolded	زن غرولندو سرزنش کردن
snubs	کلفت وکوتاه سرزنش
snubs	جلوگیری سرزنش کردن
reprimands	سرزنش وتوبیخ رسمی
to hall over the couls	سرزنش یا توبیخ کردن
unimpeachable	غیر قابل سرزنش
to read one a lecture	کسیرا سرزنش کردن
rebuked	توبیخ کردن سرزنش
pricks of conscience	سرزنش ها یا نیشهای وجدان
rebukes	توبیخ کردن سرزنش
rebuking	توبیخ کردن سرزنش
reprimand	سرزنش وتوبیخ رسمی
irreproachability	غیرقابل سرزنش بودن

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com