Dictiornary-Farsi | بطور سنگین | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (12 milliseconds)

English	Persian
gravely	بطور سنگین


Search result with all words

onerously	بطور سنگین یا شاق
Other Matches

irretrievably	بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
nauseously	بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
inconsiderably	بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
indisputable	بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
lusciously	بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
horridly	بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
indeterminately	بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
grossly	بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
immortally	بطور فنا ناپذیر بطور باقی
poorly	بطور ناچیز بطور غیر کافی
genuinely	بطور اصل بطور بی ریا
indecorously	بطور ناشایسته بطور نازیبا
abusively	بطور ناصحیح بطور دشنام
incisively	بطور نافذ بطور زننده
improperly	بطور غلط بطور نامناسب
latently	بطور ناپیدا بطور پوشیده
martially	بطور جنگی بطور نظامی
heavy lift	حمل و نقل هوایی سنگین واحد حمل و نقل هوایی سنگین
pressures	سنگین
pressured	سنگین
saturnine	سنگین
pressure	سنگین
burdensome	سنگین
pressuring	سنگین
heft	سنگین
cumbersome	سنگین
heavy footed	دل سنگین
high proof	سنگین
hulky	سنگین
weighty	سنگین
weightiest	سنگین
weightier	سنگین
lumpish	سنگین
lumpy	سنگین
mim	سنگین
stodgy	سنگین
staid	سنگین
lumpiest	سنگین
lumpier	سنگین
extensive	سنگین
heftier	سنگین
heftiest	سنگین
lumberingly	سنگین
laden	سنگین پر
massively	سنگین
massive	سنگین
largo a	سنگین
weighted	سنگین
navol	اب سنگین
loggy	سنگین
logy	سنگین
unwieldy	سنگین
hefty	سنگین
waterlogged	سنگین
heaviest	دل سنگین
heaviest	سنگین
heavy water	اب سنگین
weight ton	تن سنگین
heavies	دل سنگین
hard water	اب سنگین
heavier	سنگین
heavier	دل سنگین
heavies	سنگین
heavy	سنگین
heavy	دل سنگین
onerous	سنگین
overweight	سنگین تر از حد
carking	سنگین
cloggy	سنگین
ponderous	سنگین
exacting	سنگین
gravitating	سنگین کردن
duller	کند سنگین
dull	کند سنگین
millstone	بار سنگین
dulled	کند سنگین
naphtha	بنزین سنگین
dullest	کند سنگین
sadiron	اتوی سنگین
load	سنگین کردن
loads	سنگین کردن
profound sleep	خواب سنگین
titan crane	جرثقیل سنگین
to pound a long	سنگین رفتن
overpoise	سنگین تر بودن از
to sit heavy on the stomach	سنگین بودن
to weigh heavy	سنگین بودن
encumber	سنگین کردن
encumbered	سنگین کردن
encumbering	سنگین کردن
grave	موقر سنگین
slam	ضربت سنگین
slammed	ضربت سنگین
dulls	کند سنگین
dulling	کند سنگین
heavy metal	فلز سنگین
hard of hearing	سنگین گوش
fuller	سنگین کننده
overburdensome	زیاد سنگین
be off hand with someone <idiom>	سر سنگین بودن
sledgehammers	چکش سنگین
gravest	موقر سنگین
graves	موقر سنگین
heavyweight	سنگین وزن
heavyweights	بزرگ و سنگین
heavyweights	سنگین وزن
overweigh	سنگین تر بودن از
heavy petroleum	نفتخام سنگین
soberly	سنگین موقر
outbalance	سنگین تر بودن از
heavyweight	بزرگ و سنگین
tie-up	راهبندان سنگین
gravitates	سنگین کردن
gravitated	سنگین کردن
laden	سنگین بار
burden	سنگین بارکردن
burdens	سنگین بارکردن
encumbers	سنگین کردن
traffic congestion	راهبندان سنگین
dense traffic	ترافیک سنگین
heavy traffic	ترافیک سنگین
slamming	ضربت سنگین
slams	ضربت سنگین
gravitate	سنگین کردن
preponderate	سنگین تر بودن
sledgehammer	چکش سنگین
sober	سنگین موقر
millstones	بار سنگین
high proof spirit	عرق سنگین
clumped	ضربه سنگین
clump	ضربه سنگین
weight	سنگین کردن
clogs	: سنگین کردن
heavy goods	کالاهای سنگین
clogged	: سنگین کردن
heavy drop	بارریزی سنگین
clog	: سنگین کردن
heavy concrete	بتن سنگین
overbalancing	سنگین تر بودن از
heavy artillery	توپخانه سنگین
heavy armed	سنگین اسلحه
d. of hearing	سنگین گوش
overbalances	سنگین تر بودن از
overbalanced	سنگین تر بودن از
overbalance	سنگین تر بودن از
clumping	ضربه سنگین
incumber	سنگین کردن
high polymer	بسپار سنگین
high interest	بهره سنگین
high dollar value	سنگین قیمت
heavyish	سنبته سنگین
heavy handed	سنگین دست
heavy-handed	سنگین دست
heavyish	کمی سنگین
heavy weight	سنگین وزن
ham-fisted	سنگین دست
ham handed	سنگین دست
heavy soil	خاک سنگین
heavy shapes	پروفیلهای سنگین
ham fisted	سنگین دست
heavy oil	روغن سنگین
slugfest	مسابقه سنگین
heavy hydrogen	هیدروژن سنگین
heavy hended	سنگین دست
clumps	ضربه سنگین
heavy particle	ذره سنگین
light heavy	نیم سنگین
demure	جدی سنگین
light heavyweight	نیم سنگین
centrosphere	سنگین کره
loggy	سنگین در فکروحرکت
stodgy	سنگین وکندرو
colored crystal	بلور سنگین
emcumber	سنگین کردن
mackinaw	کت کوتاه و سنگین
deep mourning	عزاداری سنگین
baryon	ذره سنگین
gravity abutment	گرانپایه سنگین
hard colors	رنگهای سنگین
behave prettily	سنگین باش
heavy industry	صنایع سنگین
grand opera	اپرای سنگین
heavy industries	صنایع سنگین
heavy alloy	الیاژ سنگین
heavy arm	سلاح سنگین
taxes	تحمیل تقاضای سنگین
slugs	ضربت سنگین زدن به
taxed	تحمیل تقاضای سنگین
tax	تحمیل تقاضای سنگین
pavan	یکجور رقص سنگین
overladen	زیر بار سنگین
principal types of foot	فشرده کننده آب سنگین
slug	ضربت سنگین زدن به
drags	سنگین وبی روح
pash	سقوط برف سنگین
slugged	ضربت سنگین زدن به
stowage	حمل بار سنگین
saraband	رقص سنگین اسپانیولی
slough	ضربه سنگین زدن
She has become rather off hand.	سایه اش سنگین شده