English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
infirmly بطور علیل یا شکسته
Other Matches
brokenly بطور شکسته یا بریده
fragmentarily بطور شکسته یا ناقص
telescopic دستگاه شکسته بندی تلسکوپیک چوبهای شکسته بندی مربوط به دوربین تلسکوپی یادستگاه نشانه روی
bedrid علیل
invalids علیل
invalid علیل
doddering علیل
pimping علیل
ailing علیل
bedfast علیل
bedridden علیل
infirm علیل
doddered علیل
invalidated علیل کردن
invalidates علیل کردن
weakly علیل المزاج
lame ducks علیل وناتوان
valetudinarian مریض علیل
lame duck علیل وناتوان
invalidate علیل کردن
valetudinary مریض علیل
irretrievably بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
inconsiderably بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
nauseously بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
horridly بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
lusciously بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
indisputable بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
fragmentary شکسته
shakiest شکسته
zigzagged شکسته
cursive خط شکسته
shaky شکسته
zigzag شکسته
shakier شکسته
zigzagging شکسته
zigzags شکسته
fracted شکسته
fragmental شکسته
broken شکسته
wrecked شکسته
running hand خط شکسته
broken-hearted <adj.> دل شکسته
in pieces شکسته
disrupted شکسته
heart broken دل شکسته
downhearted دل شکسته
heartbroken دل شکسته
heartsick دل شکسته
poorly بطور ناچیز بطور غیر کافی
indeterminately بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
immortally بطور فنا ناپذیر بطور باقی
grossly بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
broken <adj.> شکسته [دستگاهی]
fractures سطح شکسته
fractured سطح شکسته
fracture سطح شکسته
split screen صفحه شکسته
ballast مصالح شکسته
castway کشتی شکسته
orthopedics شکسته بندی
osteopathist شکسته بند
a broken arm بازوی شکسته
broken شکسته شده
shard کوزه شکسته
haken kreuz صلیب شکسته
fracturing سطح شکسته
doddered شکسته سست
flinders قطعات شکسته
raddled شکسته شده
red short شکسته سرخ
bone setter شکسته بند
bonesetter شکسته بند
bone setting شکسته بندی
framentary شکسته ناقص
sherd کوزه شکسته
orthopaedics شکسته بندی
german giant swing افتاب شکسته
giant circle افتاب شکسته
broken stone سنگ شکسته
shards کوزه شکسته
wrech کشتی شکسته
cauliflower ear گوش شکسته
wrecked کشتی شکسته
taxis شکسته بندی
cold short شکسته سرد
to run upon the rocks شکسته شدن
fyloft صلیب شکسته
puncturing شکسته شدن
punctures شکسته شدن
punctured شکسته شدن
puncture شکسته شدن
chevron پرانتز شکسته
distorts شکسته شدن
shatter قطعات شکسته
crushed stone سنگ شکسته
hot short شکسته گرم
modesty شکسته نفسی
shatters قطعات شکسته
split-screen صفحه شکسته
distort شکسته شدن
angle bracket پرانتز شکسته
pointed bracket پرانتز شکسته
deject دل شکسته کردن
potsherd تکه سفال شکسته
shipwreck کشتی شکسته شدن
to humble oneself شکسته نفسی کردن
shipwrecked کشتی شکسته شدن
refract شکسته شدن نور
refracted شکسته شدن نور
refracts شکسته شدن نور
ballast شن ریزی مصالح شکسته
refracting شکسته شدن نور
stone ballast مصالح شکسته سنگی
shipwrecks کشتی شکسته شدن
zircon سخن دست و پا شکسته
jargon سخن دست و پا شکسته
cast away کشتی شکسته مطرود
splint چوب شکسته بندی
pulled شکسته شده افتاده
bowed down by grief شکسته شده ازغم
brick ballast مصالح شکسته اجری
chippings سنگ شکسته ریز
broken english انگلیسی دست و پا شکسته
broken hardening سخت گردانی شکسته
splint وسایل شکسته بندی
humble شکسته نفسی کردن
agmatology علم شکسته بندی
humblest شکسته نفسی کردن
invalid علیل کردن باطل کردن
invalids علیل کردن باطل کردن
The socket is broken. پریز برق شکسته است.
swastika صلیب شکسته المان نازی
In my broken English . با انگلیسی دست وپا شکسته ام
wrecked باقی مانده ازکشتی شکسته
to be humbled احساس شکسته نفسی کردن
whitewater قسمت اشفته موج شکسته
wrech شکسته یا خراب شدن کشتی
to feel humbled احساس شکسته نفسی کردن
plaster casts گچ گیری اطراف عضو شکسته گچ گرفتن
To speake broken French. فرانسه دست وپ؟ شکسته صحبت کردن
plaster cast گچ گیری اطراف عضو شکسته گچ گرفتن
A creaking gate hang long. <proverb> یک دروازه شکسته مدتها سرپا می ایستد.
plaster of Paris گچ ویژه شکسته بندی و قالب گیری
indecorously بطور ناشایسته بطور نازیبا
genuinely بطور اصل بطور بی ریا
improperly بطور غلط بطور نامناسب
incisively بطور نافذ بطور زننده
martially بطور جنگی بطور نظامی
latently بطور ناپیدا بطور پوشیده
abusively بطور ناصحیح بطور دشنام
slides سواری کردن مقابل موج بازاویه شکسته
Three things to avoid:a crumbling wall, a biting . <proverb> از دیوار شکسته و سگ درنده و زن سلیطه یذر کنید .
to weigh down سنگینی کردن بر پایین اوردن شکسته شدن
ten yard خط شکسته در طرفین خط نیمه به فاصله 01 یارد ازان
soups موج شکسته کف دار که بسرعت به ساحل می رسد
slide سواری کردن مقابل موج بازاویه شکسته
soup موج شکسته کف دار که بسرعت به ساحل می رسد
wrecks کالای بازیافتی از کشتی یاماشین شکسته یا خانه ویران
wrecking کالای بازیافتی از کشتی یاماشین شکسته یا خانه ویران
wreck کالای بازیافتی از کشتی یاماشین شکسته یا خانه ویران
pidgin انگلیسی دست وپا شکسته ومخلوط با اصطلاحات چینی
pidgins انگلیسی دست وپا شکسته ومخلوط با اصطلاحات چینی
One must avoid three things: crumbling walls, vicious dogs, and harlots از سه چیز باید حذر کرد، دیوار شکسته، سگ درنده، زن سلیطه
Why don't you work? Did you break your fingers? چرا کار نمی کنی؟ مگر دستت شکسته است؟
streamliner قطار یا هواپیمایی که مقاومت هوا را درهم شکسته وانرا تعدیل کند
pidgin english انگلیسی دست وپا شکسته وامیختهای که چینی هابدان سخن می گویند
pectinated line [خط شکسته، دندانه ای و یا کنگره ای که در طرح های هندسی و ایلیاتی بکار می رود.]
non breaking space حرف فاصله که باعث میشود و کلمه توسط خط شکسته جدا نشوند
splint نوار یا تراشه ایکه برای بستن استخوان شکسته بکار میرود
bolster کیسه یا توری حاوی سنگ شکسته که برای کنترل فرسایش بکار میرود
bolsters کیسه یا توری حاوی سنگ شکسته که برای کنترل فرسایش بکار میرود
puff ball یکجورسماروغ که چون تخم دان گوی مانندان شکسته شودتخم ان پراکنده میشود
bolstered کیسه یا توری حاوی سنگ شکسته که برای کنترل فرسایش بکار میرود
to a with an infirmity کردن علیل کردن
litotes کوچک قلم دادن چیزی برای افزایش اهمیت ان ویااجتناب ازانتقاد شکسته نفسی
irrevocably بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
gibbered تند و ناشمرده سخن گفتن دست و پا شکسته حرف زدن ور زدن
gibbers تند و ناشمرده سخن گفتن دست و پا شکسته حرف زدن ور زدن
drill extractor التی که مته حفاری شکسته رااز سوزن حفاری جدا میکند
gibbering تند و ناشمرده سخن گفتن دست و پا شکسته حرف زدن ور زدن
gibber تند و ناشمرده سخن گفتن دست و پا شکسته حرف زدن ور زدن
green stick شکستگی استخوان درکودکان بدان گونه که یک سوی استخوان شکسته سو
part قط عات کوچک ماشین برای جابجایی قطعهای که شکسته شده یا گم شده است
inexplicably بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
gibberish حرف شکسته و نامفهوم نامفهوم
stepped lines خطوط کنگره ای [خطوط شکسته] [در اطراف نگاره ها و اشکال فرش های هندسی باف و روستایی. گاه بجای استفاده از خطوط صاف از این خطوط استفاده می شود.]
transtively بطور
flabbily بطور شل و ول
confusedly بطور در هم و بر هم
meanly بطور بد
loosely بطور شل یا ول
atilt بطور کج
wetly بطور تر
lastingly بطور پا بر جا
streakily بطور خط خط
inartificially بطور غیرمصنوعی
insecurely بطور نا امن
inauspiciously بطور مشئوم
insecurely بطور نامحفوظ
inarticulately بطور ناشمرده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com