Dictiornary-Farsi | بطور قاطع یا قطعی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (4 milliseconds)

English	Persian
categorically	بطور قاطع یا قطعی


Other Matches

trenchant	قاطع قطعی
magistral	قاطع قطعی
whop	بطور قاطع شکست دادن
once and a way	بطور قطعی
emphatically	بطور قطعی
decidedly	بطور قطعی
decisively	بطور قطعی
for good	بطور قطعی
indecisively	بطور غیر قطعی
once for all	بطور قطعی یا اول و اخر
peremptory	قاطع
conclusive	قاطع
definitely	قاطع
categorical	قاطع
judicial	قاطع
sec	خط قاطع
secs	خط قاطع
decretory	قاطع
categoric	قاطع
definitive	قاطع
secant	قاطع
incisive	قاطع
overbearing	قاطع
crucially	قاطع
decretive	قاطع
finals	قاطع
crucial	قاطع
final	قاطع
transverse	خط قاطع
decisive	قاطع
clinched	قاطع ساختن
diagonal	قاطع دو زاویه
clinching	قاطع ساختن
clinch	قاطع ساختن
floorer	دلیل قاطع
secant line	خط قاطع [ریاضی]
clinches	قاطع ساختن
peremptory undertaking	تعهد قاطع
casting votes	رای قاطع
highway robber	قاطع الطریق
to turn the scale	قاطع بودن
secant	خط قاطع متقاطع
casting vote	رای قاطع
sockdologer	ضربت قاطع
sockdolager	ضربت قاطع
conclusive evidence	مدرک قاطع
conclusive evidence	دلیل قاطع
cut and dried <idiom>	تصمیم قاطع
clincher	قیچی کننده قاطع
clinchers	قیچی کننده قاطع
predominates	نفوذ قاطع داشتن
predominated	نفوذ قاطع داشتن
predominating	نفوذ قاطع داشتن
last word	بیان یا رفتار قاطع
unanswerable	قاطع دندان شکن
prima facie evidence	مدرک به فاهر قاطع
predominate	نفوذ قاطع داشتن
biocid	قاطع حیات کشنده حشرات
knockouts	ویران کردن ضربت قاطع
knockout	ویران کردن ضربت قاطع
turning points	مرحله قاطع نقطه تحول
turning point	مرحله قاطع نقطه تحول
predominating	دارای نفوذ نجومی قاطع بودن
predominated	دارای نفوذ نجومی قاطع بودن
predominate	دارای نفوذ نجومی قاطع بودن
predominates	دارای نفوذ نجومی قاطع بودن
proofs	قطعی
proof	قطعی
definitive	قطعی
deterministic	قطعی
definite	قطعی
decided	قطعی
definite <adj.>	قطعی
definitely	قطعی
peremptory	قطعی
conclusive	قطعی
positive	قطعی
unconditional	قطعی
cretain	قطعی
sure	قطعی
uncompromising	قطعی
uncompromisingly	قطعی
surer	قطعی
irrevocable	قطعی
surest	قطعی
last	قطعی
decretory	قطعی
fixed	قطعی
judicatory	قطعی
last a	قطعی
lasted	قطعی
assertive	قطعی
decretive	قطعی
lasts	قطعی
final	قطعی
decisive	قطعی
finals	قطعی
irretrievably	بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
nauseously	بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
inconsiderably	بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
affirmations	افهار قطعی
categoric	قیاسی قطعی
certain	محقق قطعی
indefinite	غیر قطعی
absolute	کامل قطعی
irrevocable sale	بیع قطعی
reserve price	بهای قطعی
affirmation	افهار قطعی
indecision	غیر قطعی
indecisive	غیر قطعی
final award	رای قطعی
to definitive answer	پاسخ قطعی
final awards judgements	احکام قطعی
deteministic model	مدل قطعی
to turn the scale	قطعی بودن
final	غایی قطعی
flat-footed	ثابت قطعی
finals	غایی قطعی
uncoditioned	قطعی نشده
flat footed	ثابت قطعی
enforceable judgment	رای قطعی
firm offer	پیشنهاد قطعی
categorical	قیاسی قطعی
flying colors	موفقیت قطعی
the last word	سخن قطعی
declaredly	با افهار قطعی
absolutes	کامل قطعی
lusciously	بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
indisputable	بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
horridly	بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
assert	افهار قطعی کردن
terminative	بپایان رساننده قطعی
revocable sale	بیع غیر قطعی
Is that definite?	این قطعی است؟
averment	افهار قطعی یا مثبت
asserted	افهار قطعی کردن
asserting	افهار قطعی کردن
insecure	نامعین غیر قطعی
asserts	افهار قطعی کردن
final decision	رای قطعی و نهایی
ultimatums	اخرین پیشنهاد قطعی
ultimatum	اخرین پیشنهاد قطعی
ultimata	اخرین پیشنهاد قطعی
criterion	معیار نشان قطعی
interlocutory	موقتی غیر قطعی
judicial	قطعی داوری کننده
reserve price	قیمت نهایی بهای قطعی
It is bound (most likely)to happen . The die is cast . It is final and irrevocable.	بروبرگردندارد ( قطعی وحتمی است )
pocket judgment	سند قطعی لازم الاجرا
i cannot positively promise	نمیتوانم قول قطعی بدهم
indeterminately	بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
immortally	بطور فنا ناپذیر بطور باقی
grossly	بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
poorly	بطور ناچیز بطور غیر کافی
octodecimo	قطعی که برابر با یک هیجدهم یک ورق کاغذ باشد
complete transaction	معامله قطعی و تمام شده که دنباله نخواهد داشت
incisively	بطور نافذ بطور زننده
latently	بطور ناپیدا بطور پوشیده
improperly	بطور غلط بطور نامناسب
indecorously	بطور ناشایسته بطور نازیبا
martially	بطور جنگی بطور نظامی
genuinely	بطور اصل بطور بی ریا
abusively	بطور ناصحیح بطور دشنام
the smoking gun	شی یا واقعیتی که به عنوان شواهد قطعی به جرم بکار میرود [قانون]
in flagrante delicto	شی یا واقعیتی که به عنوان شواهد قطعی به جرم بکار میرود [قانون]
irrevocably	بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
definitive hospitalization	سیستم معالجه قطعی معالجه نهایی
prima facie evidence	مدرک محمول بر صحت مدرکی که در صورت تکذیب یا توضیح طرف برای روشن کردن قضیه کافی باشد مدرکی که در نظر اول و پیش از بررسی بیشتر قاطع به نظر می اید
inexplicably	بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
meanly	بطور بد
lastingly	بطور پا بر جا
wetly	بطور تر
streakily	بطور خط خط
transtively	بطور
loosely	بطور شل یا ول
atilt	بطور کج
confusedly	بطور در هم و بر هم
flabbily	بطور شل و ول
in series	بطور مسلسل
intermediately	بطور میانه
irrefragably	بطور تردیدناپذیر
incommunicatively	بطور کم امیزش
intermediately	بطور متوسط
irrefragably	بطور بی جواب
incomprehensibly	بطور نامفهوم
incommunicably	بطور نگفتنی
incommodiously	بطور ناراحت
inviolably	بطور مصون
inauspiciously	بطور مشئوم
inartificially	بطور غیرمصنوعی
inaccurately	بطور نادقیق
inadmissibly	بطور ناروا
inarticulately	بطور ناشمرده
inappropriately	بطور غیرمقتضی
inappreciably	بطور نامحسوس
irrelatively	بطور نامربوط
incisively	بطور برنده
inclusively	بطور جامع
inclusively	بطور متضمن
interruptedly	بطور غیرمسلسل