English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
individ بطور مجزا شخصا
Other Matches
peculiarly بطور ویژه یا خاص شخصا"
abstractedly بطور مجزا
discretely بطور مطلق یا مجزا
parsonally شخصا"
inpropria persona شخصا
in propria persona شخصا
individually شخصا"
i went there in my own شخصا` انجا رفتم
decollate جدا کردن موضوعات مختلف به ورقههای مجزا. جدا کردن دو یا سه موضوع مختلف به حالت مجزا و برداشتن کاغذ کاربنی
I shall personally undertake tht you make a profit. من شخصا" به عهده می گیرم که شما سود ببرید
One day I want to have a horse of my very own. روزی من می خواهم یک اسب داشته باشم که شخصا به من تعلق داشته باشد.
toolkit software بسته نرم افزاری که به شخص امکان توسعه کاربردهای خاص خود رابسیار ساده تر از حالتی که شخصا" تمام یک برنامه رامی نویسد فراهم می اورد
sans recours عبارتی که فهرنویس وقتی به نمایندگی ازجانب دیگری فهر نویسی میکند قبل ار امضا می نویسد وبنابراین شخصا" مسئوولیتی در قبال نکول نخواهد داشت
irretrievably بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
inconsiderably بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
nauseously بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
lusciously بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
indisputable بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
horridly بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
discrete مجزا
ditinct مجزا
single line خط مجزا
distinct مجزا
abstracted مجزا
separable مجزا
distinguishing مجزا
spot footing پی مجزا
free-standing مجزا
apartfrom مجزا از
several مجزا
disjunct مجزا
knock down مجزا
separate مجزا کردن
isles مجزا کردن
separates مجزا کردن
isolating مجزا کردن
isle مجزا کردن
isolates مجزا کردن
separate sewer شبکه مجزا
separate loading مهمات مجزا
indiscrete غیر مجزا
separate loading مجزا پرشونده
individual controls کنترلهای مجزا
abstract مجزا کردن
separated مجزا کردن
abstracting مجزا کردن
apart مجزا غیرهمفکر
abstracts مجزا کردن
isolate مجزا کردن
discrete values مقادیر مجزا
single line ردیف مجزا
stepping واحد مجزا
decollate مجزا کردن
detached ستون مجزا
unit assembly یک قطعه مجزا
semidetached نیمه مجزا
knock down مجزا کردن
seclude مجزا کردن
step واحد مجزا
disassemble مجزا کردن
lone مجزا ومنفرد
garrison house پادگان مجزا
separate ammunition مهمات مجزا
discrete source چشمههای مجزا
discrete packets بستههای مجزا
discrete particle ذره مجزا
indeterminately بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
grossly بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
immortally بطور فنا ناپذیر بطور باقی
poorly بطور ناچیز بطور غیر کافی
insulates با عایق مجزا کردن
insulating با عایق مجزا کردن
canalization به صورت مجزا دراوردن
insulate با عایق مجزا کردن
free standing columns ستونهای مستقل یا مجزا
facility ساختمان بزرگ مجزا
individual units یکانهای منفرد یا مجزا
isolated double bond پیوند دوگانه مجزا
cut sheet feeder تغذیه کننده کاغذ مجزا
caption code رمز نویسی با متن مجزا
comparmentalize به قسمتهای مجزا تقسیم نمودن
fanned کابلی که لبههای مجزا را پشتیبانی میکند
scalar مقدار مجزا ونه ماتریس یا رکورد.
fanning کابلی که لبههای مجزا را پشتیبانی میکند
fan کابلی که لبههای مجزا را پشتیبانی میکند
fans کابلی که لبههای مجزا را پشتیبانی میکند
unit assembly یک قسمت مجزا و مستقل از یک دستگاه یا وسیله
canning هریک از لولههای مجزا درمحفظه احتراق
comma delimited file فایل مجزا توسط واوک یاویرگول
matrix isolation spectroscopy طیف بینی مجزا شده درماتریس
cans هریک از لولههای مجزا درمحفظه احتراق
can هریک از لولههای مجزا درمحفظه احتراق
implied trust امانت فرضی حالتی است که کسی به حکم مندرج در قانون و یاجمع شدن شرایطی که قانون پیش بینی کردن عنوان امین می یابد و یا در موردی مسئول تلقی میشود بدون انکه شخصا" به این امرتمایل داشته باشد
indecorously بطور ناشایسته بطور نازیبا
abusively بطور ناصحیح بطور دشنام
incisively بطور نافذ بطور زننده
latently بطور ناپیدا بطور پوشیده
improperly بطور غلط بطور نامناسب
martially بطور جنگی بطور نظامی
genuinely بطور اصل بطور بی ریا
sue and losse part عرضه کالا به صورت مجزا یاتفکیک شده
pitches وقتی که حروف در فضای مجزا نوشته شوند.
trivial segmentation ذخیره شدن هر قلم داده در یک قطعه مجزا
continuous tone image تصویر تشکیل شده از ترکیبات نواحی مجزا
cell تابع یا عدد مجزا در برنامه صفحه گسترده
cells تابع یا عدد مجزا در برنامه صفحه گسترده
pitch وقتی که حروف در فضای مجزا نوشته شوند.
packet switching ارسال داده ها به صورت بستههای مجزا گزینش بستهای
acheval ارتشی که جناحش در اثرمانعی مانندباتلاق یا رودخانه از ان دورو مجزا باشد
discrimination حداقل جدایی برای رویت دوهدف بصورت مجزا در رادار
highlights حروف یا نشانه هایی که برجسته به نظر می رسند تا از بقیه متن مجزا باشند
highlighted حروف یا نشانه هایی که برجسته به نظر می رسند تا از بقیه متن مجزا باشند
highlight حروف یا نشانه هایی که برجسته به نظر می رسند تا از بقیه متن مجزا باشند
micro ریز کامپیوتری که قط عات آن روی یک تخته مدار چاپی مجزا قرار دارند
ante-chapel [قسمتی از نیایشگاه خصوصی شبیه گوشواره عرضی کلیسا با فضار ورودی مجزا]
micros ریز کامپیوتری که قط عات آن روی یک تخته مدار چاپی مجزا قرار دارند
character یکی از نمادهای مقدماتی که برای بیان اطلاعات بصورت مجزا یا ترکیبی بکار میرود
multipropellant سوخت راکت متشکل از دو یاچند جزء که بصورت مجزا به محفظه احتراق وارد میشوند
stereos صدای ضبط شده در دو کانال از دو میکروفن مجزا که از یک جفت گوشی یا بلندگو پخش شود
stereo صدای ضبط شده در دو کانال از دو میکروفن مجزا که از یک جفت گوشی یا بلندگو پخش شود
stereophonic صدای ضبط شده در دو کانال از دو میکروفن مجزا که از یک جفت گوشی یا بلندگو پخش شود
texel مجموعه پیکسل ها که به عنوان واحد مجزا هنگام اعمال یک تط بیق روی شی به کار می روند
characters یکی از نمادهای مقدماتی که برای بیان اطلاعات بصورت مجزا یا ترکیبی بکار میرود
red, green, blue سیستم نمایش قوی که از سه سیگنال ورودی مجزا برای کنترل اشعههای قرمزوسبزوابی استفاده میکند
scalar نوع داده حاوی دادههای مجزا که قابل پیش بینی هستندو رشتهای را دنبال می کنند
pixel کوچکترین واحد مجزا یا نقط ه از صفحه نمایش که رنگ و شدت نور آن قابل کنترل باشد
ten key pad مجموعهای مجزا از کلیدهای شماره گذاری شده از 0 تا 9روی یک صفحه کلید که واردکردن عدد را اسان می سازد
worded موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
word موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
half مجموعه بیتتها که نیمی از کلمه استاندارد را می گیرند ولی به عنوان واحد مجزا قابل دسترسی اند
string سری از حروف به ترتیب الفبا- عددی یا کلمات که تغییر کرده اند و به عنوان واحد مجزا درکامپیوتر به کار می روند
universal مدار مجتمع مجزا که تمام عملیات سری به موازی و واسط را انجام میدهد که بین کامپیوتر و خط وط ارسال لازم است
irrevocably بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
registers ثباتی درکامپیوترکه قادربه ذخیره سازی تمام بیتهای یک آدرس است که بعداگ به عنوان واحد مجزا قابل پردازش هستند
registering ثباتی درکامپیوترکه قادربه ذخیره سازی تمام بیتهای یک آدرس است که بعداگ به عنوان واحد مجزا قابل پردازش هستند
register ثباتی درکامپیوترکه قادربه ذخیره سازی تمام بیتهای یک آدرس است که بعداگ به عنوان واحد مجزا قابل پردازش هستند
microprocessor قط عات واحد پردازش مرکزی روی یک قطعه مجتمع مجزا که در صورت ترکیب با حافظه و قط عات ورودی /خروجی یک ریزکامپیوتر می سازد
microprocessors قط عات واحد پردازش مرکزی روی یک قطعه مجتمع مجزا که در صورت ترکیب با حافظه و قط عات ورودی /خروجی یک ریزکامپیوتر می سازد
items یک چیز مجزا در بین چندین چیز
item یک چیز مجزا در بین چندین چیز
insulating مجزا کردن روپوش دار کردن
split unit یکان جدا شده یا مجزا شده
insulate مجزا کردن روپوش دار کردن
insulates مجزا کردن روپوش دار کردن
inexplicably بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
insulate جدا کردن مجزا کردن
separate مجزا جدا جدا کردن
separated مجزا جدا جدا کردن
separates مجزا جدا جدا کردن
insulates جدا کردن مجزا کردن
individuate مجزا کردن جدا کردن
insulating جدا کردن مجزا کردن
draw off جدا کردن مجزا کردن
bead بخش کوچکی از برنامه که برنامه یک کار مجزا به کار می رود
beads بخش کوچکی از برنامه که برنامه یک کار مجزا به کار می رود
decollator ماشینی که موضوعات مختلف را به ورقههای مجزا تبدیل میکند و یا جدا کردن موضوعات تکه تکه به قط عات جدا
saddle bag خورجین [اینگونه قالیچه ها بصورت قرینه بافته می شوند.گاه مجزا بوده و سپس به یکدیگر متصل می شوند و یا بصورت یک تکه که در وسط ساده است بافته می شوند.]
transtively بطور
atilt بطور کج
wetly بطور تر
lastingly بطور پا بر جا
loosely بطور شل یا ول
confusedly بطور در هم و بر هم
streakily بطور خط خط
flabbily بطور شل و ول
meanly بطور بد
animally بطور حیوانی
seductively بطور فریبنده
illusorily بطور فریبنده
appositely بطور مناسب
on a daily basis <adv.> بطور روزانه
resplendently بطور درخشنده
prolifically بطور بارخیز
enchantingly بطور فریبنده
declaredly بطور اعلام
advantageously بطور مفید
adventitiously بطور اتفاقی
illusively بطور فریبنده
fascinatingly بطور فریبنده
as it deserves بطور شایسته
contrarily بطور متضاد
terribly بطور مخوف
contrary to nature بطور معجزه
acceptably بطور پسندیده
to an overthwart بطور اریب
royally بطور شاهانه
ineffectually بطور بی فایده
cozily بطور راحت
prosperouly بطور مساعد
spuriously بطور دروغی
ineffectually بطور بیهوده
sprucely بطور اراسته
sprucely بطور قشنگ
increasingly بطور زیادشونده
at an overthwart بطور اریب
aslant بطور مایل
charmingly بطور فریبنده
deplorably بطور اسفناک
disconnectedly بطور منفصل
dispersedly بطور متفرق
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com