Dictiornary-Farsi | بطور محکم یا جامد | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (11 milliseconds)

English	Persian
concretely	بطور محکم یا جامد


Other Matches

solidly	بطور جامد
firmly	بطور محکم
tenaciously	بطور محکم
fixedly	بطور محکم یا ثابت
hermetically	بطور سربسته و محکم
stoutly	بطور محکم و نیرومند
formidably	بطور قوی و محکم
braced	بابست محکم کردن محکم بستن
brace	بابست محکم کردن محکم بستن
robust	جامد یا
illiquid	جامد
robustly	جامد یا
massy	جامد
rigid	جامد
heavyset	جامد
solids	جامد
inorganic	جامد
solid	جامد
exanimate	جامد
monoatomic solid	جامد تک اتمی
insensitive	جامد کساد
insensitivity	جامد کساد
solidification	تبدیل به جامد
thickened fuel	سوخت جامد
solidified	جامد کردن
solidifies	جامد کردن
semisolid	نیمه جامد
solidifying	جامد کردن
solid fuel	سوخت جامد
solidify	جامد کردن
monohydrate	جامد تک ابه
paraffin wax	پارافین جامد
discharge of solids	بده جامد
solid propellant	سوخت جامد
sediment discharge	بده جامد
crystalin solid	جامد متبلور
concretion	جامد شدن
solid solution	محلول جامد
solid state	حالت جامد
soild solution	محلول جامد
soild state	حالت جامد
irretrievably	بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
solids press down	اجسام جامد سوی
solidified	جامد کردن یا شدن
solidifies	جامد کردن یا شدن
solids	ماده جامد سفت
precipitate electrode	الکترود حالت جامد
substitutional solid solution	محلول جامد جانشینی
solidifying	جامد کردن یا شدن
solidify	جامد کردن یا شدن
soild state electrode	الکترود حالت جامد
exploded view	شرحی از یک ساختمان جامد
solid	ماده جامد سفت
solid state cartridge	کارتریج حالت جامد
solid state circuitry	مدارات حالت جامد
solid state device	دستگاه حالت جامد
solid state diffusion	پخش حالت جامد
solid state physics	فیزیک حالت جامد
solid support	تکیه گاه جامد
gas solid chromatography	کروماتوگرافی گاز- جامد
adamantly	جسم جامد و سخت
solid state component	مولفهء حالت جامد
adamant	جسم جامد و سخت
inconsiderably	بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
nauseously	بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
indisputable	بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
lusciously	بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
horridly	بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
solid looking	دارای قیافه جامد وبیروح
hardens	تبدیل به جسم جامد کردن
three-dimensional	و بنابراین به نظر جامد می آید
pentahedron	جسم جامد پنج وجهی
solid-state laser	لیزر حالت جامد [فیزیک]
restrictor	لایهای از سوخت جامد فاقداکسیدان
harden	تبدیل به جسم جامد کردن
stereography	فن نمایش اجسام جامد برسطح مستوی
wham	صدای بهم خوردن اجسام جامد
immortally	بطور فنا ناپذیر بطور باقی
poorly	بطور ناچیز بطور غیر کافی
grossly	بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
indeterminately	بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
coanda effect	گرایش سیال برای چسبیدن به سطح جامد
hall effect	یچ الکترونیکی در حالت جامد که با میدن مغناطیسی کار میکند
adsorption	انقباض گازها و مایعات روی سطوح سخت و جامد
cure time	زمان لازم برای جامد شدن کامل رزین
terrier	نوعی موشک زمین به هوا باسوخت جامد و هدایت شونده
aerosol	ترکیب کلوئیدی ذرات بسیارریز مایع یا جامد در گاز یک دست
aerosols	ترکیب کلوئیدی ذرات بسیارریز مایع یا جامد در گاز یک دست
terriers	نوعی موشک زمین به هوا باسوخت جامد و هدایت شونده
boost rocket	موتور راکت با سوخت جامد یامایع برای به حرکت دراوردن یک رسانگر
cartridges	محفظه پرتابل سوخت جامد یاسیستم خودسوزی برای پرتاب پرتابه
restricted propellant	سوخت جامد که تنها قسمتی از سطح ان در معرض احتراق قرار دارد
cartridge	محفظه پرتابل سوخت جامد یاسیستم خودسوزی برای پرتاب پرتابه
volumetric loading/density	خارج قسمت حجم کل سوخت موتور راکت جامد به کل بدنه یا پوسته
genuinely	بطور اصل بطور بی ریا
indecorously	بطور ناشایسته بطور نازیبا
abusively	بطور ناصحیح بطور دشنام
latently	بطور ناپیدا بطور پوشیده
martially	بطور جنگی بطور نظامی
incisively	بطور نافذ بطور زننده
improperly	بطور غلط بطور نامناسب
wire frame model	نمایش داده شده با خط وط و منحنی به جای مکانهای توپر یا داشتن فاهر جامد
chemisorption	پیوند یک مایع یا یک گاز باسطح و یا داخل یک جسم جامد توسط پیوندها یانیروهای شیمیایی
regression rate	سرعت خطی سوختن دانههای سوخت جامد در امتداد عمودبر سطح در نقطه موردنظر
age hardening	سخت گردانی همبسته ها به وسیله تشکیل محلول جامد فوق اشباع و رسوب مقادیراضافی در اثر گذشت زمان
migration	حرکت در سطح مولکولی از یک جسم جامد به جسم جامددیگر
definite	محکم
solids	محکم
kills	محکم
tightly	محکم
tightly-	محکم
kill	محکم
pucka	محکم
definite <adj.>	محکم
unswerving <adj.>	محکم
undeviating <adj.>	محکم
taut	محکم
solid	محکم
pukka	محکم
steadied	محکم
stable	محکم
stables	محکم
adamantine	محکم
secure	محکم
secures	محکم
decisive	محکم
consolidated	محکم
sturdier	محکم
sturdiest	محکم
sturdy	محکم
tenacious	محکم
i have a secure grasp of it	محکم
steadies	محکم
steadiest	محکم
steady	محکم
steadying	محکم
tight	محکم
tighter	محکم
tightest	محکم
chock	محکم
rigid	محکم
foursquare	محکم
tight coupling	محکم
to hold fast	محکم
tough	محکم
buff	محکم
well set	محکم
frozen	محکم
buffs	محکم
toughest	محکم
tougher	محکم
four-square	محکم
deep-set	محکم
irrevocably	بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
cinch	محکم بستن
hammered	شوت محکم
hammers	شوت محکم
hammer	شوت محکم
fastens	محکم کردن
whacks	محکم زدن
whack	محکم زدن
anchors	محکم شدن
lammed	محکم زدن
anchoring	محکم شدن
to stand fast	محکم ایستادن
steels	محکم استوار
strengthens	محکم کردن
yerk	محکم بستن
pommels	محکم زدن
fasten	محکم کردن
fastened	محکم کردن
slam dunk	گل ابشاری محکم
pommel	محکم زدن
anchor	محکم شدن
hang on to <idiom>	محکم گرفتن
take up <idiom>	محکم کردن
tower of strength <idiom>	پشتیبانی محکم
griped	محکم گرفتن
clips	محکم گرفتن
clippings	محکم گرفتن
tee off	ضربه محکم
the ice is treach erous	یخ محکم نیست
grips	محکم گرفتن
strictest	نص صریح محکم
stricter	نص صریح محکم
strict	نص صریح محکم
gripping	محکم گرفتن
seal up	محکم بستن
gripped	محکم گرفتن
grip	محکم گرفتن
to make good	محکم کردن
to make fast	محکم کردن
tighten	محکم کردن
to catch hold of	محکم گرفتن
tasten	محکم شدن
A firm voice .	صدای محکم
strengthened	محکم کردن
strengthen	محکم کردن
clipped	محکم گرفتن
clip	محکم گرفتن