Dictiornary-Farsi | بطور معترضه گفتن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (12 milliseconds)

English	Persian
parenthesize	بطور معترضه گفتن


Search result with all words

to interject a remark	سخنی را بطور معترضه گفتن
Other Matches

to throw in a remark	سخن معترضه گفتن
throw in	به طور معترضه گفتن
parenthetically	بطور معترضه
parenthetic	بطور معترضه
interjectionally	بطور معترضه
interposingly	مداخله کنان بطور معترضه
affirm	بطور قطع گفتن
generalises	بطور عام گفتن
generalising	بطور عام گفتن
generalizes	بطور عام گفتن
generalizing	بطور عام گفتن
generalised	بطور عام گفتن
generalize	بطور عام گفتن
affirming	بطور قطع گفتن تصدیق کردن
affirmed	بطور قطع گفتن تصدیق کردن
affirms	بطور قطع گفتن تصدیق کردن
interjectional	معترضه
interjectory	معترضه
parenthetical	معترضه
parenthesis	جمله معترضه
episode	حادثه معترضه
episodes	حادثه معترضه
greet	درود گفتن تبریک گفتن
greeted	درود گفتن تبریک گفتن
greets	درود گفتن تبریک گفتن
to answer in the a	اری گفتن بله گفتن
sputters	تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputter	تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputtered	تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
irretrievably	بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
inconsiderably	بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
nauseously	بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
horridly	بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
indisputable	بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
lusciously	بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
immortally	بطور فنا ناپذیر بطور باقی
grossly	بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
poorly	بطور ناچیز بطور غیر کافی
indeterminately	بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
incisively	بطور نافذ بطور زننده
latently	بطور ناپیدا بطور پوشیده
abusively	بطور ناصحیح بطور دشنام
genuinely	بطور اصل بطور بی ریا
improperly	بطور غلط بطور نامناسب
indecorously	بطور ناشایسته بطور نازیبا
martially	بطور جنگی بطور نظامی
irrevocably	بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
relate	گفتن
utter	گفتن
viyuperate	بد گفتن
relates	گفتن
vituperate	بد گفتن
uttered	گفتن
utters	گفتن
rehearsing	گفتن
rehearses	گفتن
pshaw	اه گفتن
get out	گفتن
say	گفتن
utterance	گفتن
says	گفتن
utterances	گفتن
rehearse	گفتن
rehearsed	گفتن
mouth	گفتن
mouthed	گفتن
mouthing	گفتن
mouths	گفتن
let (someone) know <idiom>	گفتن
tells	گفتن
saith	گفتن
bubbles	گفتن
inform	گفتن
to tell a story	گفتن
informing	گفتن
let out <idiom>	گفتن
informs	گفتن
bubble	گفتن
bubbled	گفتن
iteration	گفتن
to give utterance to	گفتن
adduse	گفتن
bubbling	گفتن
tell	گفتن
telling-off	گفتن
to weep out	گفتن
inexplicably	بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
recounting	یکایک گفتن
recounted	یکایک گفتن
to talk with the tongues of angels <idiom>	تملق گفتن
blethered	بیهوده گفتن
to tell a joke	بذله ای گفتن
tittle tattle	یاوه گفتن
recount	یکایک گفتن
tittle-tattle	یاوه گفتن
blethers	بیهوده گفتن
blethers	مزخرف گفتن
blethering	بیهوده گفتن
blethering	مزخرف گفتن
repeats	باز گفتن
to tell a joke	جوکی گفتن
tack tall	گزاف گفتن
extemporising	بالبداهه گفتن
recounts	یکایک گفتن
abandon	ترک گفتن
abandoning	ترک گفتن
extemporized	بالبداهه گفتن
to speak with a sweet tongue <idiom>	تملق گفتن
abandons	ترک گفتن
extemporize	بالبداهه گفتن
extemporised	بالبداهه گفتن
tell the truth	حقیقت را گفتن
extemporizes	بالبداهه گفتن
repeat	باز گفتن
repeat	دوباره گفتن
to pull	اغراق گفتن
to make a remark	سخن گفتن
acclaim	افرین گفتن
acclaimed	افرین گفتن
acclaiming	افرین گفتن
acclaims	افرین گفتن
applaud	افرین گفتن
applauded	افرین گفتن
applauding	افرین گفتن
extemporizing	بالبداهه گفتن
applauds	افرین گفتن
extemporises	بالبداهه گفتن
to speak through one's nose	سخن گفتن
twadle	چرند گفتن
congratulate	شادباش گفتن
congratulate	تبریک گفتن
restating	باز گفتن
restates	باز گفتن
restated	باز گفتن
restate	باز گفتن
blaring	بافریاد گفتن
unbosom	اسراردل را گفتن
unreel	باز گفتن
shush	هیس گفتن
walk out on	ترک گفتن
congratulating	شادباش گفتن
congratulating	تبریک گفتن
congratulates	شادباش گفتن
congratulates	تبریک گفتن
congratulated	شادباش گفتن
congratulated	تبریک گفتن
blares	بافریاد گفتن
to yell out	با نعره گفتن
solace	تسلیت گفتن
fables	حکایت گفتن
to talk tall	گزاف گفتن
fable	حکایت گفتن
to talk nonsense	چرند گفتن
to talk nonsense	مهمل گفتن
to take the floor	سخن گفتن
to sigh out	با اه وحسرت گفتن
jest	مزاح گفتن
jests	مزاح گفتن
blared	بافریاد گفتن
blare	بافریاد گفتن
to tell the truth	راست گفتن
to tell a lie	دروغ گفتن
whine	باناله گفتن
whined	باناله گفتن
whines	باناله گفتن
whining	باناله گفتن
quip	ایهام گفتن
quipped	ایهام گفتن
prevaricated	دروغ گفتن
prevaricate	دروغ گفتن
equivocating	دروغ گفتن
equivocates	دروغ گفتن
equivocated	دروغ گفتن
equivocate	دروغ گفتن
gab	دروغ گفتن
crack a joke <idiom>	جوک گفتن
prevaricates	دروغ گفتن
prevaricating	دروغ گفتن
blether	بیهوده گفتن
blether	مزخرف گفتن
fawns	تملق گفتن
fawned	تملق گفتن
fawn	تملق گفتن
yes	بلی گفتن
to put it on	اغراق گفتن
to spoke the t.	راست گفتن
avows	اشکارا گفتن
come clean <idiom>	راست گفتن
mistime	بیموقع گفتن
bullshit	مزخرف گفتن
ad-libs	فیالبداهه گفتن
ad-libbing	فیالبداهه گفتن
quips	ایهام گفتن
quipping	ایهام گفتن
ad-libbed	فیالبداهه گفتن
ad-lib	فیالبداهه گفتن
mistimes	بیموقع گفتن
discourses	سخن گفتن
avowing	اشکارا گفتن
To get someones goat To utter blasphemies .	کفر گفتن