English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
digressively بطور منحرف
Other Matches
deviated منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviate منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviating منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviates منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
irretrievably بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
inconsiderably بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
nauseously بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
indisputable بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
lusciously بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
horridly بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
indeterminately بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
grossly بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
poorly بطور ناچیز بطور غیر کافی
immortally بطور فنا ناپذیر بطور باقی
hell-bent منحرف
deviates منحرف
deviants منحرف
deviating منحرف
hell bent منحرف
deviant منحرف
perverse منحرف
pervert منحرف
aberrant منحرف
deviate منحرف
astray منحرف
deviator منحرف
perverting منحرف
awry منحرف
deviated منحرف
digressional منحرف
perverted منحرف
amiss منحرف
lost منحرف
perverts منحرف
genuinely بطور اصل بطور بی ریا
abusively بطور ناصحیح بطور دشنام
improperly بطور غلط بطور نامناسب
incisively بطور نافذ بطور زننده
latently بطور ناپیدا بطور پوشیده
indecorously بطور ناشایسته بطور نازیبا
martially بطور جنگی بطور نظامی
curves کم کم منحرف شدن
digressing منحرف شدن
swerve منحرف شدن
swerve منحرف کردن
curving کم کم منحرف شدن
intervert منحرف کردن
errant منحرف بدنام
astray منحرف بیراه
deflected منحرف شدن
swerved منحرف شدن
deflected منحرف کردن
deflecting منحرف شدن
deflecting منحرف کردن
deflects منحرف شدن
digresses منحرف شدن
deflects منحرف کردن
deflect منحرف شدن
divert منحرف کردن
curve کم کم منحرف شدن
pay off منحرف شدن
diverts منحرف کردن
diverts منحرف شدن
wringing منحرف کردن
deflect منحرف کردن
divertive منحرف کننده
draw off منحرف کردن
excurse منحرف شدن
bend منحرف کردن
wring منحرف کردن
diverted منحرف شدن
diverted منحرف کردن
step aside منحرف شدن
deviator منحرف شونده
to step aside منحرف شدن
fall off منحرف شدن
diversionary منحرف کننده
divert منحرف شدن
wrings منحرف کردن
swerving منحرف شدن
averts منحرف کردن
averting منحرف کردن
averted منحرف کردن
call off منحرف کردن
perversity منحرف بودن
swerves منحرف کردن
swerves منحرف شدن
digressed منحرف شدن
deviated منحرف شدن
deviates منحرف شدن
avert منحرف کردن
swerved منحرف کردن
deviating منحرف شدن
perverts منحرف کردن
perverting منحرف کردن
swerving منحرف کردن
pervert منحرف کردن
deviate منحرف شدن
digress منحرف شدن
hell-bent منحرف شده
hell bent منحرف شده
to put off the scent ازجاده منحرف کردن
detour خط سیر را منحرف کردن
devious غیر مستقیم منحرف
skewing منحرف کج نگاه کردن
twisty پیچ دار منحرف
to divert [British E] / detour [American E] [the] traffic منحرف کردن ترافیک
skew منحرف کج نگاه کردن
detours خط سیر را منحرف کردن
skews منحرف کج نگاه کردن
divertor switch کلید منحرف کننده
back slide منحرف شدن از مسیر
distract منحرف کردن توجه
distracts منحرف کردن توجه
antevert به جلو منحرف کردن
deflecting electrode الکترد منحرف کننده
deflector plates صفحههای منحرف کننده
deflecting electrode صفحه منحرف کننده
deflecting voltage ولتاژ منحرف کننده
oblique غیر مستقیم منحرف
to call off منحرف یامنصرف کردن
yaw ازمسیر خود منحرف شدن
wandered اواره بودن منحرف شدن
wander اواره بودن منحرف شدن
yawed ازمسیر خود منحرف شدن
jump تغییرمسیر دادن و منحرف شدن
wanders اواره بودن منحرف شدن
slips سرخوردن منحرف شدن از مسیر
slipped سرخوردن منحرف شدن از مسیر
slip سرخوردن منحرف شدن از مسیر
indivertible انحراف نا پذیر منحرف نکردنی
sidetrack از امر اصلی منحرف شدن
sidetracked از امر اصلی منحرف شدن
magnetic deflection field میدان منحرف کننده مغناطیسی
perversive گمراه کننده منحرف سازنده
jumped تغییرمسیر دادن و منحرف شدن
baffle منحرف کننده جریان سیال
warps منحرف کردن تاب برداشتن
baffles منحرف کننده جریان سیال
warped منحرف کردن تاب برداشتن
baffling منحرف کننده جریان سیال
falloff متوجه بودن منحرف شدن
incorruptible فساد نا پذیر منحرف نشدنی
diversionary attack تک منحرف کننده توجه دشمن
baffled منحرف کننده جریان سیال
jumps تغییرمسیر دادن و منحرف شدن
warp منحرف کردن تاب برداشتن
bolted فرار یا منحرف شدن اسب ازمسیر
extravagate ازحداعتدال بیرون رفتن منحرف شدن
bolting فرار یا منحرف شدن اسب ازمسیر
sympodium منحرف شونده یا ممتد درجهت محوری
bolt فرار یا منحرف شدن اسب ازمسیر
bolts فرار یا منحرف شدن اسب ازمسیر
to veer off the street از جاده منحرف شدن [ترا فیک]
shunt ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunts ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunted ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
angle block سد راه شدن از کنار برای منحرف کردن حریف
borrow مسافتی که گوی روی چمن نرم منحرف میشود
borrowed مسافتی که گوی روی چمن نرم منحرف میشود
borrows مسافتی که گوی روی چمن نرم منحرف میشود
spoiler تیم بدون شانس دستگاه منحرف کننده هوا در اتومبیل
deflector صفحه تیغه یا وسیله دیگری برای منحرف کردن یک جریان یا حرکت
to p off an awkward situation حواس خود را از کیفیت بدی منحرف و به چیز دیگری متوجه کردن
adverse yaw شرایط پروازی که در ان دماغه هواپیما در خلاف جهت مطلوب منحرف میشود
irrevocably بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
tabbed flap فلپی که لبه فرار ان لولا شده و تا زاویهای بزرگتراز زاویه اصلی بطرف پایین منحرف میشود
inexplicably بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
covered گرفتن شمشیر به وضعی که شمشیر خودبخود در حمله حریف منحرف نشود
diversionary landing فرود انحرافی برای اغفال دشمن فرود منحرف کننده
inflexed منحنی یا کج شده بطرف داخل یا خارج و یابطرف پایین ویابطرف قطب و محور منحرف شده
to fly off شورش کردن طغیان کردن منحرف شدن
warped تاب دار کردن منحرف کردن
warp تاب دار کردن منحرف کردن
warps تاب دار کردن منحرف کردن
diverting سرگرم کننده منحرف کننده
corruptor فاسد کننده منحرف کننده
straying سرگردان شدن منحرف شدن
corrupter فاسد کننده منحرف کننده
strays سرگردان شدن منحرف شدن
alienate بیگانه کردن منحرف کردن
deflected منحرف کردن منکسر کردن
deflecting منحرف کردن منکسر کردن
deflects منحرف کردن منکسر کردن
stray سرگردان شدن منحرف شدن
deflect منحرف کردن منکسر کردن
alienating بیگانه کردن منحرف کردن
alienates بیگانه کردن منحرف کردن
anti balance tab بالچهای که روی سطوح کنترل که در جهت انحراف سطح اصلی منحرف شده وگشتاور لازم برای انحراف سطح را افزایش میدهد وحرکت انرا در مقابل جریان هوا مشکل میسازد
loosely بطور شل یا ول
lastingly بطور پا بر جا
confusedly بطور در هم و بر هم
transtively بطور
atilt بطور کج
streakily بطور خط خط
wetly بطور تر
meanly بطور بد
flabbily بطور شل و ول
indicatively بطور اخباری
inappropriately بطور غیرمقتضی
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com