English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (12 milliseconds)
English Persian
times without number بطور مکرر
Search result with all words
to frequent a place بجایی بطور مکرر رفت و آمد کردن
Other Matches
bis مکرر
continual مکرر
repetitious مکرر
repeated مکرر
manyfold مکرر
eternity مکرر
eternities مکرر
eternal مکرر
repetitive مکرر
all the time <idiom> به طور مکرر
repeating decimal اعشاری مکرر
resorts ملاقات مکرر
old hat آشنا و مکرر
multiple ionization یونش مکرر
crepitation انفجار مکرر
compulsiveness مکرر کاری
catalexia مکرر خوانی
resorted ملاقات مکرر
repeating fraction کسر مکرر
resort ملاقات مکرر
tautologize مکرر گویی
unfrequented غیر مکرر
rebroadcast برنامه مکرر
frequent visiting دیدنی مکرر
rebuy خرید مکرر
recurrenge وقوع مکرر
repeating field فیلد مکرر
haunts خطور مراجعه مکرر
repeating label برچسب یا مطلب مکرر
haunt خطور مراجعه مکرر
recurring decimal اعشاری مکرر [ریاضی]
theatergoer شخصی که مکرر به تئاترمیرود
age شکستن جسم با فشارهای مکرر
repeats مکرر کردن تکرار شدن
repeat مکرر کردن تکرار شدن
commuter رفت و آمد کنندهی مکرر
ages شکستن جسم با فشارهای مکرر
commuters رفت و آمد کنندهی مکرر
pattern مجموعهای از خط وط با قاعده و اشکال که مکرر تکرار می شوند
wear down <idiom> زوارچیزی دررفتن ،بااستفاده مکرر خراب شدن
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
patterns مجموعهای از خط وط با قاعده و اشکال که مکرر تکرار می شوند
That's old hat! <idiom> این که آشنا و مکرر [پیش پا افتاده ] است!
irretrievably بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
nauseously بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
inconsiderably بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
shadow memory محلهای حافظه مکرر که با کد مخصوص قابل دستیابی است
shadow page محلهای حافظه مکرر که با کد مخصوص قابل دستیابی است
globetrotters کسی که مکرر به جاهای مختلف جهان سفر میکند
globetrotter کسی که مکرر به جاهای مختلف جهان سفر میکند
indisputable بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
horridly بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
lusciously بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
avianize ضعیف کردن ویروس بعلت کشت مکرر در جنین جوجه
resorted رفت و امد مکرر دوباره دسته بندی کردن متشبث شدن به
resort رفت و امد مکرر دوباره دسته بندی کردن متشبث شدن به
resorts رفت و امد مکرر دوباره دسته بندی کردن متشبث شدن به
poorly بطور ناچیز بطور غیر کافی
indeterminately بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
immortally بطور فنا ناپذیر بطور باقی
grossly بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
scarpbook عملکردی که متن و تصاویر رابرای استفاده مکرر درمستندات ذخیره میکندمجموعه مرقع
formats قالب فرم خالی یا صفحه مکرر ذخیره شده در یک ترمینال تا مکررا ارسال شود
format قالب فرم خالی یا صفحه مکرر ذخیره شده در یک ترمینال تا مکررا ارسال شود
improperly بطور غلط بطور نامناسب
incisively بطور نافذ بطور زننده
latently بطور ناپیدا بطور پوشیده
martially بطور جنگی بطور نظامی
indecorously بطور ناشایسته بطور نازیبا
genuinely بطور اصل بطور بی ریا
abusively بطور ناصحیح بطور دشنام
overstriking توانایی یک چاپگر نسخه چاپی برای ضربه مکرر زدن به کاراکتربه منظور تولید حالت نمایانتری از ان
cycle 1-مدت زمانی که چیزی موقعیت اصلی خود را ترک میکند تا وقتی به آن برگردد 2-عمل کامل شده در یک فرآیند مکرر
cycles 1-مدت زمانی که چیزی موقعیت اصلی خود را ترک میکند تا وقتی به آن برگردد 2-عمل کامل شده در یک فرآیند مکرر
cycled 1-مدت زمانی که چیزی موقعیت اصلی خود را ترک میکند تا وقتی به آن برگردد 2-عمل کامل شده در یک فرآیند مکرر
galls حملات مکرر توام با تیراندازی به دشمن بستوه اوردن دشمن
gall حملات مکرر توام با تیراندازی به دشمن بستوه اوردن دشمن
frequents مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequenting مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequented مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequent مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
procedure بخش کوچک کد دستورات کامپیوتری که حاوی تابع مکرر است و از برنامه اصلی قابل فراخوانی است
irrevocably بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
inexplicably بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
streakily بطور خط خط
meanly بطور بد
confusedly بطور در هم و بر هم
loosely بطور شل یا ول
wetly بطور تر
flabbily بطور شل و ول
lastingly بطور پا بر جا
atilt بطور کج
transtively بطور
irrelatively بطور نامربوط
inanimately بطور بیجان
inartificially بطور غیرمصنوعی
irrelevantly بطور نامربوط
inappreciably بطور نامحسوس
inappropriately بطور غیرمقتضی
inarticulately بطور ناشمرده
irrelevantly بطور بی ربط
irrefragably بطور بی جواب
intermediately بطور میانه
inclusively بطور متضمن
intermediately بطور متوسط
incisively بطور برنده
interruptedly بطور گسیخته
interruptedly بطور غیرمسلسل
inauspiciously بطور مشئوم
intransitively بطور لازم
invcersely بطور وارونه
inviolably بطور مصون
irrefragably بطور تردیدناپذیر
off the point بطور بی ربط
inadmissibly بطور ناروا
lastingly بطور با دوام
in miniature بطور فریف
lastingly بطور ثابت
in relief بطور برجسته
in the mass بطور کلی
lengthily بطور مطول
in the main بطور کلی
lento بطور ملایم
in principle بطور کلی
in series بطور مسلسل
in sum بطور مختصرومفید
off the point بطور نامربوط
indecently بطور ناشایسته
itineratly بطور سیار
itineratly بطور گردنده
iuntelligibly بطور مفهوم
kindlity بطور ملایم
lasciviously بطور شهوانی
inaccurately بطور نادقیق
inaccurately بطور نادرست
in petto بطور خصوصی
interjectionally بطور معترضه
indefeasibly بطور پابرجا
inconsistently بطور ناسازگار
indissolubly بطور پایدار
inductively بطور قیاس
inconclusively بطور ناتمام
inconclusively بطور غیرقطعی
industriously بطور ساعی
inefficaciously بطور بی فایده
ineligibly بطور ناشایسته
inexactly بطور نادرست
inexactly بطور ناصحیح
indissolubly بطور غیرقابل حل
indispensably بطور حتمی
indicatively بطور اشاره
indicatively بطور اخباری
incorporeally بطور غیرمحسوس
inconveniently بطور نامناسب
incontestably بطور مسلم
inconstantly بطور نا پایدار
inconsistently بطور متناقص
inconsistently بطور متباین
indiscretely بطور یک پارچه
indispansably بطور ضروری
inexpensively بطور کم خرج
incomprehensibly بطور نامفهوم
inexplicitly بطور ناصریح
innumerably بطور بیشمار
insecurely بطور نا امن
insecurely بطور نامحفوظ
insignificantly بطور جزئی
insipidly بطور بی مزه
incommunicably بطور نگفتنی
insolubly بطور حل نشدنی
incommodiously بطور ناراحت
inclusively بطور جامع
intelligibly بطور مفهوم
injuriously بطور مضر
inimically بطور مغایر
inexpressibly بطور نگفتنی
inexpressively بطور گنگ
inferentially بطور استنباطی
inferiorly بطور پست
incompatibly بطور ناسازگار
inferiorly بطور زبردست
incommunicatively بطور کم امیزش
infernally بطور جهنمی
infinitesimally بطور لایتجزاء
inharmoniously بطور ناموزون
intemperately بطور نامعتدل
emptily بطور پوج
destructively بطور مهلک
destructively بطور مخرب
deplorably بطور اسفناک
declaredly بطور اعلام
cozily بطور راحت
contrary to nature بطور معجزه
contrarily بطور متضاد
contagiously بطور مسری
consumedly بطور زیاد
connectedly بطور متصل
compulsorily بطور اجباری
comprehensively بطور جامع
comprehensibly بطور مفهوم
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com