Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 209 (12 milliseconds)
English
Persian
plainly
بطور واضح
clear
بطور واضح
clearer
بطور واضح
clearest
بطور واضح
clears
بطور واضح
lucidly
بطور واضح
distinctly
بطور واضح
Search result with all words
plainly
بطور واضح صریحا"
pellucidly
بطور روشن یا واضح
Other Matches
irretrievably
بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
nauseously
بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
inconsiderably
بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
lusciously
بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
indisputable
بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
horridly
بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
plainest
واضح
explicit
واضح
clears
واضح
clearest
واضح
clearer
واضح
clear
واضح
perspicuous
واضح
plains
واضح
kenspeckle
واضح
ditinct
واضح
graphic
واضح
transpicuous
واضح
palpable
واضح
conspicuous
واضح
distinct
<adj.>
واضح
explicit
<adj.>
واضح
notable
<adj.>
واضح
perspicuous
<adj.>
واضح
vivid
واضح
iuntelligibly
واضح
distinct
واضح
plainer
واضح
crystalline
واضح
well known
واضح
plain
واضح
self explaining
واضح اشکار
clears
واضح کردن
expounded
واضح کردن
self-explanatory
واضح اشکار
unambiguous
واضح روشن
crystal clear
واضح-مبرهن
self explanatory
واضح اشکار
luminous
شب نما واضح
clearest
واضح کردن
sharp image
تصویر واضح
sharp picture
تصویر واضح
clear picture
تصویر واضح
lucid
واضح درخشان
overt
واضح نپوشیده
open-and-shut
ساده واضح
open and shut
ساده واضح
expound
واضح کردن
expounding
واضح کردن
expounds
واضح کردن
orotund
قوی و واضح
obvious
واضح بدیهی
clearer
واضح کردن
clean cut
مشخص واضح
clear
واضح کردن
clean-cut
مشخص واضح
cleaners
مشخص واضح
clear proof
دلیل واضح
clear evidence
دلیل واضح
clarifier
واضح کننده
poorly
بطور ناچیز بطور غیر کافی
immortally
بطور فنا ناپذیر بطور باقی
grossly
بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
indeterminately
بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
enhanced
بهتر یا واضح تر کردن
pseudopodium
تجسم واضح روح
diction
تلفظ واضح و روشن
self explaining
بدیهی واضح فی نفسه
luculent
نور افشان واضح
eye dialect
لهجهء واضح و هجایی
pseudopod
تجسم واضح روح
enhance
بهتر یا واضح تر کردن
enhances
بهتر یا واضح تر کردن
It dawned upon him.
برای او
[مرد]
واضح شد.
plain text
متن واضح و اشکار
It was borne in on him.
برای او
[مرد]
واضح شد.
open to the public
واضح درنظر عموم
enhancing
بهتر یا واضح تر کردن
enunciation
تلفظ واضح و روشن
demystify
واضح و مبرهن کردن
unconcealed
روشن هویدا واضح
spell out
<idiom>
واضح توضیح دادن
self-explanatory
بدیهی واضح فی نفسه
documentary photography
عکس واضح وروشن
self explanatory
بدیهی واضح فی نفسه
demystified
واضح و مبرهن کردن
demystifies
واضح و مبرهن کردن
demystifying
واضح و مبرهن کردن
clarify
واضح کردن توضیح دادن
clarifying
واضح کردن توضیح دادن
truisms
چیزی که پر واضح است ابتذال
truism
چیزی که پر واضح است ابتذال
speak up
<idiom>
بلندو واضح سخن گفتن
to be clear to somebody
برای کسی واضح بودن
clarifies
واضح کردن توضیح دادن
cts
واضح وروشن جهت ارسال
Her eyes spoke volumes of despair.
در چشمهای او
[زن]
ناامیدی کاملا واضح است.
How can you ask?
این باید واضح باشد برای تو
blurred
تصویری که لبه ها و رنگهایش واضح نیستند
blurs
تصویری که لبه ها و رنگهایش واضح نیستند
specifying
بیان واضح آنچه نیاز است
specify
بیان واضح آنچه نیاز است
specifies
بیان واضح آنچه نیاز است
uncovered
واضح قابل رویت غیر سری
continuity
مسیر ارتباط واضح بین دو نقط ه
blurring
تصویری که لبه ها و رنگهایش واضح نیستند
blur
تصویری که لبه ها و رنگهایش واضح نیستند
That speaks volumes.
<idiom>
چیزی را کاملأ واضح بیان می کند.
improperly
بطور غلط بطور نامناسب
genuinely
بطور اصل بطور بی ریا
martially
بطور جنگی بطور نظامی
latently
بطور ناپیدا بطور پوشیده
indecorously
بطور ناشایسته بطور نازیبا
abusively
بطور ناصحیح بطور دشنام
incisively
بطور نافذ بطور زننده
problem
واضح کردن توضیحات شکل به روش منط قی
problems
واضح کردن توضیحات شکل به روش منط قی
to speak volumes
[for]
کاملأ واضح بیان کردن
[اصطلاح مجازی]
This would provide an obvious solution
[to the problem]
.
این می تواند یک راه حل واضح
[به مشکل]
فراهم می کند.
focusing
واضح کردن تصویر تار شده روی صفحه نمایش
hyperfocal distance
نزدیک ترین فاصلهای که ازانجا میتوان عکس برداری واضح وروشن نمود
enhances
حرف واضح تر یا چاپ گرافیکی با استفاده از نقاط کوچکتر و بیشتر واحد اینچ
enhancing
حرف واضح تر یا چاپ گرافیکی با استفاده از نقاط کوچکتر و بیشتر واحد اینچ
enhanced
حرف واضح تر یا چاپ گرافیکی با استفاده از نقاط کوچکتر و بیشتر واحد اینچ
enhance
حرف واضح تر یا چاپ گرافیکی با استفاده از نقاط کوچکتر و بیشتر واحد اینچ
What she wears speaks volumes about her.
به سبکی که او
[زن]
لباس می پوشد خیلی واضح بیان می کند چه جور آدمی است.
irrevocably
بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
inexplicably
بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
transparent
برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
transparently
برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
lastingly
بطور پا بر جا
streakily
بطور خط خط
flabbily
بطور شل و ول
loosely
بطور شل یا ول
wetly
بطور تر
transtively
بطور
meanly
بطور بد
atilt
بطور کج
confusedly
بطور در هم و بر هم
insecurely
بطور نا امن
inexpressibly
بطور نگفتنی
inexplicitly
بطور ناصریح
inexpensively
بطور کم خرج
inexactly
بطور ناصحیح
inexactly
بطور نادرست
ineligibly
بطور ناشایسته
inefficaciously
بطور بی فایده
industriously
بطور ساعی
inductively
بطور قیاس
indissolubly
بطور پایدار
indissolubly
بطور غیرقابل حل
commodiously
بطور راحت
inexpressively
بطور گنگ
comkplimentarily
بطور تعارفی
innumerably
بطور بیشمار
injuriously
بطور مضر
inimically
بطور مغایر
circularly
بطور مدور
clandestinely
بطور مخفی
inharmoniously
بطور ناموزون
infinitesimally
بطور لایتجزاء
infernally
بطور جهنمی
cloudily
بطور تیره
inferiorly
بطور زبردست
inferiorly
بطور پست
inferentially
بطور استنباطی
indispensably
بطور حتمی
compatibly
بطور موافق
compositely
بطور مرکب
inconsistently
بطور متباین
inconsistently
بطور ناسازگار
consumedly
بطور زیاد
contagiously
بطور مسری
contrarily
بطور متضاد
inconclusively
بطور ناتمام
inconclusively
بطور غیرقطعی
contrary to nature
بطور معجزه
incomprehensibly
بطور نامفهوم
incompatibly
بطور ناسازگار
incommunicatively
بطور کم امیزش
cozily
بطور راحت
connectedly
بطور متصل
inconstantly
بطور نا پایدار
indispansably
بطور ضروری
indiscretely
بطور یک پارچه
indicatively
بطور اخباری
indicatively
بطور اشاره
comprehensibly
بطور مفهوم
indefeasibly
بطور پابرجا
comprehensively
بطور جامع
compulsorily
بطور اجباری
indecently
بطور ناشایسته
incorporeally
بطور غیرمحسوس
inconveniently
بطور نامناسب
incontestably
بطور مسلم
incommunicably
بطور نگفتنی
insecurely
بطور نامحفوظ
inconsistently
بطور متناقص
lastingly
بطور ثابت
lastingly
بطور با دوام
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com