Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English
Persian
Full phrase not found.
Full phrase Google translation result
Search result with all words
plainly
بطور واضح صریحا"
Other Matches
clear
بطور واضح
clearest
بطور واضح
lucidly
بطور واضح
plainly
بطور واضح
distinctly
بطور واضح
clearer
بطور واضح
clears
بطور واضح
pellucidly
بطور روشن یا واضح
explicitly
صریحا"
formally
صریحا"
expressly
صریحا
precisely
صریحا"
specifically
صریحا"
professedly
صریحا"
He expressly asked for you to ...
او صریحا از شما خواسته که ...
enunciate
اعلام کردن صریحا گفتن
enunciating
اعلام کردن صریحا گفتن
enunciates
اعلام کردن صریحا گفتن
enunciated
اعلام کردن صریحا گفتن
irretrievably
بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
inconsiderably
بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
nauseously
بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
indisputable
بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
horridly
بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
lusciously
بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
iuntelligibly
واضح
clearest
واضح
plain
واضح
graphic
واضح
clearer
واضح
plainest
واضح
plainer
واضح
conspicuous
واضح
well known
واضح
plains
واضح
clears
واضح
explicit
واضح
palpable
واضح
transpicuous
واضح
perspicuous
واضح
explicit
<adj.>
واضح
kenspeckle
واضح
distinct
واضح
distinct
<adj.>
واضح
notable
<adj.>
واضح
clear
واضح
ditinct
واضح
crystalline
واضح
vivid
واضح
perspicuous
<adj.>
واضح
expounds
واضح کردن
cleaners
مشخص واضح
clean-cut
مشخص واضح
clean cut
مشخص واضح
expounding
واضح کردن
expounded
واضح کردن
luminous
شب نما واضح
self-explanatory
واضح اشکار
self explanatory
واضح اشکار
lucid
واضح درخشان
expound
واضح کردن
crystal clear
واضح-مبرهن
unambiguous
واضح روشن
clear proof
دلیل واضح
clear evidence
دلیل واضح
clarifier
واضح کننده
orotund
قوی و واضح
overt
واضح نپوشیده
obvious
واضح بدیهی
open-and-shut
ساده واضح
clear picture
تصویر واضح
sharp picture
تصویر واضح
sharp image
تصویر واضح
self explaining
واضح اشکار
open and shut
ساده واضح
clear
واضح کردن
clearer
واضح کردن
clears
واضح کردن
clearest
واضح کردن
immortally
بطور فنا ناپذیر بطور باقی
grossly
بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
poorly
بطور ناچیز بطور غیر کافی
indeterminately
بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
open to the public
واضح درنظر عموم
demystify
واضح و مبرهن کردن
spell out
<idiom>
واضح توضیح دادن
demystifying
واضح و مبرهن کردن
documentary photography
عکس واضح وروشن
pseudopodium
تجسم واضح روح
enhanced
بهتر یا واضح تر کردن
It was borne in on him.
برای او
[مرد]
واضح شد.
It dawned upon him.
برای او
[مرد]
واضح شد.
pseudopod
تجسم واضح روح
enhance
بهتر یا واضح تر کردن
unconcealed
روشن هویدا واضح
luculent
نور افشان واضح
enhances
بهتر یا واضح تر کردن
eye dialect
لهجهء واضح و هجایی
demystifies
واضح و مبرهن کردن
demystified
واضح و مبرهن کردن
self explaining
بدیهی واضح فی نفسه
self-explanatory
بدیهی واضح فی نفسه
diction
تلفظ واضح و روشن
self explanatory
بدیهی واضح فی نفسه
enhancing
بهتر یا واضح تر کردن
plain text
متن واضح و اشکار
enunciation
تلفظ واضح و روشن
truisms
چیزی که پر واضح است ابتذال
cts
واضح وروشن جهت ارسال
truism
چیزی که پر واضح است ابتذال
clarifying
واضح کردن توضیح دادن
clarify
واضح کردن توضیح دادن
speak up
<idiom>
بلندو واضح سخن گفتن
to be clear to somebody
برای کسی واضح بودن
clarifies
واضح کردن توضیح دادن
blurred
تصویری که لبه ها و رنگهایش واضح نیستند
blur
تصویری که لبه ها و رنگهایش واضح نیستند
blurring
تصویری که لبه ها و رنگهایش واضح نیستند
Her eyes spoke volumes of despair.
در چشمهای او
[زن]
ناامیدی کاملا واضح است.
uncovered
واضح قابل رویت غیر سری
blurs
تصویری که لبه ها و رنگهایش واضح نیستند
That speaks volumes.
<idiom>
چیزی را کاملأ واضح بیان می کند.
specifying
بیان واضح آنچه نیاز است
specify
بیان واضح آنچه نیاز است
specifies
بیان واضح آنچه نیاز است
How can you ask?
این باید واضح باشد برای تو
continuity
مسیر ارتباط واضح بین دو نقط ه
abusively
بطور ناصحیح بطور دشنام
latently
بطور ناپیدا بطور پوشیده
genuinely
بطور اصل بطور بی ریا
indecorously
بطور ناشایسته بطور نازیبا
incisively
بطور نافذ بطور زننده
improperly
بطور غلط بطور نامناسب
martially
بطور جنگی بطور نظامی
problem
واضح کردن توضیحات شکل به روش منط قی
problems
واضح کردن توضیحات شکل به روش منط قی
to speak volumes
[for]
کاملأ واضح بیان کردن
[اصطلاح مجازی]
This would provide an obvious solution
[to the problem]
.
این می تواند یک راه حل واضح
[به مشکل]
فراهم می کند.
focusing
واضح کردن تصویر تار شده روی صفحه نمایش
enhances
حرف واضح تر یا چاپ گرافیکی با استفاده از نقاط کوچکتر و بیشتر واحد اینچ
enhance
حرف واضح تر یا چاپ گرافیکی با استفاده از نقاط کوچکتر و بیشتر واحد اینچ
enhancing
حرف واضح تر یا چاپ گرافیکی با استفاده از نقاط کوچکتر و بیشتر واحد اینچ
hyperfocal distance
نزدیک ترین فاصلهای که ازانجا میتوان عکس برداری واضح وروشن نمود
What she wears speaks volumes about her.
به سبکی که او
[زن]
لباس می پوشد خیلی واضح بیان می کند چه جور آدمی است.
enhanced
حرف واضح تر یا چاپ گرافیکی با استفاده از نقاط کوچکتر و بیشتر واحد اینچ
irrevocably
بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
inexplicably
بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
transparently
برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
transparent
برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
confusedly
بطور در هم و بر هم
streakily
بطور خط خط
flabbily
بطور شل و ول
meanly
بطور بد
lastingly
بطور پا بر جا
loosely
بطور شل یا ول
atilt
بطور کج
transtively
بطور
wetly
بطور تر
elliptically
بطور مستتر
chiefly
بطور عمده
editorially
بطور چاپی
visibly
بطور مریی
durably
بطور مستمر
prolifically
بطور بارخیز
doubliy
بطور مضاعف
divergently
بطور متباین
emblematically
بطور کنایه
durably
بطور مداوم
consumedly
بطور زیاد
excitingly
بطور مهیج
compositely
بطور مرکب
emotively
بطور مهیج
comprehensibly
بطور مفهوم
comprehensively
بطور جامع
materially
بطور عمده
compulsorily
بطور اجباری
connectedly
بطور متصل
rediculously
بطور مضحک
harmoniously
بطور موافق
problematically
بطور مشکوک
triply
بطور سه برابر
contagiously
بطور مسری
dispersedly
بطور متفرق
disconnectedly
بطور منفصل
discernibly
بطور معلوم
raggelly
بطور ناهموار
punningly
بطور جناس
quartan
بطور چهارگانه
contrarily
بطور متضاد
illogically
بطور غیرمنطقی
cozily
بطور راحت
raggedly
بطور ناهموار
horizontally
بطور افقی
dejectedly
بطور افسرده
transitively
بطور متعدی
suddenly
بطور ناگهانی
queerly
بطور مرتب
rankly
بطور فاسد
contrary to nature
بطور معجزه
declaredly
بطور اعلام
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com