Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 128 (7 milliseconds)
English
Persian
of ones own accord
بطیب خاطر
spontaneous generation
بطیب خاطر
Other Matches
he did it of his own a
بطیب خاطرانکار راکرد
You can rest assured.
خاطر جمع باشید (اطمینان خاطر داشته باشید )
remembrance
خاطر
for the love of
به خاطر,
for his sake
به خاطر او
sake
خاطر
behalf
خاطر
minds
خاطر
minding
خاطر
mind
خاطر
on account of somebody
[something]
به خاطر
Due to
به خاطر
security
اسایش خاطر
leisurely
بافراغت خاطر
gladly
با مسرت خاطر
umbrageous
رنجیده خاطر
peace of mind
اسودگی خاطر
ex officio
به خاطر شغل
amativeness
خاطر خواهی
despondent
<adj.>
افسرده خاطر
depressed
<adj.>
افسرده خاطر
self gratification
ترضیه خاطر
in service
به خاطر خدمت
to escape one's memory
از خاطر رفتن
to imprint on the mind
در خاطر نشاندن
in view of
<idiom>
به خاطر اینکه
tranquility
اسایش خاطر
for his sake
برای خاطر او
downhearted
<adj.>
افسرده خاطر
gladness
مسرت خاطر
lacerated
خاطر ازرده
uneasiness
خاطر تشویش
attentions
خاطر حواس
attention
خاطر حواس
surest
خاطر جمع
tranquillity
اسایش خاطر
surer
خاطر جمع
sure
خاطر جمع
solace
تسلیت خاطر
free will
طیب خاطر
to imprint on the mind
خاطر نشان کردن
take it out on
<idiom>
بی محلی به خاطر عصبانیت
for reasons of safety
به خاطر دلایل امنیتی
to stamp on the mind
خاطر نشان کردن
to impress on the mind
خاطر نشان کردن
stamp on the mind
خاطر نشان کردن
for security reasons
به خاطر دلایل امنیتی
For Gods ( goodness , pitys , meucys ) sake .
محض خاطر خدا
put one's finger on something
<idiom>
کاملابه خاطر آوردن
for a song
<idiom>
به خاطر پول کمی
For your sake .
محض خاطر شما
relief
ترمیم اسایش خاطر
to feel sure
خاطر جمع بودن
for mercy sake
برای خاطر خدا
nuisance
مایه تصدیع خاطر
for nothing
برای خاطر هیچ
for ones own hand
به خاطر خود شخص
for pity's sake
برای خاطر خدا
for god's sake
برای خاطر خدا
accorded
دلخواه طیب خاطر
accord
دلخواه طیب خاطر
depend upon it
خاطر جمع باشید
accords
دلخواه طیب خاطر
certes
خاطر جمعی تحقیق
point
خاطر نشان کردن
for a mere nothing
برای خاطر هیچ
spontaneously
به طیب خاطر بی اختیار
in the interests of truth
برای خاطر راستی
nuisances
مایه تصدیع خاطر
inorder to
به خاطر اینکه برای
gob
[British E]
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
pout
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
trap
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
moue
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
I have to study
من درس دارم به همین خاطر کم میمونم
to call somebody to
[for]
something
پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
a small grimace
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
pursuit of happiness
به دنبال رضایت خاطر
[خرسندی]
that is why
به خاطر این است که چرا
secure
بی خطر خاطر جمع مطمئن
ex gratia
به خاطر میل یا علاقهی شخصی
unspontaneous
بدون طیب خاطر زورکی
troubler
موجب تصدیع خاطر مزاحمت
solatium
غرامت برای ترضیه خاطر
heart sease
اسایش قلب اسودگی خاطر
composedly
به ارامی- به اسودگی- بااسایش خاطر
fixations
خیره شدگی تعلق خاطر
come into one's own
<idiom>
به خاطر شرایط خوب رفتارکردن
ring a bell
<idiom>
یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
secures
بی خطر خاطر جمع مطمئن
take to task
<idiom>
به خاطر اشتباه سرزنش شدن
fixation
خیره شدگی تعلق خاطر
carded for record
معافیت از خدمت به خاطر ثبت درپرونده
to languish
پژولیدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
you must w the signal
ناهار را برای خاطر من معطل نکنید
We were all so anxious about you.
ما همه به خاطر تو اینقدر نگران بودیم.
i do it in your interest
به خاطر شما این کار رامیکنم
guerrilla
جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
guerrillas
جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
i did it only for your sake
برای خاطر شما این کار راکردم و بس
unprompted
ناشی از طیب خاطر خودبخود بی اختیار خودرو
de minimis exception
به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن
sue somebody for damages
کسی را به خاطر زیانی تحت تعقیب قراردادن
guerillas
جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
He did it for the sake of his family .
محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
He seems to have a lot of confidence.
خیلی خاطر جمع ( مطمئن ) بنظر می رسد
Peeping Toms
نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
Peeping Tom
نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
to languish
ضایع شدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish
هرز رفتن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish
فاسد شدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to pull
[British E]
/ make
[American E]
a face
شکلک در آوردن
[به خاطر قهر بودن]
[اصطلاح روزمره]
recognizes
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognize
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognising
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognises
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognizing
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
to report somebody
[to the police]
for breach of the peace
از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن
[به پلیس]
شکایت کردن
throw the baby out with the bathwater
<idiom>
(تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
primage
اضافه کرایهای که به خاطر مراقبت در بارگیری و تخلیه به ناخدای کشتی داده میشود
blow-up
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-ups
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow up
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
safety
اعطای دو امتیاز به تیم مدافع به خاطر عقب نشینی عمدی تیم مهاجم
neural network
سیستمی که برنامه هوش مصنوعی را اجرا میکند و نحوه کار مغز و یادگیری و به خاطر سپردن آنرا شبیه سازی میکند
For Gods sake!For heavens sake.
بخاطر خدا ( برای خاطر خدا )
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com