English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
One must not judge by appearances . بظاهر اشخاص نباید قضاوت کرد
Other Matches
Judge not , that ye be not judged. <proverb> قضاوت نکن ,تا مورد قضاوت قرار نگیرى.
ostensibly بظاهر
verisimilar بظاهر درست وحقیقی
On the face of it. Outwardly. بظاهر امر ( بر حسب ظاهر )
In appiarance it is a strong building. بظاهر ساختمان محکمی است
irish bull بیان بظاهر موافق و درحقیقت مخالف
disjunctive حرف عطفی که بظاهر پیوند میدهدو در معنی جدا میسازد
ought not نباید
oughtn't نباید
one must نباید گفت
One must let sleeping dogs lie. دنبال شر نباید رفت
his heart to grief دل بکف غصه نباید سپرد
You should not over – exert yourself. نباید بخودتان فشار بیاورید
We should not have lost sight of the fact that ... ما نباید فراموش می کردیم در نظر بگیریم که ..
I musn't eat food containing ... من نباید غذایی را که دارای ... هستند بخورم.
No one needed to know save herself / outside herself [American E] . به غیر از او [زن] هیچکس نباید از آن چیز آگاه باشد.
Time lost cannot be won again. <idiom> فرصت غنمیت است نباید از دست داد.
forbid بیان اینکه چیزی نباید انجام شود
throwing line نیمدایرهای که پرتابگر نیزه نباید از ان تجاوز کند
forbids بیان اینکه چیزی نباید انجام شود
Something wI'll turn up . خدا بزرگ است ( نباید ما یوس ونا امید شد )
to tell somebody something [to let somebody in on something] <idiom> به کسی چیزی را گفتن که او نباید می دانست یا او نمی خواهد بداند.
This must not happen in future at any cost. در آینده این موضوع به هیچ شرطی نباید پیش بیاید.
machiavelian مبنی براین عقیده سیاسی که برای برپاکردن یک حکومت نیرومند تقلب را نباید
one should not drop the pilot شخص نباید رایزنی راکه بدواطمینان پیدا کرده است رها کند
to shoot one's mouth off <idiom> چیزهایی را بگویند که به مردم نباید گفت [مثال چقدر پول درمی آورد ماهانه]
hidden پاک کننده خط وطی که در هنگام مشاهده شکل دوبعدی یک شی سه بعدی نباید دیده شوند
personas اشخاص یک کتاب
personae اشخاص یک کتاب
persona اشخاص یک کتاب
artificial persons اشخاص حقوقی
great persons اشخاص بزرگ
few men اشخاص کمی
displaced persons اشخاص پناهنده
knowledge of persons شناسایی اشخاص
omnium gatherum مجموعه اشخاص
natural persons اشخاص طبیعی
person perception ادراک اشخاص
so many menŠso many minds هر چه اشخاص بیشتر
many persons خیلی اشخاص
these people این اشخاص
many people خیلی اشخاص
many a man بسا اشخاص
criss-crosses امضای اشخاص بیسواد
criss-crossed امضای اشخاص بیسواد
criss-cross امضای اشخاص بیسواد
adhominem حمله یا اعتراض به اشخاص
to suck eggs اشخاص ازموده ترازخودراپنددادن
offences against persons جرائم بر علیه اشخاص
criss-crossing امضای اشخاص بیسواد
dog paddle شنای اشخاص مبتدی
blacklists صورت اشخاص بدحساب
panels صورت اسامی اشخاص
panel صورت اسامی اشخاص
blacklist صورت اشخاص بدحساب
blacklisted صورت اشخاص بدحساب
blacklisting صورت اشخاص بدحساب
through the grapevine <idiom> از اشخاص دیگری پرسیدن
play off <idiom> رفتار مختلف با اشخاص
inter alia میان اشخاص دیگر
withindoors اشخاص داخل منزل
lonely hearts اشخاص مجرد و خواهان مصاحب
high-powered مرکب از اشخاص بلندپایه و قدرتمند
interested parties اشخاص ذی نفع یا علاقه مند
subjects of international law اشخاص حقوق بین الملل
he is not of that type ازان قبیل اشخاص نیست
common touch استعدادایجاد حس همدردی وتعاون در اشخاص
sucker list <idiom> لیستی از اشخاص ساده لوح
verdicts قضاوت
jurisdication قضاوت
judgment قضاوت
judgeship قضاوت
arret قضاوت
adjudication قضاوت
judgement قضاوت
judgments قضاوت
verdict قضاوت
judgements قضاوت
round up جمع اوری اشیا یا اشخاص پراکنده
dais سکوب مخصوص جلوس اشخاص برجسته
apportionment تقسیم پولی بین اشخاص ذی نفع
intelligentsia اشخاص با هوش و خردمند طبقه روشنفکر
exclusive jurisdiction حق قضاوت کنسولی
formal logic قضاوت سطحی
exclusive jurisdiction حق قضاوت استثنایی
witting هوش قضاوت
pass a judgement قضاوت کردن
judicable قابل قضاوت
jurisdication حق قضاوت قلمرو
value judgement قضاوت ارزشی
benches مسند قضاوت
judges قضاوت کردن
judging قضاوت کردن
justifies قضاوت کردن
bench مسند قضاوت
justify قضاوت کردن
justifying قضاوت کردن
value judgements قضاوت ارزشی
decrees قضاوت تصویبنامه
decreeing قضاوت تصویبنامه
decree قضاوت تصویبنامه
judged قضاوت کردن
judge قضاوت کردن
decreed قضاوت تصویبنامه
equanimity قضاوت منصفانه
sentence رای قضاوت
sentences رای قضاوت
sentencing رای قضاوت
jurisdiction قضاوت کردن
comparative judgement قضاوت تطبیقی
absolute judgment قضاوت مطلق
advise قضاوت کردن
damage صدمهای که به اشیا ونه اشخاص وارد شود
anachronism اشتباه در ترتیب حقیقی وقایع و فهور اشخاص
mixed laws قوانین مربوط به اشخاص واموال economy mixed
anachronisms اشتباه در ترتیب حقیقی وقایع و فهور اشخاص
get one's own way <idiom> اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
covenantor اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
acidosis فساد خون در اشخاص مبتلا به بیماری قند
measurement روش قضاوت چیزی
to hold the scales even بی طرفانه قضاوت کردن
forjudge از پیش قضاوت کردن
judgement رای دادگاه قضاوت
view چشم انداز قضاوت
judgements رای دادگاه قضاوت
bet on the wrong horse <idiom> قضاوت اشتباه درموردچیزی
common sense قضاوت صحیح حس عام
judgments رای دادگاه قضاوت
errs بغلط قضاوت کردن
erred بغلط قضاوت کردن
err بغلط قضاوت کردن
measurements روش قضاوت چیزی
law of comparative judgement قانون قضاوت تطبیقی
views چشم انداز قضاوت
uncharitable سخت گیردر قضاوت
expertize استادانه قضاوت کردن
viewing چشم انداز قضاوت
prejudgment قضاوت قبل از وقوع
forejudge از پیش قضاوت کردن
viewed چشم انداز قضاوت
levelheaded دارای قضاوت صحیح
tribunate مقام یامسند قضاوت
credit union موسسهای که به اشخاص کم درامد وام های کوچکی میدهد
bouncer ماموری که درنمایش هاوغیره اشخاص اخلالگر راخارج میکند
infant در CL به طور کلی به اشخاص کمتر از 12 سال گفته میشود
personals بندهایی از روزنامه که درباره اشخاص خصوصی نوشته میشود
infants در CL به طور کلی به اشخاص کمتر از 12 سال گفته میشود
bouncers ماموری که درنمایش هاوغیره اشخاص اخلالگر راخارج میکند
camp follower اشخاص غیر نظامی که همراه قشون حرکت میکنند
camp followers اشخاص غیر نظامی که همراه قشون حرکت میکنند
it is hard to say به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
bencher کسی که بر مسند قضاوت می نشیند
performance روش قضاوت کارایی سیستم
judicious دارای قوه قضاوت سلیم
performances روش قضاوت کارایی سیستم
advises قضاوت کردن پند دادن
prejudging بدون رسیدگی قضاوت کردن
prejudges بدون رسیدگی قضاوت کردن
bench کرسی قضاوت جای ویژه
prejudged بدون رسیدگی قضاوت کردن
partial jurisdiction حق تصمیم گیری یا قضاوت محدود
benches کرسی قضاوت جای ویژه
prejudge بدون رسیدگی قضاوت کردن
advising قضاوت کردن پند دادن
meier art judgement test ازمون قضاوت هنری مایر
character actor هنرپیشه ای که نقش اشخاص نابهنجار یاعجیب و غریب را بازی میکند
character actors هنرپیشهای که نقش اشخاص نابهنجار یاعجیب و غریب را بازی میکند
governess زنی که موافبت بچه یا اشخاص جوان را بعهده میگیرد زن حاکم
governesses زنی که موافبت بچه یا اشخاص جوان را بعهده میگیرد زن حاکم
prejudices قضاوت تبعیض امیز خسارت وضرر
prejudice قضاوت تبعیض امیز خسارت وضرر
benches روی نیمکت یامسند قضاوت نشستن یانشاندن
praetorian وابسته به قدرت قضاوت مادون کنسولی رومی
bench روی نیمکت یامسند قضاوت نشستن یانشاندن
be raise to the bench بر مسند قضاوت تکیه زدن دادرس شدن
can't see the forest for the trees <idiom> ازروی یکی برای جمع قضاوت کردن
rhadamanthine وابسته به قضاوت خیلی دقیق و سخت گیرانه
restricts محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
vampires روح تبه کاران وجادوگران که شب هنگام ازقبربیرون امده و خون اشخاص رامیمکد
talent scout کسیکه اشخاص لایق وذیفن رابرای کار مخصوصی کشف واستخدام کند
restricting محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
vampire روح تبه کاران وجادوگران که شب هنگام ازقبربیرون امده و خون اشخاص رامیمکد
restrict محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
talent scouts کسیکه اشخاص لایق وذیفن رابرای کار مخصوصی کشف واستخدام کند
Doom [نمایش تصویری از آخرین قضاوت عیسی مسیح در کلیسا]
feather bedding مقصود حقوقی است که به اشخاص بی علاقه به کار یا کسانی که از کارمی دزدند پرداخت میشود
feather-bedding مقصود حقوقی است که به اشخاص بی علاقه به کار یا کسانی که از کارمی دزدند پرداخت میشود
can not judge a book by its cover <idiom> [چیزی را نمی شود صرفا از روی قیافه قضاوت کرد]
ether مایع سبکی که ازتقطیر الکل و جوهرگوگردبدست میایدو برای بیهوش کردن اشخاص بکارمی رود
One mustn't sk apple trees for oranges, France for sun, women for love, life for happiness. نباید از درخت پرتقال انتظار سیب، از فرانسه انتظار آفتاب، از زنان انتظار عشق و از زندگی انتظار شادی داشت.
privileged communication مکاتبات یا ارتباطاتی که برمبنای اطمینان صنفی با وکیل دادگستری به وجود می اید ووی مجاز به افشای انهانیست بذور کلی هر نوع نامه و مکاتبهای که به دلائل قانونی نباید گشوده و فاش شود
utilitarianism بر اساس این مکتب معیار سنجش همه چیزحداکثر خوبی و فایده برای حداکثر تعداد اشخاص است
parting salute سلام نظامی با توپ و غیره برای عزیمت اشخاص سلام بدرقه
pork barrel برنامه دولتی دارای منافع مادی برای اشخاص تصویب کننده ان یا برای دولت
normative economics اقتصاد اخلاقی اقتصاد رفاه که در ان قضاوت ارزشی صورت میگیرد
judicature هیئت دادرسان هیئت قضاوت
judiciousness قضاوت درست تشخیص درست
judges حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
judging حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
judge حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com