English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English Persian
pattern بعنوان الگو بکاربردن
patterns بعنوان الگو بکاربردن
Other Matches
puts بکاربردن
exerts بکاربردن
exerted بکاربردن
exert بکاربردن
put بکاربردن
putting بکاربردن
adhibit بکاربردن
exerting بکاربردن
powered زور بکاربردن
powering زور بکاربردن
powers زور بکاربردن
power زور بکاربردن
tautologize حشوقبیح بکاربردن
equivocate ابهام بکاربردن
equivocating ابهام بکاربردن
equivocates ابهام بکاربردن
equivocated ابهام بکاربردن
mattock کلنگ دو سر بکاربردن
cerebration بکاربردن مغز
pick خلال دندان بکاربردن
use بکاربردن مصرف کردن
uses بکاربردن مصرف کردن
picks خلال دندان بکاربردن
fish بکاربردن طعمه ماهیگیری مخصوص
fished بکاربردن طعمه ماهیگیری مخصوص
fishes بکاربردن طعمه ماهیگیری مخصوص
to use one's d. عقل یا نظر خودرا بکاربردن
roadworthy مناسب برای بکاربردن درجاده ها
to play upon words جناس گفتن یا نوشتن تجنیس بکاربردن
enallage بکاربردن صیغهای بجای صیغه دیگر
nurse شیر خوردن باصرفه جویی یا دقت بکاربردن
muscle استفاده کامل ازعضله ها بکاربردن تمام نیرو
nurses شیر خوردن باصرفه جویی یا دقت بکاربردن
nursed شیر خوردن باصرفه جویی یا دقت بکاربردن
muscles استفاده کامل ازعضله ها بکاربردن تمام نیرو
schema الگو
pattern الگو
textures الگو
texture الگو
schemata الگو
modelled الگو
standards الگو
standard الگو
alignment chart الگو
paradigms الگو
paradigm الگو
patterns الگو
nomogram الگو
modeled الگو
mold الگو
models الگو
model الگو
templates الگو
molded الگو
molds الگو
mould الگو
moulded الگو
moulds الگو
template الگو
masks الگو سامان
pattern recognitation تشخیص الگو
archetype کهن الگو
mask الگو سامان
pattern recognition تشخیص الگو
stenciler الگو ساز
validation of a model اعتبار یک الگو
pattern recognition الگو شناسی
archetypes کهن الگو
sampled الگو ازمون
stenciller الگو ساز
type گونه الگو
typed گونه الگو
types گونه الگو
sample الگو ازمون
validation of a model تحقق پذیری یک الگو
pattern recognition الگوشناسی شناسایی الگو
patterns الگو صفات فردی
palette جدول رنگ و الگو
palettes جدول رنگ و الگو
pattern الگو صفات فردی
strickle الگو صاف کردن
schematic الگو وار طرح کلی
resemblance [تداعی کردن طرح یا الگو]
stencilling با الگو نقشه روی انداختن استنسیل
stencils با الگو نقشه روی انداختن استنسیل
paints رنگ و الگو برای پر کردن ناحیه
paint رنگ و الگو برای پر کردن ناحیه
stenciled با الگو نقشه روی انداختن استنسیل
stencil با الگو نقشه روی انداختن استنسیل
stenciling با الگو نقشه روی انداختن استنسیل
stencilled با الگو نقشه روی انداختن استنسیل
undwe the t. of بعنوان
by way of بعنوان
per همان طور که در الگو نشان داده شده
recognition فرآیند تشخیص خط وط یا نشانه ها یا الگو ها به صورت نوری
under the plea of بعنوان به بهانه
preparatorily بعنوان تهیه
under cover of frind ship بعنوان دوستی
scripts ساختار الگو گونه برای نمایش ترتیب حوادث
area گرافی خط ی که در آن فضای پایین خط با یک الگو یا رنگی پر شده است
areas گرافی خط ی که در آن فضای پایین خط با یک الگو یا رنگی پر شده است
supervisory بعنوان بررسی کننده
armlet بازوبند [بعنوان جواهر]
co optation پذیرفتن بعنوان همکار
co opt بعنوان همقطار پذیرفتن
co-opt بعنوان همقطار پذیرفتن
co-opted بعنوان همقطار پذیرفتن
co option پذیرفتن بعنوان همکار
under the notion of بعقیده بفکر بعنوان
co-opting بعنوان همقطار پذیرفتن
co-opts بعنوان همقطار پذیرفتن
surcharges بعنوان جریمه گرفتن
surcharge بعنوان جریمه گرفتن
wallpapers تصویر یا الگو استفاده شده به عنوان پیش زمینه پنجره
wallpaper تصویر یا الگو استفاده شده به عنوان پیش زمینه پنجره
desktop الگو یا تصویری که در پشت صفحه ویندوز نمایش دده میشود
areas دستورالعمل پر کردن یک ناحیه از صفحه یا یک الگوی بسته با یک رنگ یا الگو
area دستورالعمل پر کردن یک ناحیه از صفحه یا یک الگوی بسته با یک رنگ یا الگو
historicize بعنوان تاریخ نشان دادن
under the guize of بعنوان به بهانه درهیئت درزی
tax incentive مالیات بعنوان یک محرک اقتصادی
to take something as a joke چیزی را بعنوان شوخی گرفتن
I pulled him by the ears. گوشش را کشیدم ( بعنوان تنبیه )
on the score of neglect بعنوان غفلت ازاین بابت
record as target ثبت کردن بعنوان هدف
Mountaineering . Mountain - climbing . کوه نوردی ( بعنوان ورزش )
to present oneself [as] خود را اهداء کردن [بعنوان]
You are ( most ) welcome . It is a mere nothing . It is not fit to drink . قابل ندارد ( بعنوان تعارف )
instance بعنوان مثال ذکر کردن
bait fish ماهی کوچک بعنوان طعمه
as بهمان اندازه بعنوان مثال
parent بعنوان والدین عمل کردن
sit in حضور درمحلی بعنوان اعتراض
sit-in حضور درمحلی بعنوان اعتراض
instances بعنوان مثال ذکر کردن
mark بعنوان سیگنال استفاده میکند
sit-ins حضور درمحلی بعنوان اعتراض
marks بعنوان سیگنال استفاده میکند
brushes دم روباه شکارشده بعنوان نشانه پیروزی
officiate بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiated بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
taskwork کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
officiates بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiating بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
to forfeit something چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن
brush دم روباه شکارشده بعنوان نشانه پیروزی
sand trap قطعه زمین پر از ماسه بعنوان مانع
for keeps برای نگهداری همیشگی بعنوان یادگار
lapboard تختهای که بعنوان میز تحریربکار میرود
to lose something چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن
he was engagedon probation بعنوان کاراموزی اورا استخدام کردند
to tutor بعنوان معلم سرخانه کار کردن
tail group مجموعه دم که بعنوان یک واحد یا جزئی از هواپیمامسوب میشود
The letter is addressed to you . نامه بعنوان شما نوشته شده است
prototype اولین کالاهایی که بعنوان نمونه ساخته میشود
patterns بعنوان نمونه یا سرمشق بکار رفتن نظیربودن
to lose something مال کسی را بعنوان جریمه ضبط کردن
pattern بعنوان نمونه یا سرمشق بکار رفتن نظیربودن
prototypes اولین کالاهایی که بعنوان نمونه ساخته میشود
He has been exposed as a traitor. هویت مخفی او [مرد] بعنوان خائن افشا شد.
to forfeit something مال کسی را بعنوان جریمه ضبط کردن
bucktail نوعی حشره بعنوان طعمه ماهیگیری در زیر اب
To stipulate. شرط کردن (بعنوان شرایط قرار دادن )
Pickles are often eaten as a relish . خیار شور درا اغلب بعنوان مزه می خورند
May I use your name as a reference? اجازه میدهید شما را بعنوان توصیه کننده بگویم؟
bags قطعه برزنت چهارگوش وصل به زمین بعنوان پایگاه
write بعنوان یادداشت و برای ثبت نوشتن درج کردن
May I use your name as a reference? اجازه میدهید شما را بعنوان معرف ذکر بکنم؟
queen of دختری که در بازیهای روزیکم می بعنوان ملکه برگزیده میشود
baseboard چوب یا تختهای که بعنوان ستون یا پایه بکار میرود
head hunt بریدن سردشمن وبردن ان بعنوان غنیمت ونشانه پیروزی
sprag قطعه چوب یا الواری که بعنوان شمع درمعدن بکارمیرود
bag قطعه برزنت چهارگوش وصل به زمین بعنوان پایگاه
treasury stock سهم منتشره شرکت که بعنوان سرمایه منظور میگردد
bugs نوعی حشره مصنوعی بعنوان طعمه ماهیگیری روی اب
bugging نوعی حشره مصنوعی بعنوان طعمه ماهیگیری روی اب
bug نوعی حشره مصنوعی بعنوان طعمه ماهیگیری روی اب
lupulin خاکه تلخه که بعنوان داروی مسکن استعمال میشود
eryngo ریشه شقاقل که بعنوان مقوی باء مصرف میشود
. Why,what was the harm? چرا اینکه دیگر ایرادی نداشت؟ ( بعنوان اعتراض )
writes بعنوان یادداشت و برای ثبت نوشتن درج کردن
designated hitter بازیگر تعیین شده بعنوان توپزن بجای توپ انداز
May I use your name as a reference? اجازه میدهید شما را بعنوان سفارش کننده نام ببرم؟
fumigant ماده فراری که بعنوان ضدعفونی برای دفع افات بکارمیرود
thyratron پریود تخلیه که بعنوان سویچ رله یا ژنراتور بکار میرود
aperitif نوشابهء الکلی که بعنوان محرک اشتها قبل از غذامی نوشند
paragon رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
paragons رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
head طول سر اسب بعنوان مقیاس فاصله برنده از نفر بعد
to kiss hands دست پادشاه بزرگی راهنگام رفتن به ماموریت بعنوان بدرود بوسیدن
local MAR با سرعت بالا که به جای وسیله سخت افزاری برای ذخیره رشتههای بیتی و الگو به کار می رود
locals MAR با سرعت بالا که به جای وسیله سخت افزاری برای ذخیره رشتههای بیتی و الگو به کار می رود
Perspex خانوادهای از پلاستیکها که بعنوان شیشه یا پلاستیکهای شفاف و نوگذران در هواپیماکاربرد فراوان دارد
cereals حبوبات غذایی که از غلات تهیه شده وباشیر بعنوان صبحانه مصرف میشود
mulch که بعنوان پوشش اولیه درمهار کردن شنهای روان ازان استفاده میشود
mulches که بعنوان پوشش اولیه درمهار کردن شنهای روان ازان استفاده میشود
prize fellow شاگردی که در امتحانات سرامد شده وامتیازی بعنوان جایزه باو داده اند
cereal حبوبات غذایی که از غلات تهیه شده وباشیر بعنوان صبحانه مصرف میشود
land plaster صخره گچی فریفی که بعنوان کود برای اصلاح خاک بکار میرود
cut-out روزنهای در هواپیماهی دارای کابین با فشار تنظیم شده بعنوان در پنجره و غیره
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com